ماجرای قلب و نفس آهو ارغُوان دختری هفدهساله که در طراحی مهارت خاصی داره و میخواد برای اولینبار از همین راه وارد دنیای کار بشه داستان از اونجایی شروع میشه که آهو به مکانی میره و همون روز با پسری به اسم شاهین روبهرو میشه؛ پسری که عشق جدیدی رو وارد زندگی آهو میکنه روزها بعد عشق سابق آهو و دختری که عاشق شاهین بود از راه میرسن و دردسرهایی رو برای این دوتا عاشق در پی داره اول رمان ماجرای قلب و نفس روی تختم دراز کشیدم؛ یعنی حالا یه پسر شمارهم رو داره، چرا برای موبایلم رمز نذاشته بودم اوف! شاید باید همهی اینها پیش میاومد، سیلیای که به آریو زدم، حرف خوردن از صبا، دفاع شاهین از من و… در همین افکار بودم که صدای نورا، خواهر مو طلایی و چشم سبزم، اومد: من اومدم آهو خوش اومدی آجی نورا کنارم، روی تخت دراز کشید چی شده تو فکری هیچی عزیز؛ چه خبر از تو من خوبم، اتفاق خاصی نیوفتاده؛ کارِت چی شد با تاسف و ناراحتی گفتم: نشد نورا پوفی کشید و گفت: ای بابا، میخوای چیکار کنی دستهام رو توی هوا به نشونهی «نمیدونم» معلق کردم و گفتم: کار پیدا میکنم نمیای مدرسه نه، معلم هنر که نیستم راست میگی؛ اما شاید قبولت کنن بیحال گفتم: نمیشه جانم، دختر هیفده ساله که معلم نمیشه بیخیال، خودم حلش میکنم باشه بعد چند ثانیه، با استرس گفتم: آبجی… یه چیزی شده چی شده من… با یه پسر… آشنا شدم! نورا ابروهاش رو بالا برد و گفت: خب شمارم رو داره اخمی کرد و گفت: چه جوری ! ماجراش..
دانلود رمان ماجرای قلب و نفس pdf از مهنّا پ لینک مستقـیم
برای اندرویـد و کـامپیوتر و PDF
نویسنده این رمان مهنّا پ مـیباشـد
موضوع رمان:عاشقانه
خلاصه رمان ماجرای قلب و نفس
آهو ارغُوان دختری هفدهساله که در طراحی مهارت خاصی داره و مـیخـواد برای اولینبار
از همـین راه وارد دنیای کـار بشـه داستان از اونجایی شروع مـیشـه که آهو به مکـانی
مـیره و همون روز با پسری به اسم شاهین روبهرو مـیشـه؛ پسری که عشق جدیـدی رو
وارد زندگی آهو مـیکنه روزها بعد عشق سابق آهو و دختری که عاشق
شاهین بود از راه مـیرسن و دردسرهایی رو برای این دوتا عاشق در پی داره
رمان پیشنهادی:دانلود رمان آنلاین خط و نشان مسیحه زادخـو
قسمت اول رمان ماجرای قلب و نفس
روی تختم دراز کشیـدم؛ یعنی حالا یه پسر شمارهم رو داره، چرا برای موبایلم رمز نذاشتـه بودم
اوف! شایـد بایـد همهی اینها پیش مـیاومد، سیلیای که به آریو زدم، حرف خـوردن از صبا،
دفاع شاهین از من و… در همـین افکـار بودم که صدای نورا، خـواهر مو طلایی و چشم سبزم، اومد:
من اومدم آهو
خـوش اومدی آجی
نورا کنارم، روی تخت دراز کشیـد
چی شـده تـو فکری
هیچی عزیز؛ چه خبر از تـو
من خـوبم، اتفاق خاصی نیوفتاده؛ کـارِت چی شـد
با تاسف و ناراحتی گفتم:
نشـد
نورا پوفی کشیـد و گفت:
ای بابا، مـیخـوای چیکـار کنی
دستهام رو تـوی هوا به نشونهی «نمـیدونم» معلق کردم و گفتم:
کـار پیـدا مـیکنم
نمـیای مدرسه
نه، معلم هنر که نیستم
راست مـیگی؛ اما شایـد قبولت کنن
بیحال گفتم:
نمـیشـه جانم، دختر هیفده ساله که معلم نمـیشـه بیخیال، خـودم حلش مـیکنم
باشـه
بعد چند ثانیه، با استرس گفتم:
آبجی… یه چیزی شـده
چی شـده
من… با یه پسر… آشنا شـدم!
نورا ابروهاش رو بالا برد و گفت:
خب
شمارم رو داره
اخمـی کرد و گفت:
چه جوری !
ماجراش..
هیج دیدگاهی ثبت نشده ;(