فرزند من رمان درمورد دختری بنام باران که مادر خود را وقتی به دنیا امده از دست داده و با پدرش اردلان زندگی میکنه تا اینکه فردی جدیدی وارد زندگیش میشه وحقایقی برملا میشه که اول رمان فرزند من عینکم را از روي چشمانم برداشت و در حالی که با نگاهش تمام اعتماد به نفسم را مثل همیشه از من می ستاند با تمسخر گفت: خوب حالا بگویم در عوض باختت از تو چه می خواهم یا اول بگذاریم تو خوب گریه هات را از شکستی که خوردي بکنی و بعد بگم….. نگاهم را از او گرفتم و با بغض و حرص گفتم: می شنوم…… شنیدنی نیست!!!!! از لحن بی پروا و نگاه شیطنت بار او پی به خواسته ي همیشگی اش بردم و بلافاصله دستانم را بالا بردم و گفتم: هر چیزي جز این چیزي که می خواهی…… او تمسخرالود با لحنی بی پروا گفت: اه تو هم با این ادا هات شورش را در اوردي بهتر دیگر با من کورس نگذاري تو که نمی توانی از من ببري پس چرا شرط بگذاریم که بعد هم تو مثل هر بار از من بخواهی چیز دیگري از تو بخواهم…… سوار شو باید برگردیم دیگر نمی خواهم با تو وقتم را هدر بدهم…… مگر تو با من خونه ي مامان بزرگ نمی ایینه مگر مغز خر خوردم که بخواهم وقتم را با یک مشت ادم پیر و فرتوت هدر بدهم….. یعنی من هم پیر و فرتوت هستم….. او با نگاه شیطنت بارش به طرفم خیره شد و گفت: نیستی؟؟؟؟؟….. کوروش!!!!!…… من که چیزي نگفتم حالا برو سوار شو دارد دیرم میشه
دانلود رمان فرزند من pdf از سحر شعبانی با لینک مستقـیم
برای اندرویـد و کـامپیوتر و PDF
نویسنده این رمان سحر شعبانی مـیباشـد
موضوع رمان:عاشقانه
خلاصه رمان فرزند من
رمان درمورد دختری بنام باران که مادر خـود را وقتی به دنیا امده از دست داده و
با پدرش اردلان زندگی مـیکنه تا اینکه فردی جدیـدی وارد
زندگیش مـیشـه وحقایقـی برملا مـیشـه که
رمان پیشنهادی:دانلود رمان رازی که جگر مـی سوزاند سحر شعبانی
قسمت اول رمان فرزند من
عینکم را از روي چشمانم برداشت و در حالی که با نگـاهش تمام اعتماد به
نفسم را مثل همـیشـه از من مـی ستاند با تمسخر گفت: خـوب حالا بگویم در
عوض باختت از تـو چه مـی خـواهم یا اول بگذاریم تـو خـوب گریه هات را از
شکستی که خـوردي بکنی و بعد بگم…..
نگـاهم را از او گرفتم و با بغض و حرص گفتم: مـی شنوم……
شنیـدنی نیست!!!!!
از لحن بی پروا و نگـاه شیطنت بار او پی به خـواستـه ي همـیشگی اش بردم و
بلافاصله دستانم را بالا بردم و گفتم: هر چیزي جز این چیزي که مـی
خـواهی……
او تمسخرالود با لحنی بی پروا گفت: اه تـو هم با این ادا هات شورش را در
اوردي بهتر دیگر با من کورس نگذاري تـو که نمـی تـوانی از من ببري پس چرا
شرط بگذاریم که بعد هم تـو مثل هر بار از من بخـواهی چیز دیگري از تـو
بخـواهم…… سوار شو بایـد برگردیم دیگر نمـی خـواهم با تـو وقتم را هدر بدهم……
مـگر تـو با من خـونه ي مامان بزرگ نمـی ایینه مـگر مغز خر خـوردم
که بخـواهم وقتم را با یک مشت ادم پیر و فرتـوت هدر
بدهم…..
یعنی من هم پیر و فرتـوت هستم…..
او با نگـاه شیطنت بارش به طرفم خیره شـد و گفت: نیستی؟؟؟؟؟…..
کوروش!!!!!……
من که چیزي نگفتم حالا برو سوار شو دارد دیرم مـیشـه
هیج دیدگاهی ثبت نشده ;(