قلب های شکسته داستان درباره ی دختری به اسم شیرینه که در جشن عروسی دختر عمویش با سروش پسردایی دختر عمویش آشنا می شود.مادر سروش اصرار داره که سروش با دختر خاله اش ازدواج کند ولی سروش به او علاقه ای ندارد .بالاخره با پا فشاری های سروش مادرش تسلیم میشود و شیرین و سروش نامزد می شوند اما… اول رمان قلب های شکسته اواخر اردیبهشت ماه بود،خورشید برای رسیدن به وسط آسمان تقال میکرد و شیرین تقالی خود را برای بیدار شدن.تا اینکه بالاخره بر خواب چیره شد لحافش را کنار زد و کمی چشمهایش را مالید،صدای مادر را شنید که میگفت: _شیرین!شیرین من دارم میری بیمارستان،یکی از همکارام مرخصیه،ممکنه امروز دیر بیایم با من کاری نداری؟ _نه مادر!فقط اینکه امروز ناهار چی درست کنم؟! _هرچی که خودت دوست داری…راستی فکرات و درمورد حسین هم بکن؛من رفتم خداحافظ. حسین خواستگار شیرین بود که پاش را توی یک کفش کرده بود و اال و بال دختر خاله شیرین و میخوام ولی میمنت حاضر نبود دخترش را به این زودیها به خانه بخت بفرستد ولی با این حال هر خواستگاری که برای دخترش می آمد از او میخواست که خودش تصمیم بگیرد.از طرفی هم شیرین خود را برای ازدواج در این سن بسیار کوچک میدانست آخر،او فقط ۷۱ سال داشت با وجود سن کمش،خواستگاران زیادی داشت که با رد کردن این خواستگار سر و کله خواستگار بعدی پیدا میشد و از قضا هر کدام لجاجت خاصی نشان میدادند بیشتر پسرهای فامیل برای رسیدن به شیرین با هم رقابت میکردند.هرکدام از زنهای فامیل از اینکه این دختر مهربون و خوشگل با چشمان عسلی و اندامی باریک …
دانلود رمان قلب های شکستـه pdf از مهین کیخسروی با لینک مستقـیم
برای اندرویـد و کـامپیوتر و PDF
نویسنده این رمان مهین کیخسروی مـیباشـد
موضوع رمان : عاشقانه
خلاصه رمان قلب های شکستـه
داستان درباره ی دختری به اسم شیرینه که در جشن عروسی دختر عمویش با سروش پسردایی
دختر عمویش آشنا مـی شود.مادر سروش اصرار داره که سروش با دختر خاله اش ازدواج کند
ولی سروش به او علاقه ای ندارد .بالاخره با پا فشاری های سروش مادرش تسلیم مـیشود و
شیرین و سروش نامزد مـی شوند اما…
رمان پیشنهادی:
دانلود رمان قاتل سریالی
قسمت اول رمان قلب های شکستـه
اواخر اردیبهشت ماه بود،خـورشیـد برای رسیـدن به وسط آسمان تقال مـیکرد و شیرین تقالی خـود را برای بیـدار
شـدن.تا اینکه بالاخره بر خـواب چیره شـد لحافش را کنار زد و کمـی چشمهایش را مالیـد،صدای مادر را شنیـد که
مـیگفت:
_شیرین!شیرین من دارم مـیری بیمارستان،یکی از همکـارام مرخصیه،ممکنه امروز دیر بیایم با من کـاری نداری؟
_نه مادر!فقط اینکه امروز ناهار چی درست کنم؟!
_هرچی که خـودت دوست داری…راستی فکرات و درمورد حسین هم بکن؛من رفتم خداحافظ.
حسین خـواستگـار شیرین بود که پاش را تـوی یک کفش کرده بود و اال و بال دختر خاله شیرین و مـیخـوام ولی مـیمنت
حاضر نبود دخترش را به این زودیها به خانه بخت بفرستد ولی با این حال هر خـواستگـاری که برای دخترش مـی آمد
از او مـیخـواست که خـودش تصمـیم بگیرد.از طرفی هم شیرین خـود را برای ازدواج در این سن بسیار کوچک
مـیـدانست آخر،او فقط ۷۱ سال داشت با وجود سن کمش،خـواستگـاران زیادی داشت که با رد کردن این خـواستگـار
سر و کله خـواستگـار بعدی پیـدا مـیشـد و از قضا هر کدام لجاجت خاصی نشان مـیـدادند بیشتر پسرهای فامـیل برای
رسیـدن به شیرین با هم رقابت مـیکردند.هرکدام از زنهای فامـیل از اینکه این دختر مهربون و خـوشگل با چشمان
عسلی و اندامـی باریک …
هیج دیدگاهی ثبت نشده ;(