مرد عروسکی ساعت ۳۰:۸ صبح روز دوشنبه دکتر کاوه تند تند پیپ میکشید ، بوی توتون در فضای اتاق مشاوره پراکنده شده بود .. جای سیگاری پر که رو به رویم قرار داشت به من دهن کجی میکرد .. سرم را پایین انداختم و شقیقه هایم را فشار دادم .. سایت کتابساز دانلود رمان + انجمن پرده های ضخیمی که مانع از ورود نور میشد فضای اتاق را تاریک کرده بود ، تاریک مانند ذهنم .. کاوه رو به روی من پشت میز فلزی لم داده و سخت در فکر بود …. دانلود رمان جنایت اذهان سیرا متن اول رمان مرد عروسکی آنهایی که معرفی اش کرده بودند میگفتند بهترین روانپزشک تهران است ، کسی روی دستش نبود ! مدرک دکترایش را از معتبرترین دانشگاه آمریکا اخذ کرده و هیچ تردیدی در کارش وجود نداشت اما به گفته خویش این کیس از نادرترین مواردی بود که در طول سالیان متمادی برایش پیش آمده بود .. دکتر کاوه ۶۰ سالی داشت ، مردی الغر ، با موهای جو گندمی و کم پشت و چشمهای طوسی .. چروک های کهن سالی اطراف چشمش پشت عینک مستطیلی دسته مشکی پنهان شده بود .. نفسی عمیق کشید ، پیپ راکنار گذاشت ، پرونده رعنا را برای بار پنجم زیر و رو کرد و رو به من گفت : از اول شروع کن ، از اول اول .. میخوام این دفعه بدونم داستان تو چی بوده .. سربلند کردم و در چشمانش زل زدم چند سال قبل آخ ، مازیار .. داری دیوونم میکنی ! عاشقتم لعنتی .. موهایم را چنگ زد و ناله کرد : بسه .. بسه .. آه ! سرم را از زیر پتو باال آوردم و کنارش دراز کشیدم ، تره ای از موهایش را در دستانم گرفتم و در چشمهای زمردی رنگ خمارش زوم کردم .. دوستت دارم میترا .. ریشخندی زد و گفت میدونی که چقدر میخوامت .. ته ریشم را نوازش کرد و با عشوه گفت : میدونم عزیزم ، منم دوستت دارم .
دانلود رمان مرد عروسکی pdf از سیرا با لینک مستقـیم
برای اندرویـد و کـامپیوتر و PDF
نویسنده این رمان سیرا مـیباشـد
موضوع رمان :عاشقانه
خلاصه رمان مرد عروسکی
ساعت ۳۰:۸ صبح روز دوشنبه
دکتر کـاوه تند تند پیپ مـیکشیـد ، بوی تـوتـون در فضای اتاق مشاوره پراکنده شـده بود ..
جای سیگـاری پر که رو به رویم قرار داشت به من دهن کجی مـیکرد ..
سرم را پایین انداختم و شقـیقه هایم را فشار دادم ..
سایت کتابساز دانلود رمان + انجمن
پرده های ضخیمـی که مانع از ورود نور مـیشـد فضای اتاق را تاریک کرده بود ، تاریک مانند ذهنم ..
کـاوه رو به روی من پشت مـیز فلزی لم داده و سخت در فکر بود ….
دانلود رمان جنایت اذهان سیرا
متن اول رمان مرد عروسکی
آنهایی که معرفی اش کرده بودند مـیگفتند بهترین روانپزشک تـهران است ،
کسی روی دستش نبود ! مدرک دکترایش را از
معتبرترین دانشگـاه آمریکـا اخذ کرده و هیچ تردیـدی در کـارش وجود نداشت
اما به گفتـه خـویش این کیس از نادرترین مواردی بود
که در طول سالیان متمادی برایش پیش آمده بود ..
دکتر کـاوه ۶۰ سالی داشت ، مردی الغر ، با موهای جو گندمـی و
کم پشت و چشمهای طوسی ..
چروک های کهن سالی اطراف چشمش پشت عینک مستطیلی
دستـه مشکی پنهان شـده بود ..
نفسی عمـیق کشیـد ، پیپ راکنار گذاشت ، پرونده رعنا را برای بار پنجم
زیر و رو کرد و رو به من گفت : از اول شروع کن
، از اول اول .. مـیخـوام این دفعه بدونم داستان تـو چی بوده ..
سربلند کردم و در چشمانش زل زدم …
چند سال قبل :
– آخ ، مازیار .. داری دیوونم مـیکنی ! عاشقتم لعنتی ..
موهایم را چنگ زد و ناله کرد : بسه .. بسه .. آه !
سرم را از زیر پتـو باال آوردم و کنارش دراز کشیـدم ، تره ای از موهایش را در دستانم گرفتم و در چشمهای زمردی رنگ
خمارش زوم کردم ..
هیج دیدگاهی ثبت نشده ;(