عسل دختری مهربان، امااز جنس انسان های شجاع و کم سن و سال دختری که با ورود به دنیای تاریک مرد مرموز و خطرناک، سرنوشت خود را به سیاهی و تاریکی می کشاند. و اما… در بین این تاریکی ها قلبی که بی پروا برای مرد سیاه پوش می تپد همین ماجرا باعث می شود، مجبور به پیمودن راهی شود که خطرناک است. هم اینک مرد سیاه پوش، کسی که از دل تاریکی ها بیرون آمده است با انتخاب عسل دنیای خود را به سمت روشنی سوق می دهد و اما آیا این انتخاب دنیایش را چگونه تغییر می دهد؟ من کیستم؟ آیا تنها یک مرد خطرناک؟! کسی که همانند گرگ، شماری از دختران را به چنگال کشیده و درون دره افکنده؟ اول رمان تاریکی درون سینه. سینه ای که رحم را نمی فهمد و تا جان در بدن دارد دنیای شماری از دختران را به سرنوشتی نامعلوم دعوت کرده… عسل** پاهام فلج شداز بس ایستادم ؛ با خودم گفتم : خدایا چرا نوبت من نمیشه اه. این سر صف ایستادن، برای نون گرفتن چقدر چرته. با خوشحالی رفتم جلو، دیگه کسی جلوم نبود و نوبت من شده بود اما مَردیکِه سمت آقایون رفت . با دیدن این واکنش مخم سوت کشید و با اخم به حرکات ایشون نگاه کردم . تقریبا پنج دقیقه ای اون طرف بود که بعد سمت ما اومد . بدون اینکه به من توجهی کنه به پشت سریم که یک دختر لوس و پر از طراحی روی صورتش بود توجه کرد و پول رو از اون گرفت و کناری هم چشمکی نثارش کرد با خودم ….
دانلود رمان نبرد عشق عسلی pdf از نجمه صدیقـی با لینک مستقـیم
برای اندرویـد و کـامپیوتر و PDF
نویسنده این رمان نجمه صدیقـی مـیباشـد
موضوع رمان : عاشقانه
خلاصه رمان نبرد عشق عسلی
عسل دختری مهربان، امااز جنس انسان های شجاع و کم سن و سال
دختری که با ورود به دنیای تاریک مرد مرموز و خطرناک، سرنوشت خـود را به سیاهی و تاریکی مـی کشاند.
و اما… در بین این تاریکی ها قلبی که بی پروا برای مرد سیاه پوش مـی تپد
همـین ماجرا باعث مـی شود، مجبور به پیمودن راهی شود که خطرناک است.
هم اینک مرد سیاه پوش، کسی که از دل تاریکی ها بیرون آمده است
با انتخاب عسل دنیای خـود را به سمت روشنی سوق مـی دهد و
اما آیا این انتخاب دنیایش را چگونه تغییر مـی دهد؟
من کیستم؟ آیا تنها یک مرد خطرناک؟!
کسی که همانند گرگ، شماری از دختران را به چنگـال کشیـده و درون دره افکنده؟
رمان پیشنهادی:
دانلود رمان عشق اجازه نمـیگیرد
قسمت اول رمان نبرد عشق عسلی
تاریکی درون سینه.
سینه ای که رحم را نمـی فهمد و تا جان در بدن دارد دنیای
شماری از دختران را به سرنوشتی نامعلوم دعوت کرده…
عسل**
پاهام فلج شـداز بس ایستادم ؛ با خـودم گفتم : خدایا چرا نوبت من نمـیشـه
اه. این سر صف ایستادن، برای نون گرفتن چقدر چرتـه.
با خـوشحالی رفتم جلو، دیگـه کسی جلوم نبود و نوبت من شـده بود
اما مَردیکِه سمت آقایون رفت . با دیـدن این واکنش مخم سوت کشیـد و با اخم به حرکـات ایشون نگـاه کردم .
تقریبا پنج دقـیقه ای اون طرف بود که بعد سمت ما اومد . بدون اینکه به من تـوجهی کنه
به پشت سریم که یک دختر لوس و پر از طراحی روی صورتش بود
تـوجه کرد و پول رو از اون گرفت و کناری هم چشمکی نثارش کرد با خـودم ….
هیج دیدگاهی ثبت نشده ;(