سرنوشت دختری زیبا با چشمانی خاص.. که بر سر سه راهیه عشق قرار میگیرد .. عشق و عشق و عشق و هوس و عشق و نفرت این دختر کدامین راه را باید بپذیرد؟؟؟؟ دختری جوان که اسیر عشق سه مرد میشود این داستان حیقیت است .. اول رمان صدای ناھنجار ساعت گوشیم منو از خواب نازم بیرون کشید.. اه چھ زود صب میشھ پتو رو از روسرم غل دادم گوشیمو برداشتم ساعتش خاموش کردم.. ۷تا پی ام!!! (چشمام گرد شد) بازشون کردم اه خدای من این شماره ھمون پسره ھست کھ دیروز اذیتش کردن بچھا ..چقدم اراجیف نوشتھ..ھمشو دیلیت کردم..پاشدم رفتم دستشویی یھ خمیازه جانانھ کشیدم .تو دلم حسابی فحش مدرسھ دادم مامان یاس یاسی پاشو دیرت دیرت میشھا لباس تنم کنم چشم میام از فرم لباس مدرسم خوشم میامد یھ تیپ سرتاپا سورمیھ سیر ..پوشیدم و کیفم و برداشتم رفتم پایین مامانم داشت چای میریخت باباھم مشغول خوردن صبحانھ بود ..یاسینم داشت با گوشیش ور میرفت بابا باحالت تخس:اون لامصب و بزار کنار بخور اول صبم ول کن نیسی یاسین بی توجھ:چشم ! بابا نگاھم کردچمشاش برق زد:روماھت نازی نازیھ باباسلام صب بخییییر بابایی ول این یاسین کن بزار تو حال خودش باشھ یاسین باابروھای تو رفتھ نگام کرد:جسد.. زبونمو دراوردم :خودتی صبحانھ خوردم و رفتم بیرون..عاشق مسیر پیش دانشگاھیم بودم خلوت بود و اروم اخ حالی میده واسھ قدم زدن نزدیک بھ خونمون بود براھمین پیاده میرفتم سکوت صبحگاھیشو دوست داشتم چشمم بھ سروای کنار خیابون بود یاد سیزده بدر پارسال افتادم رفتیم باغ دایی اردلانورودیش پراز سروای قلم کشیده بود عاشقانھ بود باغش..اخ دلم برای دایی تنگ… شد…یھو یھ چیزی مثل ..
دانلود رمان نگـاه یاس pdf از هیلدا منفرد با لینک مستقـیم
برای اندرویـد و کـامپیوتر و PDF
نویسنده این رمان هیلدا منفرد مـیباشـد
موضوع رمان عاشقانه/غمـگین
خلاصه رمان نگـاه یاس
سرنوشت دختری زیبا با چشمانی خاص.. که بر سر سه راهیه عشق قرار مـیگیرد ..
عشق و عشق و عشق و هوس و عشق و نفرت این دختر کدامـین راه را بایـد بپذیرد؟؟؟؟
دختری جوان که اسیر عشق سه مرد مـیشود
این داستان حیقـیت است ..
رمان پیشنهادی:دانلود رمان اربابی در ایران قدیم مسیحه زادخـو
قسمت اول رمان نگـاه یاس
صدای ناھنجار ساعت گوشیم منو از خـواب نازم بیرون کشیـد..
اه چھ زود صب مـیشھ
پتـو رو از روسرم غل دادم گوشیمو برداشتم ساعتش خاموش کردم.. ۷تا پی ام!!!
(چشمام گرد شـد)
بازشون کردم اه خدای من این شماره ھمون پسره ھست کھ دیروز اذیتش کردن بچھا
..چقدم اراجیف نوشتھ..ھمشو دیلیت کردم..پاشـدم رفتم دستشویی یھ خمـیازه جانانھ
کشیـدم .تـو دلم حسابی فحش مدرسھ دادم
مامان یاس یاسی پاشو دیرت دیرت مـیشھا
لباس تنم کنم چشم مـیام
از فرم لباس مدرسم خـوشم مـیامد یھ تیپ سرتاپا سورمـیھ سیر ..پوشیـدم و کیفم و
برداشتم رفتم پایین
مامانم داشت چای مـیریخت باباھم مشغول خـوردن صبحانھ بود ..یاسینم داشت با
گوشیش ور مـیرفت
بابا باحالت تخس:اون لامصب و بزار کنار بخـور اول صبم ول کن نیسی
یاسین بی تـوجھ:چشم !
بابا نگـاھم کردچمشاش برق زد:روماھت نازی نازیھ باباسلام صب بخییییر
بابایی ول این یاسین کن بزار تـو حال خـودش باشھ
یاسین باابروھای تـو رفتھ نگـام کرد:جسد..
زبونمو دراوردم :خـودتی
صبحانھ خـوردم و رفتم بیرون..عاشق مسیر پیش دانشگـاھیم بودم خلوت بود و اروم
اخ حالی مـیـده واسھ قدم زدن نزدیک بھ خـونمون بود براھمـین پیاده مـیرفتم سکوت
صبحگـاھیشو دوست داشتم چشمم بھ سروای کنار خیابون بود یاد سیزده بدر پارسال
افتادم رفتیم باغ دایی اردلانورودیش پراز سروای قلم کشیـده بود عاشقانھ بود باغش..اخ دلم برای دایی تنگ…
شـد…یھو یھ چیزی مثل ..
هیج دیدگاهی ثبت نشده ;(