قربانی یک تلافی ماکان ک دشمن اقای معین . آمین ک دختر باباعلی خدمتکار معین هست. ماکان اشتباها آمین رو جای دختر اقای معین میدزده اما ماکان بعد اینکه میفهمه دختره رو اشتباه گرفته بازم دردسر درست میکنه تا اینکه آمین رو صیغه ۹ ماهه خودش میکنه… اول رمان قربانی یک تلافی صبح از باباعلی خداحافظی کردم وبه سمت دانشگاه راه افتادم ،نمیدونم چرا امروز همش استرس و دلشوره دارم انگارقراراتفاقی بیفته ، یادحرف های کیان هم می افتادم حالم بیشترگرفته میشد .هنوز نمیتونم باورکنم کیان تک پسراقای معین بهم ابراز عالقه کنه. آقای معین صاحب خونه و صاحبکار بابامه، منو بابام تو خونشون سرایداریم، مادرم ده سال پیش وقتی ده سالم بود براثر سکته فوت کرد، شمسی خانم مادر کیان بعد از مرگ مادرم به بابام گفت از خونشون بریم تاکسی رو بیارن که زنش کارای خونه رو هم بکنه ولی چون آقای معین از کار بابام راضی بود و بهش اعتماد داشت ما رو نگه داشت ولی حاال اگه بفهمن کیان به دختر سرایدارشون عالقمند شده صد در صد ما رو بیرون میکنن. وقتی به دانشگاه رسیدم سحر و تو حیاط دیدم و به سمتش رفتم . آمین : سالم سحر: به به آمین خوشگله .چته دپرسی ؟ اتفاقی افتاده؟آمین : اصالحالم خوش نیست حس بدی دارم. مخصوصا با حرفی که دیشب کیان بهم زد سحر:کیان صاحبخونتون؟ آمین :اره دیگه مگه چند تا کیان داریم پسره احمق دیشب به من میگه دوست دارم . سحر:خوب اینکه تابلو بود از اون نگاه کردناش ،یعنی میخوای بگی نفهمیدی؟ آمین :نه از کجا بفهمم من فقط همیشه درحد یه سالم علیک باهاش برخورد داشتم سحر:البته دراینکه تو گیراییت خیلی
دانلود رمان قربانی یک تلافی pdf از حدیثه نادری با لینک مستقـیم
برای اندرویـد و کـامپیوتر و PDF
نویسنده این رمان حدیثه نادری مـیباشـد
موضوع رمان:عاشقانه/اجباری
خلاصه رمان قربانی یک تلافی
ماکـان ک دشمن اقای معین .
آمـین ک دختر باباعلی خدمتکـار معین هست.
ماکـان اشتباها آمـین رو جای دختر اقای معین مـیـدزده
اما ماکـان بعد اینکه مـیفهمه دختره رو اشتباه گرفتـه بازم
دردسر درست مـیکنه تا اینکه آمـین رو صیغه ۹ ماهه خـودش مـیکنه…
رمان پیشنهادی:دانلود رمان عهدی در پاییز معصومه آبی
قسمت اول رمان قربانی یک تلافی
صبح از باباعلی خداحافظی کردم وبه سمت
دانشگـاه راه افتادم ،نمـیـدونم چرا امروز همش
استرس و دلشوره دارم انگـارقراراتفاقـی بیفتـه ،
یادحرف های کیان هم مـی افتادم حالم
بیشترگرفتـه مـیشـد .هنوز نمـیتـونم باورکنم
کیان تک پسراقای معین بهم ابراز عالقه کنه.
آقای معین صاحب خـونه و صاحبکـار بابامه،
منو بابام تـو خـونشون سرایـداریم، مادرم ده سال
پیش وقتی ده سالم بود براثر سکتـه فوت کرد،
شمسی خانم مادر کیان بعد از مرگ مادرم به
بابام گفت از خـونشون بریم تاکسی رو بیارن
که زنش کـارای خـونه رو هم بکنه ولی چون
آقای معین از کـار بابام راضی بود و بهش اعتماد
داشت ما رو نگـه داشت ولی حاال اگـه بفهمن
کیان به دختر سرایـدارشون عالقمند شـده صد در صد ما رو بیرون مـیکنن.
وقتی به دانشگـاه رسیـدم سحر و تـو حیاط دیـدم و به سمتش رفتم .
آمـین : سالم
سحر: به به آمـین خـوشگله .چتـه دپرسی ؟ اتفاقـی افتاده؟آمـین :
اصالحالم خـوش نیست حس بدی دارم. مخصوصا با حرفی که دیشب کیان بهم زد
سحر:کیان صاحبخـونتـون؟
آمـین :اره دیگـه مـگـه چند تا کیان داریم پسره احمق دیشب به من مـیگـه دوست دارم .
سحر:خـوب اینکه تابلو بود از اون نگـاه کردناش ،یعنی مـیخـوای بگی نفهمـیـدی؟
آمـین :نه از کجا بفهمم من فقط همـیشـه درحد یه سالم علیک باهاش برخـورد داشتم
سحر:البتـه دراینکه تـو گیراییت خیلی
هیج دیدگاهی ثبت نشده ;(