: قضاوت اشتباه و عجولانه مردی به همسرش، و اعتماد بی جا به … و دوستی که تحت تاثیر یک زن میخواد به بهترین دوستش کنه و نمیدونه زیباترین هلو هم ممکنه کرم داشته باشه… در نتیجه تصمیم و انتخابی اشتباه تر و … در آخر… پشیمانی، اما پشیمانی، اما پشیمانی هیچ وقت سودی نداشته و ندارد و همیشه فرصت برای جبران نیست…و گاهی یادمون میره…فراموش میکنیم که خیلی زود دیر میشود اول رمان دراتاقم باز شد وطاها داخل اتاق شد، با سری افتاده پایین گفت: معذرت میخوام اگر توهینی کردم یهدا اما بدون همه اینا فقط به خاطر خودته، نگرانم ریسم بهت آسیب بزنه درک کن تواین یه ماه برای من وهوشنگ خیلی عزیز شدی نمیدونم چرا اما دوست داشتم باهاش حرف بزنم طاها نیمه گمشده من بود _ بچه که بودم نه مادری داشتم نه پدری نه خواهری داشتم نه برادری همه اشون سرشون به کار خودشون گرم بود داداش وخواهرم ۹ سال از من بزرگ تر بودن ۲۸سالگی ازدواج کردن تقصیر خودشون نبود که! بابا مجبور کرد، داداشم۲ سال پیش تصادف کرد مرد خواهرم که نمیدونم کجاست مثل اینکه فرار کرده، اما من یهدا فرهادی دختر خنگ خانواده همیشه خنگ بودم از همون بد تولد اما خر نبودم عضی از چیزهارو میفهمیدم واز رو خنگیم نمیتونستم حرف بزنم مامانم مامان سارا، همیشه دنبال مد بود بابا رو که اصلا نمیدیدم، کم پیش میومد هرموقع میرفتم پیش بابام پسم میزد سرم داد میزد میگفت برو تو اتاقت پیش من نیا اما خوب مامانمهیچ وقت یادم نمیره نقاشی میکشیدم ومیبردم براش، نگاه سرسری میکرد و با نفرت میگفت خیلی بد کشیدی و خیلی چیزای دیگه
دانلود رمان قلب یخی pdf از فرزانه فرخ پور با لینک مستقـیم
برای اندرویـد و کـامپیوتر و PDF
نویسنده این رمان فرزانه فرخ پور مـیباشـد
موضوع رمان :عاشقانه/اجتماعی/خیانتی
خلاصه رمان:
قضاوت اشتباه و عجولانه مردی به همسرش، و اعتماد بی جا به …
و دوستی که تحت تاثیر یک زن مـیخـواد به بهترین دوستش کنه و
نمـیـدونه زیباترین هلو هم ممکنه کرم داشتـه باشـه…
در نتیجه تصمـیم و انتخابی اشتباه تر و …
در آخر…
پشیمانی، اما
پشیمانی، اما پشیمانی هیچ وقت سودی نداشتـه و
ندارد و همـیشـه فرصت برای جبران نیست…و
گـاهی یادمون مـیره…فراموش مـیکنیم که خیلی زود دیر مـیشود
رمان پیشنهادی:دانلود رمان صفورا خانومـی
قسمت اول رمان قلب یخی
دراتاقم باز شـد وطاها داخل اتاق شـد، با سری افتاده پایین گفت:
معذرت مـیخـوام اگر تـوهینی کردم
یهدا
اما بدون همه اینا فقط به خاطر خـودتـه، نگرانم ریسم بهت آسیب بزنه درک کن
تـواین یه ماه برای من وهوشنگ خیلی عزیز شـدی
نمـیـدونم چرا اما دوست داشتم باهاش حرف بزنم
طاها نیمه گمشـده من بود
_ بچه که بودم نه مادری داشتم نه پدری
نه خـواهری داشتم نه برادری همه اشون سرشون به کـار خـودشون گرم بود
داداش وخـواهرم ۹ سال از من بزرگ تر بودن ۲۸سالگی ازدواج کردن تقصیر خـودشون نبود که!
بابا مجبور کرد، داداشم۲ سال پیش تصادف کرد مرد
خـواهرم که نمـیـدونم کجاست
مثل اینکه فرار کرده، اما من
یهدا فرهادی دختر خنگ خانواده همـیشـه خنگ بودم از همون بد تـولد اما خر نبودم
عضی از چیزهارو مـیفهمـیـدم واز رو خنگیم نمـیتـونستم حرف بزنم
مامانم مامان سارا، همـیشـه دنبال مد بود
بابا رو که اصلا نمـیـدیـدم، کم پیش مـیومد هرموقع مـیرفتم پیش بابام پسم مـیزد سرم داد مـیزد
مـیگفت برو تـو اتاقت پیش من نیا
اما خـوب مامانمهیچ وقت یادم نمـیره نقاشی مـیکشیـدم ومـیبردم براش، نگـاه سرسری مـیکرد و با نفرت مـیگفت
خیلی بد کشیـدی و خیلی چیزای دیگـه
هیج دیدگاهی ثبت نشده ;(