: فرمان را چرخاندم و بوق زدم چند لحظه بعد مرد کت شلواری در را باز میکرد میدانستم مرا می شناسد سرش را به علامتاحترام تکان داد ماشین را از روی سنگ فرش ها به سمت پارکینگ سرباز هدایت کردم. بی ام دابلیو مشکی رنگ اولین چیزی بود که توجه ام را جلب کرد اصلا احساس خوبی با این ادم نداشتم. لیموزین ایرج هم بود وبی ام و ای که احتمالا متعلق به رامین بود.تنها چیزی که باعث دلخوشی ام شد مزدا تری علیرضا بود. نگاهم را از لامبورگینی گرفتم پس همه جمع بودند! دلم نمی خواست کوچکترین برخوردی با این جماعت داشته باشم به طرف ضلع جنوبی عمارت حرکت کردم ودکمه های پالتویم را یکی یکی کندم نگاهی به تراز انداختم
دانلود رمان همـین که کنارت نفس مـیکشم pdf از رها امـیری با لینک مستقـیم
برای اندرویـد و کـامپیوتر و PDF
نویسنده این رمان رها امـیری مـیباشـد
موضوع رمان :عاشقانه
خلاصه رمان:
فرمان را چرخاندم و بوق زدم چند لحظه بعد مرد کت شلواری در را باز مـیکرد مـیـدانستم مرا مـی شناسد سرش را به علامتاحترام تکـان داد ماشین را از روی سنگ فرش ها به سمت پارکینگ سرباز هدایت کردم. بی ام دابلیو مشکی رنگ اولین چیزی بود که تـوجه ام را جلب کرد اصلا احساس خـوبی با این ادم نداشتم. لیموزین ایرج هم بود وبی ام و ای که احتمالا متعلق به رامـین بود.تنها چیزی که باعث دلخـوشی ام شـد مزدا تری علیرضا بود. نگـاهم را از لامبورگینی گرفتم پس همه جمع بودند! دلم نمـی خـواست کوچکترین برخـوردی با این جماعت داشتـه باشم به طرف ضلع جنوبی عمارت حرکت کردم ودکمه های پالتـویم را یکی یکی کندم نگـاهی به تراز انداختم
هیج دیدگاهی ثبت نشده ;(