نغمه عشق بعد از مرگ ناگهانی نغمه ، الناز با پیدا کردن دفترچه ی خاطرات نغمه (تنها دوست و حامی دوران خوش کودکی) راهی تهران و مرور خاطرات سالهای گذشته میشه.. عشق آتشینش به سعید و کمکهای نغمه برای رسیدن او به سعید و اصرار خودش برای“دکتر جاوید به اورژانس”،”دکتر جاوید به اورژانس” اول رمان نغمه عشق دارن صدام می کنن وسایلم رو جمع می کنم و از اتاق کارم بیرون می آم.من دکتر نغمه جاوید هستم. یکی دو سالی می شه که توی این بیمارستان کار می کنم.وقتی کارم توی بخش تموم شد دوباره به اتاقم برگشتم تا روپوشم رو عوض کنم و برم خونه که در زدند،گفتم: بفرمایید! در به آرامی باز و بسته شد ومن باز مشغول جمع کردن وسایلم بودم و گفتم: بفرمایید گوشم با شماست.صدای ظریفی گوشم را نوازش کرد و گفت: قلبم خانم دکتر. یه لحظه احساس کردم قلبم از حرکت ایستاد،صدای الناز بود،اونم الناز من.سرمو بلند کردم، آره درست حدس زده بودم خودش بود تو چشاش خیره شدم و گفتم: -قلبت چه مشکلی داره؟ لبخند قشنگی زد و گفت: می تپه خانم دکتر،اونم فقط برای شما. بهش نزدیک شدم وگفتم: -دردت درمون نداره باید بسوزی و بسازی. دیگر نتونستم خودمو کنترل کنم و بغلش کردم.اینکه در اون لحظه من و الناز چه حالی داشتیم بماند فقط همین قدر بگم که گریه امونم نمی داد.باورنکردنی بود.الناز رو به روم ایستاده بود. -کجا بودی؟! الناز:پیش تو،همیشه و همه جا. -پس چرا من نمی دیدمت؟ الناز:می دیدی الناز کجا رفتی؟چرا رفتی؟! کنارم نشست وگفت: تو که می دونی من نمی خواستم برم سعید مجبورم کرد خب منم سعید و…
دانلود رمان نغمه عشق pdf از آیـدا عادلی با لینک مستقـیم
برای اندرویـد و کـامپیوتر و PDF
نویسنده این رمان آیـدا عادلی مـیباشـد
موضوع رمان:عاشقانه/غمـگین
خلاصه رمان نغمه عشق
بعد از مرگ ناگـهانی نغمه ، الناز با پیـدا کردن دفترچه ی خاطرات نغمه (تنها دوست و حامـی دوران خـوش کودکی)
راهی تـهران و مرور خاطرات سالهای گذشتـه مـیشـه.. عشق آتشینش به سعیـد و کمکهای نغمه
برای رسیـدن او به سعیـد و اصرار خـودش برای“دکتر جاویـد به اورژانس”،”دکتر جاویـد به اورژانس”
رمان پیشنهادی:دانلود رمان هرزه نبودم فاطمه افکـاری
قسمت اول رمان نغمه عشق
دارن صدام مـی کنن وسایلم رو جمع مـی کنم و از اتاق کـارم بیرون مـی آم.من دکتر نغمه جاویـد هستم.
یکی دو سالی مـی شـه که تـوی این بیمارستان کـار مـی کنم.وقتی کـارم تـوی بخش تموم شـد
دوباره به اتاقم برگشتم تا روپوشم رو عوض کنم و برم خـونه که در زدند،گفتم:
بفرماییـد!
در به آرامـی باز و بستـه شـد ومن باز مشغول جمع کردن وسایلم بودم و گفتم:
بفرماییـد گوشم با شماست.صدای ظریفی گوشم را نوازش کرد و گفت:
قلبم خانم دکتر.
یه لحظه احساس کردم قلبم از حرکت ایستاد،صدای الناز بود،اونم الناز من.سرمو بلند کردم،
آره درست حدس زده بودم خـودش بود تـو چشاش خیره شـدم و گفتم:
-قلبت چه مشکلی داره؟ لبخند قشنگی زد و گفت:
مـی تپه خانم دکتر،اونم فقط برای شما.
بهش نزدیک شـدم وگفتم:
-دردت درمون نداره بایـد بسوزی و بسازی.
دیگر نتـونستم خـودمو کنترل کنم و بغلش کردم.اینکه در اون لحظه من و الناز چه حالی داشتیم
بماند فقط همـین قدر بگم که گریه امونم نمـی داد.باورنکردنی بود.الناز رو به روم ایستاده بود.
-کجا بودی؟!
الناز:پیش تـو،همـیشـه و همه جا.
-پس چرا من نمـی دیـدمت؟ الناز:مـی دیـدی
الناز کجا رفتی؟چرا رفتی؟!
کنارم نشست وگفت:
تـو که مـی دونی من نمـی خـواستم برم سعیـد مجبورم کرد خب منم سعیـد و…
هیج دیدگاهی ثبت نشده ;(