چاییت را سرد بنوش پسری که از روی کنجکاوی می خواد همزادش رو ببینه همزاد هایی که هر کدوم برای هم جونشون رو می دن همه دور هم دیگه جمع میشن تا معمای یک شکل بودنشون رو پیدا کنن هر کدومشون دغدغه و مشکلات بزرگشون رو دارن و یکی یکی به هم هدیه می دن پروژه انسانیت با موفقیت پیش می ره و نیروی جاذبه بین همزاد ها عجیب به هم متصلشون می کنه … اول رمان چاییت را سرد بنوش ناسازگاری روبروی راهروی طویلی که به اتاقش ختم می شد ایستاد و نفسی تازه کرد. سمت اتاقش رفت و در اتاق را باز کرد. مانی از روی صندلی مخصوص میز مطالعه برخواست و جای ش را به او داد و ذوق زده در حالی که چشمش به صفحه لپ تاب بود گفت: پسر ببین چ ی پیدا کردم! گرشا متعجب روی صندلی نشست و صفحه ا یی که روبروی ش بود را بلند خواند . ـtwinstrangers دو قلو های غریبه، جالبه نگاه خی ره اش را به صفحه دوخت و چشمک ی رو به مانی زد ، تبسم کم جان ولی پر از خباثت گوشه لبش نشست. این رو دیگه از کجا آوردی؟ مانی هی جان زده کف دستانش را به هم سا یید و صندلی قهوه ایی رنگی از گوشه اتاق آورد، آستین پیراهنش را تا زد و رو ی صندلی نشست. یکی از بچه های قد یمی دانشکده رو دیدم . گرشا متعجب یک تای ابروی ش را باال انداخت. کیو دیدی؟ مانی پوزخندی زد. مبین منگل. غش غش خندید، خوب می دانست مان ی از چه….
دانلود رمان چاییت را سرد بنوش pdf از وحیـده رحیمـی با لینک مستقـیم
برای اندرویـد و کـامپیوتر و PDF
نویسنده این رمان وحیـده رحیمـی مـیباشـد
موضوع رمان : عاشقانه/کلکلی
خلاصه رمان چاییت را سرد بنوش
پسری که از روی کنجکـاوی مـی خـواد همزادش رو ببینه همزاد هایی که هر کدوم برای هم جونشون رو مـی دن
همه دور هم دیگـه جمع مـیشن تا معمای یک شکل بودنشون رو پیـدا کنن هر کدومشون دغدغه و مشکلات
بزرگشون رو دارن و یکی یکی به هم هدیه مـی دن پروژه انسانیت با موفقـیت پیش مـی ره و نیروی جاذبه
بین همزاد ها عجیب به هم متصلشون مـی کنه …
رمان پیشنهادی:
دانلود رمان تیمارستانی ها
قسمت اول رمان چاییت را سرد بنوش
ناسازگـاری
روبروی راهروی طویلی که به اتاقش ختم مـی شـد ایستاد و نفسی تازه کرد. سمت اتاقش رفت و در اتاق را باز کرد.
مانی از روی صندلی مخصوص مـیز مطالعه برخـواست و جای ش را به او داد و ذوق زده در حالی که
چشمش به صفحه لپ تاب بود گفت: پسر ببین چ ی پیـدا کردم!
گرشا متعجب روی صندلی نشست و صفحه ا یی که روبروی ش بود را بلند خـواند .
ـtwinstrangers دو قلو های غریبه، جالبه
نگـاه خی ره اش را به صفحه دوخت و چشمک ی رو به مانی زد ، تبسم کم جان ولی پر از خباثت گوشـه
لبش نشست.
این رو دیگـه از کجا آوردی؟
مانی هی جان زده کف دستانش را به هم سا ییـد و صندلی قهوه ایی رنگی از گوشـه اتاق آورد، آستین
پیراهنش را تا زد و رو ی صندلی نشست.
یکی از بچه های قد یمـی دانشکده رو دیـدم .
گرشا متعجب یک تای ابروی ش را باال انداخت.
کیو دیـدی؟
مانی پوزخندی زد.
مبین منگل.
غش غش خندیـد، خـوب مـی دانست مان ی از چه….
هیج دیدگاهی ثبت نشده ;(