دانلود رمان همیشه پنجره ای هست  از فاطمه صابری

دانلود رمان همیشه پنجره ای هست از فاطمه صابری

ژانر : -

داستان درباره‌ی دختری به اسم  الهه‌ست که به خاطر علاقه زیادش به ادبیات و استعدادی که در نوشتن داره افکاری کاملا متفاوت و متمایز از خانواده وبه خصوص مادرش دارد مادر به خاطر مضیقه مالی خانواده خوشبختی دخترانش را در پول می‌بیند و از الهه برای ردّ کردن منصور که خواستگاری پولدار و سمج است به شدت دلگیرست اما الهه به دنبال تفاهم در زندگیست تا اینکه آزاده دختر کوچک خانواده … اول رمان نگاهی به چهره اش انداختم خالی بود خالی از همه چیز خودم می دانستم اما او آن را ندید چنان محو آن کلمات تو خالی شده بود که هیچ چیز را نمی دید شاید هم هیچ وقت چیزی نمی دید می گفت: باید دستم را بگیری تا از این منجالبی که در آن افتاده ام خودم را بیرون بکشم می گفت: باید فرشته ی نجاتم بشوی اگر چشمانش بینا بود حداقل جلوی پایش را می دید که به داخل منجالب نیفتد او مرا ریسمانی می دید که فقط برای راه چاره می خواست به آن آویزان شود و خود را باال بکشد از کجا معلوم که من قدرت باال کشیدنش را داشتم شاید او مرا به زیر می کشید؟! می گفت: – حتی زمین زیر پایش مثل مرداب او را به درون می کشد تمام زندگی اش بوی گند می دهد سراپایش را لجن گرفته است؛ به دستان من نیاز داشت و از من اعجاز می طلبید! نگاهم را به دستانم دوختم با دقت عمیق این دست ها قرار بود اعجاز کنند این دست ها قرار بود یک زندگی را نجان دهند …

دانلود رمان همـیشـه پنجره ای هست pdf از فاطمه صابری با لینک مستقـیم
برای اندرویـد و کـامپیوتر و PDF
  نویسنده این رمان فاطمه صابری مـیباشـد
موضوع رمان : عاشقانه/اجتماعی
خلاصه رمان همـیشـه پنجره ای هست
داستان درباره‌ی دختری به اسم  الهه‌ست که به خاطر علاقه زیادش به ادبیات و
استعدادی که در نوشتن داره افکـاری کـاملا متفاوت و متمایز از خانواده وبه خصوص
مادرش دارد مادر به خاطر مضیقه مالی خانواده خـوشبختی دخترانش را در پول
مـی‌بیند و از الهه برای ردّ کردن منصور که خـواستگـاری پولدار و سمج است به
شـدت دلگیرست اما الهه به دنبال تفاهم در زندگیست
تا اینکه آزاده دختر کوچک خانواده …
رمان پیشنهادی:
دانلود رمان بی بی بیـدل
قسمت اول رمان همـیشـه پنجره ای هست
نگـاهی به چهره اش انداختم خالی بود خالی از همه
چیز خـودم مـی دانستم اما او آن را ندیـد چنان محو آن
کلمات تـو خالی شـده بود که هیچ چیز را نمـی دیـد
شایـد هم هیچ وقت چیزی نمـی دیـد
مـی گفت: بایـد دستم را بگیری تا از این منجالبی که در
آن افتاده ام خـودم را بیرون بکشم
مـی گفت: بایـد فرشتـه ی نجاتم بشوی
اگر چشمانش بینا بود حداقل جلوی پایش را مـی دیـد که
به داخل منجالب نیفتد
او مرا ریسمانی مـی دیـد که فقط برای راه چاره مـی
خـواست به آن آویزان شود و خـود را باال بکشـد از کجا
معلوم که من قدرت باال کشیـدنش را داشتم
شایـد او مرا به زیر مـی کشیـد؟!
مـی گفت:
– حتی زمـین زیر پایش مثل مرداب او را به درون مـی
کشـد تمام زندگی اش بوی گند مـی دهد سراپایش را
لجن گرفتـه است؛ به دستان من نیاز داشت و از من
اعجاز مـی طلبیـد!
نگـاهم را به دستانم دوختم با دقت عمـیق
این دست ها قرار بود اعجاز کنند این دست ها قرار بود
یک زندگی را نجان دهند …

لینک دانلود رمان همیشه پنجره ای هست

  • رمان های مشابه
  • دیدگاه ها0