دانلود رمان هزار تو  از نیلوفر حجتی 

دانلود رمان هزار تو  از نیلوفر حجتی 

ژانر : -

هزار تو هزارتو روایت‌گر زندگی هلن دختری که در گذشته مبهوت و گنگ خود غرق شده و مردی که برای انتقام به او نزدیک میشود در این بین چه راز هایی باید کشف کند دختر قصه ی ما.. آیا توان فهمیدن این همه راز و معما را دارد؟ اول رمان هزار تو در این بین چه کسانی جان می‌بازند؟زیر چشمی نگاهش می کردم، سیگارش رو خاموش کرد و از بالکن اومد بیرون. زل زده بود بهم، با اینکه کاملا سرم پایین بود و نگاهش نم یکردم ولی، بازم نفوذ چش مهاش رو احساس م یکردم. تو عروسی تمام مدت حواسم بهش بود حتی یکبار هم لبخندی نزد، سرد بود و… عصبی. بالاخره لب باز کرد و گفت: -خوشحالی ؟ -برای… چی ؟ -به هرحال عروسیت بوده مگه میشه خوشحال نباشی ؟ یک قدم بهم نزدیک شد و همچنان ادامه دا د: معمولا تازه عروسا خوشحالن، اینطور نیست ؟ لباس م رو تو دستم فشار دادم، انقدر اومد نزدیک که مقابلم قرار گرفت. دستشو رو گونم گذاشت و شروع کرد به نوازش کردن. تو بهت بودم و صدالبته ترسیده بودم. کسی که با نگاهش بهم فهمونده بود پشیمونم می کنه از اینکارم؛ الان درحال نوازش کردن گونمه: -سرتو بیار با لا ! به جای بالا آوردن بیشتر سرمو خم کردم طوری که چونم چسبید به قفس هی سینم. همون لحظه چنان سرم سوزش گرفت که ناخوداگاه جیغ خفه ای کشیدم. موهام رو گرفته بود تو مشتش، سرشو کنار گوشم آورد و آروم گفت: -حرفو وقتی یکبار میزنم بهش عمل کن، اولین و آخرین اخطارمه، فهمیدی ؟ چیزی نگفت م. واقعا وحشت کرده بودم برای اینکه

دانلود رمان هزار تـو pdf از نیلوفر حجتی با لینک مستقـیم
برای اندرویـد و کـامپیوتر و PDF
نویسنده این رمان نیلوفر حجتی مـیباشـد
موضوع رمان:عاشقانه/معمایی

خلاصه رمان هزار تـو
هزارتـو روایت‌گر زندگی هلن دختری که در گذشتـه مبهوت و گنگ
خـود غرق شـده و مردی که برای انتقام به او نزدیک مـیشود
در این بین چه راز هایی بایـد کشف کند دختر قصه ی ما..
آیا تـوان فهمـیـدن این همه راز و معما را دارد؟
رمان پیشنهادی:دانلود رمان دستـه گل نیلوفر حجتی
قسمت اول رمان هزار تـو
در این بین چه کسانی جان مـی‌بازند؟زیر چشمـی نگـاهش مـی کردم،
سیگـارش رو خاموش کرد و از بالکن اومد بیرون. زل زده بود بهم،
با اینکه کـاملا سرم پایین بود و نگـاهش نم یکردم ولی، بازم نفوذ
چش مهاش رو احساس م یکردم. تـو عروسی تمام مدت حواسم بهش بود
حتی یکبار هم لبخندی نزد، سرد بود و… عصبی. بالاخره لب باز کرد و گفت:
-خـوشحالی ؟ -برای… چی ؟ -به هرحال عروسیت بوده مـگـه مـیشـه خـوشحال نباشی ؟
یک قدم بهم نزدیک شـد و همچنان ادامه دا د: معمولا تازه عروسا خـوشحالن،
اینطور نیست ؟ لباس م رو تـو دستم فشار دادم، انقدر اومد نزدیک که مقابلم قرار گرفت.
دستشو رو گونم گذاشت و شروع کرد به نوازش کردن. تـو بهت بودم و
صدالبتـه ترسیـده بودم. کسی که با نگـاهش بهم فهمونده بود پشیمونم مـی کنه از اینکـارم؛
الان درحال نوازش کردن گونمه: -سرتـو بیار با لا ! به جای بالا آوردن بیشتر
سرمو خم کردم طوری که چونم چسبیـد به قفس هی سینم. همون لحظه
چنان سرم سوزش گرفت که ناخـوداگـاه جیغ خفه ای کشیـدم. موهام رو گرفتـه بود
تـو مشتش، سرشو کنار گوشم آورد و آروم گفت: -حرفو وقتی یکبار مـیزنم بهش عمل کن،
اولین و آخرین اخطارمه، فهمـیـدی ؟ چیزی نگفت م. واقعا وحشت کرده بودم برای اینکه

لینک دانلود رمان هزار تو  

  • رمان های مشابه
  • عوامل و نویسنده
  • دیدگاه ها0