دختر لوس و ناز پروده ی ارباب است که از رعیت های پدرش متنفر است و یوان پسره یکی از رعیت ها که دنبال آینده ای متفاوت است . پس از جنگ و از بین رفتن اموال ارباب ها و یکی شدن آنها با بقیه ایوان که در جنگ حضور داشته و زندگی متفاوتی دارد به ابراز عشق میکند… اول رمان مي انديشيد:هنوز فرصت باقي است.هر چه تالش كني باز كم است.اگه هدفي داشته باشي و به اهدافت ايمان داشته باشي و برايشان ارزشي قائل شوي حتي بعد از گذشت سال ها دير نيست و شايد اين هدف ها روزي به ثمر بنشينند. با قامتي بلند و استوار ولي خسته از راه بي پايان،كنار نهر آب ايستاد و به نقطه اي خيره ماند،گويا افکاري را كه در مغزش جريان داشت به وضوح مي ديد و نمي خواست هرگز از آن حالت خلسه مانند بيرون آيد تا نتيجه كار را ببيند،زماني به مردي قدرمند و راهي باز براي اهدافي كه در سر مي پروراند رسيد و سعي و تالش خود را به كار برد تا به مردم كشورش خدمت كند و در همه حال صادق و خدمتگذار باشد،وقتي به نقطه نهايي رسيد آشکارا ديد كه همه چيز پوچ است و واهي. هميشه سدي در ميان است كه مانعي براي اهدافت است و اين سدها نمي شکنند و اگر تو با تالش خودت آن را از بين نبري باز سد ديگري ايجاد خواهند كرد،چشمانش را در اطراف گرداند و با خستگي زياد روي تنه شکسته درختي نشست و انديشيد و آخر به يک نتيجه رسيد:..
دانلود رمان هانا pdf از اعظم فرخزاد لینک مستقـیم
برای اندرویـد و کـامپیوتر و PDF
نویسنده این رمان اعظم فرخزاد مـیباشـد
موضوع رمان: عاشقانه
خلاصه رمان هانا
هانا دختر لوس و ناز پروده ی ارباب است که از رعیت های پدرش متنفر است و یوان پسره یکی از رعیت ها
که دنبال آینده ای متفاوت است . پس از جنگ و از بین رفتن اموال ارباب ها و یکی شـدن آنها با بقـیه
ایوان که در جنگ حضور داشتـه و زندگی متفاوتی دارد به هانا ابراز عشق مـیکند…
رمان پیشنهادی:
دانلود رمان آخر یه رویا
قسمت اول رمان هانا
مي انديشيد:هنوز فرصت باقي است.هر چه تالش كني باز كم است.اگـه هدفي داشتـه باشي و به اهدافت ايمان داشتـه
باشي و برايشان ارزشي قائل شوي حتي بعد از گذشت سال ها دير نيست و شايد اين هدف ها روزي به ثمر بنشينند.
با قامتي بلند و استـوار ولي خستـه از راه بي پايان،كنار نهر آب ايستاد و به نقطه اي خيره ماند،گويا افکـاري را كه در
مغزش جريان داشت به وضوح مي ديد و نمي خـواست هرگز از آن حالت خلسه مانند بيرون آيد تا نتيجه كار را
ببيند،زماني به مردي قدرمند و راهي باز براي اهدافي كه در سر مي پروراند رسيد و سعي و تالش خـود را به كار برد
تا به مردم كشورش خدمت كند و در همه حال صادق و خدمتگذار باشـد،وقتي به نقطه نهايي رسيد آشکـارا ديد كه
همه چيز پوچ است و واهي.
هميشـه سدي در ميان است كه مانعي براي اهدافت است و اين سدها نمي شکنند و اگر تـو با تالش خـودت آن را از
بين نبري باز سد ديگري ايجاد خـواهند كرد،چشمانش را در اطراف گرداند و با خستگي زياد روي تنه شکستـه
درختي نشست و انديشيد و آخر به يک نتيجه رسيد:..
هیج دیدگاهی ثبت نشده ;(