دانلود رمان همین که حال من خوش نیست  از رها امیری 

دانلود رمان همین که حال من خوش نیست  از رها امیری 

ژانر :

همین که حال من خوش نیست گلسا کاویان بعد از چهار سال دوری از شوهرش برمیگرده.برمیگرده تا اشتاباهاتش رو جبران کنه و چیزهایی رو که باخته رو دوباره بدست بیاره .. داستان فلش بک هایی به گذشته داره و توی این فلش بک ها همه چیز روشن میشود.. اول رمان همین که حال من خوش نیست ساعت مچی ام را نگاه می کنم گوشی داخل کیفم مرتب می لرزد دلم تنهایی می خواهد ویک خلوت !کلید را داخل در می چرخانم وپا به خلوتم می گذارم.داخل اتاق خواب که می شوم کیفم را روی تخت پرت می کنم .کم نیاورده ام فقط گذشته وتمام خاطراتش برای دیوانه کردنم هجوم اورده اند.صدای تلفن که میپیچد تنم را به تخت میسپارم. گلسا بچه بازی در نیار برگرد خونه !لحنش کمی ارامتر می شود میدونم ناراحتی دکمه های کت شلوار تنم را هم جدا می کنم نگاهم را به سقف گچ کاری شده می دوزم بابا بفهمه خونه گرفتی ساکت نمیشینه یک ساله به تهران رفت وامد داری مارو ادم هم حساب نکردی حداقل یه خبر بدی بعد این همه مدت اومدی دیگه خون به دلش نکن “پدرم!حتی بامن حرف هم نمی زند” مثل گذشته نیست گلسا پیر شده اولین دکمه بلوز سفید زیر کت را جدا می کنم دیگه اومن مرد قدیم نیست بالحن بی جانتری می گوید اذیتش نکن دیگه تحمل تنش های جدید رو نداره صدای بوق که میپیچد به سمت چپ غلت می زنم دستم را به هوایش روی صافی و نرمی تخت می کشم چشمانم را میبندم ویادم می اید” من فرزند خوبی برای پدرم نبودl…

دانلود رمان همـین که حال من خـوش نیست pdf از رها امـیری لینک مستقـیم
برای اندرویـد و کـامپیوتر و PDF
نویسنده این رمان رها امـیری مـیباشـد
موضوع رمان عاشقانه

خلاصه رمان همـین که حال من خـوش نیست
گلسا کـاویان بعد از چهار سال دوری از شوهرش برمـیگرده.برمـیگرده تا اشتاباهاتش رو
جبران کنه و چیزهایی رو که باختـه رو دوباره بدست بیاره ..
داستان فلش بک هایی به گذشتـه داره و تـوی این فلش بک ها همه چیز روشن مـیشود..
رمان پیشنهادی:دانلود رمان همـین که کنارت نفس مـیکشم رها امـیری
قسمت اول رمان همـین که حال من خـوش نیست
ساعت مچی ام را نگـاه مـی کنم گوشی داخل کیفم مرتب مـی لرزد دلم تنهایی
مـی خـواهد ویک خلوت !کلیـد را داخل در مـی چرخانم وپا به خلوتم مـی گذارم.داخل اتاق خـواب
که مـی شوم کیفم را روی تخت پرت مـی کنم .کم نیاورده ام فقط گذشتـه وتمام خاطراتش
برای دیوانه کردنم هجوم اورده اند.صدای تلفن که مـیپیچد تنم را به تخت مـیسپارم. گلسا
بچه بازی در نیار برگرد خـونه !لحنش کمـی ارامتر مـی شود مـیـدونم ناراحتی
دکمه های کت شلوار تنم را هم جدا مـی کنم نگـاهم را به سقف گچ کـاری شـده مـی دوزم
بابا بفهمه خـونه گرفتی ساکت نمـیشینه یک ساله به تـهران رفت وامد داری مارو ادم هم
حساب نکردی حداقل یه خبر بدی بعد این همه مدت اومدی دیگـه خـون به دلش نکن
“پدرم!حتی بامن حرف هم نمـی زند” مثل گذشتـه نیست گلسا پیر شـده اولین دکمه بلوز
سفیـد زیر کت را جدا مـی کنم دیگـه اومن مرد قدیم نیست بالحن بی جانتری مـی گویـد
اذیتش نکن دیگـه تحمل تنش های جدیـد رو نداره صدای بوق که مـیپیچد به سمت چپ
غلت مـی زنم دستم را به هوایش روی صافی و نرمـی تخت مـی کشم چشمانم را مـیبندم
ویادم مـی ایـد” من فرزند خـوبی برای پدرم نبودl…

لینک دانلود رمان  همین که حال من خوش نیست  

  • رمان های مشابه
  • دیدگاه ها0