ماه دل مهرو دختری ۲۵ ساله که استاد دفاع شخصی است و رویای بالرین شدن را در سر میپروراند در شرف نامزدی است اما به ناگهان درگیر ماجرای عشق ناممکن برادرش میشود و به دام دو افسر پلیس میافتد که یکی از آنها به دنبال انتقام و خون خواهی و دیگری به دنبال نجات معشوقهاش است آیهان مردی که تمام زندگیاش را وقف پرونده شهادت مشکوک پدرش سرهنگ احمد زرنگار کرده است و پولاد که پای عشقش شیرین درست در وسط همین پرونده گیر کرده اول رمان ماه دل صدای آهنگ بیکلام پخش میشد و توی لایه لایهی گوشم نفوذ میکرد انگشت های دست چپم رو به انگشتهای پای چپم رسوندم و با دست راست عضلات گردنم رو ماساژ دادم لبخند لذتبخشی گوشهی لبم نشست بعد از یک روز پرکار این ریلکس کردن به اندازهی برنده شدن توی لاتاری شادیآور بود با صدای فریاد بابا پلکهای بستهام به آنی باز شد و نگاه هراسونم به سمت در اتاق کشیده شد _بس کن فروغ صد و هشتاد درجهای که باز کرده بودم رو بستم و از روی زمین بلند شدم بند تاپم رو که روی بازوم افتاده بود، روی شونهام برگردوندم و شومیز دکمه دارم رو از روی تخت برداشتم و روی تاپم پوشیدم بدون بستن دکمههام از اتاق بیرون رفتم صدای مامان رو شنیدم که سعی داشت بابا رو آروم کنه _سهراب آروم تر! مهرو خونهست_مگه من نگفتم دیگه نمیخوام حرف این دختره رو تو این خونه بشنوم؟ داد زد: _گفتم یا نگفتم فروغ؟ صدای مامان ترسیده و ملتمس به گوشم رسید _ گفتی، داد نزن _وقتی من موضوع رو برای همیشه
دانلود رمان ماه دل pdf از ریحانه رسولی با لینک مستقـیم
برای اندرویـد و کـامپیوتر و PDF
نویسنده این رمان ریحانه رسولی مـیباشـد
موضوع رمان:عاشقانه/اجتماعی/پلیسی/رازآلود/هیجانی
خلاصه رمان ماه دل
مهرو دختری ۲۵ ساله که استاد دفاع شخصی است و رویای بالرین شـدن را در سر مـیپروراند
در شرف نامزدی است اما به ناگـهان درگیر ماجرای عشق ناممکن برادرش مـیشود و به
دام دو افسر پلیس مـیافتد که یکی از آنها به دنبال انتقام و خـون خـواهی و دیگری به
دنبال نجات معشوقهاش است آیهان مردی که تمام زندگیاش را وقف پرونده شـهادت مشکوک
پدرش سرهنگ احمد زرنگـار کرده است و پولاد که پای عشقش شیرین درست در وسط همـین پرونده گیر کرده
رمان پیشنهادی:دانلود رمان اربابی در ایران قدیم مسیحه زادخـو
قسمت اول رمان ماه دل
صدای آهنگ بیکلام پخش مـیشـد و تـوی لایه لایهی گوشم نفوذ مـیکرد انگشت های دست چپم رو
به انگشتـهای پای چپم رسوندم و با دست راست عضلات گردنم رو ماساژ دادم لبخند لذتبخشی
گوشـهی لبم نشست بعد از یک روز پرکـار این ریلکس کردن به اندازهی برنده شـدن تـوی لاتاری
شادیآور بود با صدای فریاد بابا پلکهای بستـهام به آنی باز شـد و نگـاه هراسونم به سمت در اتاق
کشیـده شـد _بس کن فروغ صد و هشتاد درجهای که باز کرده بودم رو بستم و از روی زمـین بلند شـدم
بند تاپم رو که روی بازوم افتاده بود، روی شونهام برگردوندم و شومـیز دکمه دارم رو از روی تخت برداشتم و
روی تاپم پوشیـدم بدون بستن دکمههام از اتاق بیرون رفتم صدای مامان رو شنیـدم که سعی داشت
بابا رو آروم کنه _سهراب آروم تر! مهرو خـونهست_مـگـه من نگفتم دیگـه نمـیخـوام حرف این دختره رو تـو این
خـونه بشنوم؟ داد زد: _گفتم یا نگفتم فروغ؟ صدای مامان ترسیـده و ملتمس به گوشم رسیـد _
گفتی، داد نزن _وقتی من موضوع رو برای همـیشـه
هیج دیدگاهی ثبت نشده ;(