ناخواسته هایی به رنگ اجبار ساره دختریه از تبار تمام دختران جامعه مون، دختری که با تمام وجود عشقش رو میپرستید، ساره دختری عاشق و آرژین مردی با عشقی ممنوعه، مردی که نخواست عاشقانههای عشقش و برادرش را نابود کنه ولی مجبور شد…دختری که با تمام معصومیت محکوم شد به و ازدواج با مردی که برایش برادر بود… زندگی دو عاشق گره خورد به هم… یکی عاشق او و او عاشق دیگری… دانلود رمان طلوع از مغرب منا معیری متن اول رمان ناخواسته هایی به رنگ اجبار گاهی اوقات دلت یه چیزی میگه عقلت یه چیز دیگه! امّا حرف عقل و قلبت اونقدرها مهم نیست چون روزگاه به ساز تو نمیرقصه. این تویی که بایدرقصت رو همراه با ملودی زندگیت تنظیم کنی تا موفق بشی! حالا این وسطها ممکنه برای توی آهنگی نواخته بشه ناخواسته، مجبوری برقصی ناخواسته، مجبوری لبخند بزنی ناخواسته و حالا این تویی که اَسیر شدی بین این ناخواستههایی به رنگِ اجبار! نگاهم رو از محدودهی نگاه غمگین و بی فروغ زن توی آینه دور کردم و آخرین دکمهی مانتوم رو بستم. شالم رو آزاد روی موهایم انداختم و بی توجه به شیشههای گرون قیمت عطر روی میز نیلی رنگ کنسول به سمت کیفم رفتم. زیاد دور نبود زمانی که خودم را با خروارها آرایش و عطر خفه میکردم. هرچه زودتر میخواستم از این اتاق تیره و تاریک خارج بشم. ترس واضطراب مادریست سٔ ک درپرتگاهی زندگی قرار میگیردو ا درر تقلایش به سقوط ختم میشود…. درپس این سقوط اشتباهی پنهان شده ک تاوانش بردوش دخترش سنگینی میکند واوزندگیش رادرپس تاوان گناه مادرش هرچندسخت میپردازد…
دانلود رمان ناخـواستـه هایی به رنگ اجبار pdf از آرزو تـوکلی با لینک مستقـیم
برای اندرویـد و کـامپیوتر و PDF
نویسنده این رمان آرزو تـوکلی مـیباشـد
موضوع رمان :عاشقانه/تراژدی
خلاصه رمان ناخـواستـه هایی به رنگ اجبار
ساره دختریه از تبار تمام دختران جامعه مون، دختری که با تمام وجود عشقش رو مـیپرستیـد،
ساره دختری عاشق و آرژین مردی با عشقـی ممنوعه، مردی که نخـواست عاشقانههای عشقش و
برادرش را نابود کنه ولی مجبور شـد…دختری که با تمام معصومـیت محکوم شـد به و ازدواج با مردی که برایش برادر بود…
زندگی دو عاشق گره خـورد به هم… یکی عاشق او و او عاشق دیگری…
دانلود رمان طلوع از مغرب منا معیری
متن اول رمان ناخـواستـه هایی به رنگ اجبار
گـاهی اوقات دلت یه چیزی مـیگـه عقلت یه چیز دیگـه!
امّا حرف عقل و قلبت اونقدرها مهم نیست چون روزگـاه به ساز تـو نمـیرقصه.
این تـویی که بایـدرقصت رو همراه با ملودی زندگیت تنظیم کنی تا موفق بشی!
حالا این وسطها ممکنه برای تـوی آهنگی نواختـه بشـه ناخـواستـه، مجبوری برقصی
ناخـواستـه، مجبوری لبخند بزنی ناخـواستـه و حالا این تـویی که اَسیر
شـدی بین این ناخـواستـههایی به رنگِ اجبار!
نگـاهم رو از محدودهی نگـاه غمـگین و بی فروغ زن تـوی آینه دور کردم و
آخرین دکمهی مانتـوم رو بستم. شالم رو آزاد روی موهایم انداختم و
بی تـوجه به شیشـههای گرون قـیمت عطر روی مـیز نیلی رنگ کنسول به سمت کیفم رفتم.
زیاد دور نبود زمانی که خـودم را با خروارها آرایش و عطر خفه مـیکردم.
هرچه زودتر مـیخـواستم از این اتاق تیره و تاریک خارج بشم.
ترس واضطراب مادریست سٔ ک درپرتگـاهی زندگی قرار مـیگیردو ا درر تقلایش به سقوط ختم مـیشود….
درپس این سقوط اشتباهی پنهان شـده ک تاوانش بردوش دخترش
سنگینی مـیکند واوزندگیش رادرپس تاوان گناه مادرش هرچندسخت مـیپردازد…
هیج دیدگاهی ثبت نشده ;(