نفس نفس دل دختری از جنس غم دختری رنج دیده و محکوم شده دختری که از تمام علایقش گذشته از زندگیش گذشته از خودش و قلبش وفقط به یه نفر فکر میکنه به یه شخص به یه آدم به یه پسر تمام قصدو تیتش شده انتقام شده تاوان عسل دخترک این قصه به خاطر دلایلی از خانوادش رونده شده وحالا درطی چندین سال داره تاوان کارهای نکردشو پس میده ولی هیچوقت نمیتونه نفرت و اون حس انتقامی رو که تو وجودش رخنه کرده رو نادیده بگیره و در آخر دست به کار میشه اول رمان نفس نفس دل نگاهم رو چرخوندم توی همهمه ی جمعیت گم شده بودم از فرودگاه بدم میاددرواقع تو جاهای شلوغ و در هم برهم نمیتونم بمونم نفسم بالا نمیومد یه جای خلوت پیدا کردم وبه جمعیت چشم دوختم نمی دونم داشتم دنبال کی میگشتم شاید یه چهره آشنا هه چه خیال خامی چه دل خجسته ای داشتم من!! همه مشغول رو بوسیو خوش وبش بودن ولی من چی بی توجه به مردم اطرافم رفتم طرف در فرودگاه اووف خیلی گرم بود آفتاب درست به فرق سرم میخورد با دست موهامو دادم زیر شال سفیدم و شالمو یکم کشیدم جلو سرم رو بالا گرفتم دلم حتی برای این آفتاب بی خاصیت تهران هم تنگ شده بود نور چشمام رو زد سرم رو پایین گرفتم و دوباره به اطرافم نگاه کردم دلتنگ بودم دلتنگ این شهر و مردمش زیر لب گفتم یک پیاده رو تقریبا خلوت: یک مرد، یک زن، یک زوج؛ خوشبختیشان پای خودشان! یک مرد، یک مرد، یک شراکت؛ سود و ضرررش پای خودش هست
دانلود رمان نفس نفس دل pdf از سحر معتمدپور با لینک مستقـیم
برای اندرویـد و کـامپیوتر و PDF
نویسنده این رمان سحر معتمدپور مـیباشـد
موضوع رمان:عاشقانه
خلاصه رمان نفس نفس دل
دختری از جنس غم دختری رنج دیـده و محکوم شـده دختری که از تمام علایقش گذشتـه
از زندگیش گذشتـه از خـودش و قلبش وفقط به یه نفر فکر مـیکنه به یه شخص به یه آدم
به یه پسر تمام قصدو تیتش شـده انتقام شـده تاوان عسل دخترک این قصه به خاطر
دلایلی از خانوادش رونده شـده وحالا درطی چندین سال داره تاوان کـارهای نکردشو پس مـیـده
ولی هیچوقت نمـیتـونه نفرت و اون حس انتقامـی رو که تـو وجودش رخنه کرده
رو نادیـده بگیره و در آخر دست به کـار مـیشـه
رمان پیشنهادی:دانلود رمان آنلاین کـابوس نامشروع ارباب مسیحه زادخـو
قسمت اول رمان نفس نفس دل
نگـاهم رو چرخـوندم تـوی همهمه ی جمعیت گم شـده بودم از فرودگـاه بدم مـیاددرواقع تـو جاهای
شلوغ و در هم برهم نمـیتـونم بمونم نفسم بالا نمـیومد یه جای خلوت پیـدا کردم وبه جمعیت چشم
دوختم نمـی دونم داشتم دنبال کی مـیگشتم شایـد یه چهره آشنا هه چه خیال خامـی چه دل
خجستـه ای داشتم من!! همه مشغول رو بوسیو خـوش وبش بودن ولی من چی بی تـوجه به
مردم اطرافم رفتم طرف در فرودگـاه اووف خیلی گرم بود آفتاب درست به فرق سرم مـیخـورد با
دست موهامو دادم زیر شال سفیـدم و شالمو یکم کشیـدم جلو سرم رو بالا گرفتم دلم حتی
برای این آفتاب بی خاصیت تـهران هم تنگ شـده بود نور چشمام رو زد سرم رو پایین گرفتم و
دوباره به اطرافم نگـاه کردم دلتنگ بودم دلتنگ این شـهر و مردمش زیر لب گفتم یک پیاده رو
تقریبا خلوت: یک مرد، یک زن، یک زوج؛ خـوشبختیشان پای خـودشان! یک مرد، یک مرد، یک شراکت؛
سود و ضرررش پای خـودش هست
هیج دیدگاهی ثبت نشده ;(