فرقه سیاه سیاهی از در و دیوار شهر سرازیر است؛ جنازههای عجیب از پسِ یک قاتل زنجیرهای به جا مانده است. پیروان شیطان در پی گرفتن جان و قربانی کردن بیگناهاناند و نیروهای پلیس برای مقابله با «شیطان بزرگ» گِرد هم میآیند. در وانفسای قتل، مرگ و خون؛ سروان امیر حسینی برگزیده میشود تا برای رستاخیز نابودی بین آنها نفوذ کند و پی به ماهیت سردستهی رداپوشها ببرد… اول رمان فرقه سیاه حامد وارد اداره شدم و به سمت دفتر رفتم، در دفتر رو باز کردم و به میز خالی امیر نگاه کردم، طبق معمول هنوز نیومده بود، هم یشه عادت داشت د یر سرکار بیاد. لباس فرمم رو پوشیدم و پشت میزم نشستم، میخواستم پرونده ها ی قبلی رو چک کنم که یه سرباز در زد وارد شد. سرباز- جناب سروان جناب سرهنگ این پرونده رو دادن و گفتن بدمش به شما پرونده رو از دست سرباز گرفتم و سرباز احترام نظامی گذاشت و از اتاق خارج شد. پرونده رو باز کردم و نگاه ی بهش انداختم. درباره سرقت از یه جواهر فروشی بود و به نظر میرسید صاحب مغازه به شاگردش مشکوک شده. بعد از این که پرونده رو خوندم نگاه ی به ساعت کردم ساعت ۲۰:۹دقیقه صبح بود و هنوز خبری از امیر نبود. چاره ای نبود با ید تنهایی ا ین ماموریت رو میرفتم. بیسیم خودمو برداشتم و به همراه پرونده از اتاق خارج شدم. در اتاق رو قفل کردم و به سرباز گفتم با صاحب مغازه و شاگردش تماس بگیره و بگه بیان مغازه میخواستم از نزدیک مغازه رو ببینم. سوار ماشین شدم و از اداره خارج شدم و …
دانلود رمان فرقه سیاه pdf از Angel of death لینک مستقـیم
برای اندرویـد و کـامپیوتر و PDF
نویسنده این رمان Angel of death مـیباشـد
موضوع رمان: ترسناک/پلیسی
خلاصه رمان فرقه سیاه
سیاهی از در و دیوار شـهر سرازیر است؛ جنازههای عجیب از پسِ یک قاتل زنجیرهای به جا مانده است.
پیروان شیطان در پی گرفتن جان و قربانی کردن بیگناهاناند و نیروهای پلیس برای مقابله با «شیطان بزرگ» گِرد هم مـیآیند.
در وانفسای قتل، مرگ و خـون؛ سروان امـیر حسینی برگزیـده مـیشود تا برای رستاخیز نابودی بین آنها نفوذ کند و
پی به ماهیت سردستـهی رداپوشها ببرد…
رمان پیشنهادی:
دانلود رمان شالیزه
قسمت اول رمان فرقه سیاه
حامد
وارد اداره شـدم و به سمت دفتر رفتم، در دفتر رو باز کردم و به مـیز خالی امـیر نگـاه
کردم، طبق معمول هنوز نیومده بود، هم یشـه عادت داشت د یر سرکـار بیاد. لباس
فرمم رو پوشیـدم و پشت مـیزم نشستم، مـیخـواستم پرونده ها ی قبلی رو چک کنم
که یه سرباز در زد وارد شـد.
سرباز- جناب سروان جناب سرهنگ این پرونده رو دادن و گفتن بدمش به شما
پرونده رو از دست سرباز گرفتم و سرباز احترام نظامـی گذاشت و از اتاق خارج شـد.
پرونده رو باز کردم و نگـاه ی بهش انداختم. درباره سرقت از یه جواهر فروشی بود
و به نظر مـیرسیـد صاحب مغازه به شاگردش مشکوک شـده. بعد از این که پرونده
رو خـوندم نگـاه ی به ساعت کردم ساعت ۲۰:۹دقـیقه صبح بود و هنوز خبری از امـیر
نبود. چاره ای نبود با یـد تنهایی ا ین ماموریت رو مـیرفتم. بیسیم خـودمو برداشتم و
به همراه پرونده از اتاق خارج شـدم. در اتاق رو قفل کردم و به سرباز گفتم با صاحب
مغازه و شاگردش تماس بگیره و بگـه بیان مغازه مـیخـواستم از نزدیک مغازه رو
ببینم. سوار ماشین شـدم و از اداره خارج شـدم و …
هیج دیدگاهی ثبت نشده ;(