دختری از جنس تنهایی و پسری از جنس غرور… داستانی سرشار از رازهای پنهانی که سبب جدایی می شود اما پایان داستان ملوسک تنها و خروسک مغرور چه میشود! دختری که سالیان سال تنها زندگی می کند و همیشه در این فکر بودهه که خانواده اش او را ترک کرده اند در حالی که راز بزرگی پشت همه چیز هست. پسر مغروری که تمام زندگیش بر پایه ی غرورش بنا شده و اما مسابقه ی بزرگ نقاشی که سبب اتفاقات بزرگی می شود…. اول رمان خدایا آخه ما دانشجو ها چه گناهی کردیم که باید به حرف استادها گوش کنیم. با این که عاشق رشتم بودم، اما یک مطلب و جوری می پیچوند که انگار داره فیثاغورس درس می ده. آروم یه کم با گوشیم ور رفتم که استاد گفت:خسته نباشید، برای امتحان جلسه بعد هم آماده باشید. صدای ناله همه بلند شد. _استاد! استاد:برید ببینم، دانشجو وظیفش درس خوندنه. من که بیشتر درسا و از پیش خونده بودم بی خیال از کالس زدم بیرون. دویست و شش خوشگلم از دور بهم چشمک می زد،،چقدر این جیگر رو دوسش داشتم. سوارش شدم و از در اصلی دانشگاه بیرون زدم. هنوز پنج دقیقه هم طی نشده بود که یه نفر با شدت از پشت زد بهم. پیاده شدم، لعنتی شانس نداریم که! یا خدا، ماشینم کلی رفته بود تو و پشتش داغون شده بود! مرده خیلی ریلکس از ماشین پیاده شد و به سمتم اومد. منم که خیلی خسته و بی اعصاب بودم. چشمامو بستم و شروع کردم:آخه آقای محترم شما مگه ماشین به ..
دانلود رمان ملوسک تنها خروسک مغرور pdf از شکیبا ملایی با لینک مستقـیم
برای اندرویـد و کـامپیوتر و PDF
نویسنده این رمان شکیبا ملایی مـیباشـد
موضوع رمان : عاشقانه/طنز
خلاصه رمان ملوسک تنها خروسک مغرور
دختری از جنس تنهایی و پسری از جنس غرور…
داستانی سرشار از رازهای پنهانی که سبب جدایی مـی شود
اما پایان داستان ملوسک تنها و خروسک مغرور چه مـیشود!
دختری که سالیان سال تنها زندگی مـی کند و همـیشـه در این فکر بودهه
که خانواده اش او را ترک کرده اند در حالی که راز بزرگی پشت همه چیز هست.
پسر مغروری که تمام زندگیش بر پایه ی غرورش بنا شـده و اما مسابقه ی
بزرگ نقاشی که سبب اتفاقات بزرگی مـی شود….
رمان پیشنهادی:
دانلود رمان خدمتکـار هات من
قسمت اول رمان ملوسک تنها خروسک مغرور
خدایا آخه ما دانشجو ها چه گناهی کردیم
که بایـد به حرف استادها گوش کنیم.
با این که عاشق رشتم بودم، اما یک مطلب و جوری
مـی پیچوند که انگـار داره فیثاغورس درس مـی ده.
آروم یه کم با گوشیم ور رفتم که استاد گفت:خستـه
نباشیـد، برای امتحان جلسه بعد هم آماده باشیـد.
صدای ناله همه بلند شـد.
_استاد!
استاد:بریـد ببینم، دانشجو وظیفش درس خـوندنه.
من که بیشتر درسا و از پیش خـونده بودم بی خیال از کـالس زدم بیرون.
دویست و شش خـوشگلم از دور بهم چشمک
مـی زد،،چقدر این جیگر رو دوسش داشتم.
سوارش شـدم و از در اصلی دانشگـاه بیرون زدم.
هنوز پنج دقـیقه هم طی نشـده بود که یه نفر با شـدت از پشت زد بهم.
پیاده شـدم، لعنتی شانس نداریم که!
یا خدا، ماشینم کلی رفتـه بود تـو و پشتش داغون شـده بود!
مرده خیلی ریلکس از ماشین پیاده شـد و به سمتم اومد.
منم که خیلی خستـه و بی اعصاب بودم.
چشمامو بستم و شروع کردم:آخه آقای محترم شما مـگـه ماشین
به ..
هیج دیدگاهی ثبت نشده ;(