: سمانه در حالی که کتاب هایش را در کیفش می گذاشت، سر بلند کرد و چشم غره ای به صغرا رفت: صغرا یکم صبر کن ،میبینی دارم وسایلمو جمع میکنم بخدا گشنمه بریم دیگه تا برسیم خونه عزیز طول میکشه سمانه کیفش را برداشت و چادرش را روی سرش مرتب کرد و به سمت در رفت:
دانلود رمان پلاک پنهان pdf از فاطمه امـیری با لینک مستقـیم
برای اندرویـد و کـامپیوتر و PDF
نویسنده این رمان فاطمه امـیری مـیباشـد
موضوع رمان :عاشقانه
خلاصه رمان:
سمانه در حالی که کتاب هایش را در کیفش مـی گذاشت، سر بلند کرد و چشم غره ای به صغرا رفت: صغرا یکم صبر کن ،مـیبینی دارم وسایلمو جمع مـیکنم بخدا گشنمه بریم دیگـه تا برسیم خـونه عزیز طول مـیکشـه سمانه کیفش را برداشت و چادرش را روی سرش مرتب کرد و به سمت در رفت:
هیج دیدگاهی ثبت نشده ;(