ملودی شیطان وریا پسرجوان مغروری که پس از سال هابه ایران برگشته تا انتقام خانواده ی ازدست رفته شو بگیره..اونم ازدختری پاک ومظلوم که چیزی از گذشته نمیدونه..دختری که بهش خیانت میشه مردی که بهش علاقه داره باخواهرش ازدواج میکنه..وخودش هم براثرتصادف فراموشی میگیره وفراموش میکنه زمانی همسری هم داشته..حالا وریا اومده تا انتقام بگیره و…. اول رمان ملودی شیطان ویداکجای دختر بیادیگه روز اول دانشگاه دوباره میخوای دیر بکنی؟ ویدا: کشتی منودیگه مانیا االن خودمومیرسونم ترافیکه خوب چیکارکنم استادکه نیومده؟ مانیا: نه هنوز شانست گفته فقط زودی بیا خدافظ ویدا: باشه خدافظ اه این ترافیک لعنتےدیگه چی میگه اگه روز اول دانشگاه دیر برسم که خیلی بدمیشه از شر ترافیک خالص شدیم و تاکسی به سرعت به سمت دانشگاه حرکت کرد کرایشوحساب کردمو پیداه شدم واے خداے من هیچوقت فڪرشو نمیکردم بتونم پابه این جا بزارم ولی شد به ساعت نگاهکردم دیرشده بود به سرعت راه افتادمکلی گشتم تاکالسو پیداکردم اما تا درکالس رو بازکردم استادکه یه مرد جون بود منو ازکالس پرت کرد بیرون هرچی التماس کردم رام نداد اه مرتیکه خل وچل رفتم نشستم رویکی از صندلی های که تو حیاط دانشگاه بود و همینجوری داشتم حسرت میخوردم که یه پسر جون اومد کنارم نشست چیزی شده خانوم اره استاد ازکالس انداختم بیرون چون دیرکرده بودم روز اول دانشگاهمم بود چه بد خوب دفعه بد جبران کن زودتربیا راستی اسم من نیما احسانیه منم رشته ی پزشکی هستم خوشبختم منم ویدا آریا منش هستم دستشوبه سمتم درازکرد دست دادم پسر خوبی بود وخیلی خوشتیپ نیما: میخوای باهم بریم یه قهوه بخوریم چون کالسای من تموم شدهکاری ندارم موافقم بریم یهکافی شاپ …
دانلود رمان ملودی شیطان pdf از نیلوفرکـاظمـی نژاد با لینک مستقـیم
برای اندرویـد و کـامپیوتر و PDF
نویسنده این رمان نیلوفرکـاظمـی نژاد مـیباشـد
موضوع رمان: عاشقانه
خلاصه رمان ملودی شیطان
وریا پسرجوان مغروری که پس از سال هابه ایران برگشتـه تا
انتقام خانواده ی ازدست رفتـه شو بگیره..اونم ازدختری پاک ومظلوم که
چیزی از گذشتـه نمـیـدونه..دختری که بهش خیانت مـیشـه مردی که بهش
علاقه داره باخـواهرش ازدواج مـیکنه..وخـودش هم براثرتصادف فراموشی مـیگیره
وفراموش مـیکنه زمانی همسری هم داشتـه..حالا وریا اومده تا انتقام بگیره و….
رمان پیشنهادی:
دانلود رمان هویـدا مریم رعنایی
قسمت اول رمان ملودی شیطان
ویـداکجای دختر بیادیگـه روز اول دانشگـاه دوباره مـیخـوای دیر بکنی؟
ویـدا: کشتی منودیگـه مانیا االن خـودمومـیرسونم ترافیکه خـوب
چیکـارکنم استادکه نیومده؟
مانیا: نه هنوز شانست گفتـه فقط زودی بیا خدافظ
ویـدا: باشـه خدافظ
اه این ترافیک لعنتےدیگـه چی مـیگـه اگـه روز اول دانشگـاه دیر برسم
که خیلی بدمـیشـه از شر ترافیک خالص شـدیم و تاکسی به سرعت به
سمت دانشگـاه حرکت کرد
کرایشوحساب کردمو پیـداه شـدم واے خداے من هیچوقت فڪرشو
نمـیکردم بتـونم پابه این جا بزارم ولی شـد به ساعت نگـاهکردم
دیرشـده بود به سرعت راه افتادمکلی گشتم تاکـالسو پیـداکردم اما تا
درکـالس رو بازکردم استادکه یه مرد جون بود منو ازکـالس پرت کرد
بیرون هرچی التماس کردم رام نداد اه مرتیکه خل وچل رفتم نشستم
رویکی از صندلی های که تـو حیاط دانشگـاه بود و همـینجوری داشتم
حسرت مـیخـوردم
که یه پسر جون اومد کنارم نشست
چیزی شـده خانوم
اره استاد ازکـالس انداختم بیرون چون دیرکرده بودم روز اول
دانشگـاهمم بود
چه بد خـوب دفعه بد جبران کن زودتربیا راستی اسم من نیما
احسانیه منم رشتـه ی پزشکی هستم
خـوشبختم منم ویـدا آریا منش هستم دستشوبه سمتم درازکرد دست
دادم پسر خـوبی بود وخیلی خـوشتیپ
نیما: مـیخـوای باهم بریم یه قهوه بخـوریم چون کـالسای من تموم شـدهکـاری ندارم
موافقم بریم
یهکـافی شاپ …
هیج دیدگاهی ثبت نشده ;(