چشم اقیانوسی دریا دختری که مثل فامیلش نمی تونه حرف بزنه دختری که با وجود سن کمش سختی های زیادی توی زندگیش کشیده دختری که مجبور شده پیش عموش زندگی کنه عمویی که مثل بقیه ی عموهای داستانا نیست اون مهربون نیست اون فقط از وجود دریا استفاده کرد پدر و مادرشو کشت و اون و پیش خودش نگه داشت اما کی میدونه چرا بنیامین پسره پلیسی که فقط و فقط به فکر انتقام بود نزدیک دریا میشه و با اون ازدواج میکنه اما… اما بنیامین با دختری زندگی میکنه عاشقانه اونو دوست داره و خودش خبر نداره وقتی دریا با خبر میشه که بنیامین پلیسه…… اول رمان چشم اقیانوسی با صدای داد و فریا د عجیب ی از خواب بلند شد عروسک پشمالویش را کنار گذاشت به طرف در رفت و آن را آهسته باز کرد با گام ها ی کوچک خوذ را به سمت اتاق پدر و مادرش هدایت کرد نزدیک که شد صدای جیغ مادرش و فریاد پدرش به همراه صدایی که عجیب بر ای آن کودک چهارده ساله آشنا بود را شنی د که در هم حل شده بود در را که به داخل هل داد با دیدن جسد مادر و پدرش که در خون شناور بود جی غ بلن دی کشید جو ری که مرد تفنگ به دست به سمتش برگشت دخترک تنها یک کلمه زمزمه کرد : ع عمو عقب عقب رفت به در خورد و به زمی ن افتاد باورش نمی شد او عموی ش ب ود مرد ی دوست داشتن ی کس ی که عاشق پسرش بود اما حالا به سرعت از جایش….
دانلود رمان چشم اقـیانوسی pdf از مهرناز حسن زاده لینک مستقـیم
برای اندرویـد و کـامپیوتر و PDF
نویسنده این رمان مهرناز حسن زاده مـیباشـد
موضوع رمان:عاشقانه
خلاصه رمان چشم اقـیانوسی
دریا دختری که مثل فامـیلش نمـی تـونه حرف بزنه دختری که با وجود سن کمش
سختی های زیادی تـوی زندگیش کشیـده دختری که مجبور شـده پیش عموش زندگی کنه
عمویی که مثل بقـیه ی عموهای داستانا نیست اون مهربون نیست اون فقط از وجود دریا
استفاده کرد پدر و مادرشو کشت و اون و پیش خـودش نگـه داشت اما کی مـیـدونه چرا بنیامـین
پسره پلیسی که فقط و فقط به فکر انتقام بود نزدیک دریا مـیشـه و با اون ازدواج مـیکنه اما…
اما بنیامـین با دختری زندگی مـیکنه عاشقانه اونو دوست داره و خـودش
خبر نداره وقتی دریا با خبر مـیشـه که بنیامـین پلیسه……
رمان پیشنهادی:دانلود رمان این عشقه یا هوس مسیحه زادخـو
قسمت اول رمان چشم اقـیانوسی
با صدای داد و فریا د عجیب ی از خـواب بلند شـد عروسک پشمالویش را کنار گذاشت
به طرف در رفت و آن را آهستـه باز کرد با گـام ها ی کوچک خـوذ را به سمت اتاق پدر و مادرش هدایت
کرد نزدیک که شـد صدای جیغ مادرش و فریاد پدرش به همراه صدایی که عجیب
بر ای آن کودک چهارده ساله آشنا بود را شنی د که در هم حل شـده بود
در را که به داخل هل داد با دیـدن جسد مادر و پدرش که در خـون شناور بود جی غ بلن دی کشیـد
جو ری که مرد تفنگ به دست به سمتش برگشت دخترک تنها یک کلمه زمزمه کرد : ع عمو
عقب عقب رفت به در خـورد و به زمـی ن افتاد باورش نمـی شـد او عموی ش ب ود
مرد ی دوست داشتن ی کس ی که عاشق پسرش بود اما حالا
به سرعت از جایش….
هیج دیدگاهی ثبت نشده ;(