از درد عشق عشق، عشق پاک و مقدسی که خداوند در قلب انسانها می نهد انسان را به سمت و سویی می کشاند که بی گمان انتظارش را نمی کشیده است. گمان می کردی روزی عاشق شوی؟ آن هم عاشق کسی که فکرش را هم نمی کردی. بله او هم عاشق شده است. عاشق.. اول رمان از درد عشق من در خانواده اي تقريباً ثروتمند متولد شده بودم. پدرم مرد خوبي بود. هروقت مرا مي ديد، كلمات محبت آميز بر زبانش براي تك دخترش سرازير مي شد. مادرم هم مانند خودم بود يا بهتر است بگويم من مانند مادرم بودم. خيلي از كارهايم برگرفته از كارهاي او بود. او زن مهربان، فهميده و دوست داشتني بود. زن باايمان و با حيايي بود كه از نظر من لنگه نداشت. پدرم هم نماز مي خواند و روزه مي گرفت اما زياد به آن ها پاي بند نبود. گاهي اوقات نماز مي خواند گاهي هم نمي خواند. مادرم هميشه به او مي گفت:» دلم مي خواد با هم بريم بهشت. من تالشمو مي كنم تو هم تالشت رو بكن. هركاري نمي كني الاقل نمازتو درست و حسابي بخون.« از اين حرف مادرم فوق العاده خوشم مي آمد. از ته قلبم ايمان داشتم كه مادرم جز زنان بهشتي است. گمان مي كنم محبوبيت او نزد خداوند بود كه او را نزد همه محبوب كرده بود. مادرم كسي بود كه هركس او را مي ديد مجذوب اخالق و رفتار و كردارش مي شد. همه براي مادرم احترام خاصي قائل بودند. من هم دلم مي خواست مانند او باشم تا به بهشت بروم. نماز هایم را …
دانلود رمان مپرس از درد عشق pdf از ستاره ضیا با لینک مستقـیم
برای اندرویـد و کـامپیوتر و PDF
نویسنده این رمان ستاره ضیا مـیباشـد
موضوع رمان : عاشقانه/فانتزی/ماجراجویی
خلاصه رمان مپرس از درد عشق
عشق، عشق پاک و مقدسی که خداوند در قلب انسانها مـی نهد
انسان را به سمت و سویی مـی کشاند که بی گمان انتظارش را نمـی کشیـده است.
گمان مـی کردی روزی عاشق شوی؟ آن هم عاشق کسی که فکرش را هم نمـی کردی.
بله او هم عاشق شـده است. عاشق..
رمان پیشنهادی:
دانلود رمان این بود زندگی
قسمت اول رمان مپرس از درد عشق
من در خانواده اي تقريباً ثروتمند متـولد شـده بودم. پدرم مرد خـوبي بود. هروقت مرا مي ديد، كلمات محبت آميز بر
زبانش براي تك دخترش سرازير مي شـد. مادرم هم مانند خـودم بود يا بهتر است بگويم من مانند مادرم بودم. خيلي
از كارهايم برگرفتـه از كارهاي او بود. او زن مهربان، فهميده و دوست داشتني بود. زن باايمان و با حيايي بود كه از
نظر من لنگـه نداشت. پدرم هم نماز مي خـواند و روزه مي گرفت اما زياد به آن ها پاي بند نبود. گـاهي اوقات نماز مي
خـواند گـاهي هم نمي خـواند. مادرم هميشـه به او مي گفت:» دلم مي خـواد با هم بريم بهشت. من تالشمو مي كنم تـو هم
تالشت رو بكن. هركاري نمي كني الاقل نمازتـو درست و حسابي بخـون.« از اين حرف مادرم فوق العاده خـوشم مي
آمد. از تـه قلبم ايمان داشتم كه مادرم جز زنان بهشتي است. گمان مي كنم محبوبيت او نزد خداوند بود كه او را نزد
همه محبوب كرده بود. مادرم كسي بود كه هركس او را مي ديد مجذوب اخالق و رفتار و كردارش مي شـد. همه
براي مادرم احترام خاصي قائل بودند. من هم دلم مي خـواست مانند او باشم تا به بهشت بروم. نماز هایم را …
هیج دیدگاهی ثبت نشده ;(