دانلود رمان چند برگ از یلدا  از حوری موسوی

دانلود رمان چند برگ از یلدا از حوری موسوی

ژانر : -

از یلدا داستان درباره دختریه بنام لیلا..که با رفتن به دانشگاه                                           اتفاقایی براش میفته که سرنوشتشو تغییر میده. این رمان عالی رو از دست ندید اول رمان از یلدا بعد به حالت اسکن وار از نوک پا تا فرق سرم رو یه نگاهی انداخت و پوزخندی زد،منتظر بود جوابش رو بدم،ولی بدون توجه بهش درحالی که دندونام رو از حرص روی هم میسابیدم به راهم ادامه دادم مردک مفنگی به میگه ریز؟ماشینش کنارم درحال حرکت المصب حتی صدای ماشینشم نمیومد!! زیر چشمی نگاهی ب ماشینش کردم. بی ام دبیلو!!! فکرکنم اگه کل زندگیمون رو بفروشیم باز نتونیم یه الستیک ماشینش رو بخریم! با دوباره بلند شدن صداش عاصی شده خیره شدم بهش: _از من به شما نصیحت از این به بعد واسه لباساتون رنگ روشن انتخاب کنین تا دیده بشین. تک بوقی برام زد و با یه تیکاف وحشتناک تو جای پارک دانشگاه پارک کرد! از حرص پلکام میپرید هرچی حرص داشتم با کوبیدن پاهام به زمین تخلیه کردم!حاال خیلی خوش اخالق بودم سر صبحی با این اتفاق بدتر شد ! وارد کالس شدم، تک و توک دانشجو دیده میشد بی حوصله پشت یه نیمکت نشستم نگاهی به دستم انداختم قرمز شده بود مطمئنم که کبود میشه.زیر لب یه لعنتی گفتم،حدود یک ربع بعد کالس پرشد،گروه ب گروه دخترا و پسرا میومدن با ذوق مینشستن. حوصله ام سر رفته بود کاغذو مدادی در اوردم شروع کردم به کشیدن طرح یه چشم،طراحیم عالی بود،چند سالی میشد که کالس میرفتم نمیدونستم چشمای کی رو دارم طراحی میکنم،فقط میکشیدم با صدای سالم دختری سرم رو به سمتش برگردوندم، یه لبخند زده

دانلود رمان چند برگ از یلدا pdf از حوری موسوی با لینک مستقـیم
برای اندرویـد و کـامپیوتر و PDF
نویسنده این رمان حوری موسوی مـیباشـد

موضوع رمان:عاشقانه/غمـگین
خلاصه رمان چند برگ از یلدا
داستان درباره دختریه بنام لیلا..که با رفتن به دانشگـاه
                                          اتفاقایی براش مـیفتـه که سرنوشتشو تغییر مـیـده.
این رمان عالی رو از دست ندیـد
رمان پیشنهادی:دانلود رمان  عرق سگی مسیحه زادخـو
قسمت اول رمان چند برگ از یلدا
بعد به حالت اسکن وار از نوک پا تا فرق سرم رو یه نگـاهی انداخت و
پوزخندی زد،منتظر بود جوابش رو بدم،ولی بدون تـوجه بهش
درحالی که دندونام رو از حرص روی هم مـیسابیـدم به راهم ادامه دادم
مردک مفنگی به مـیگـه ریز؟ماشینش کنارم درحال حرکت المصب
حتی صدای ماشینشم نمـیومد!! زیر چشمـی نگـاهی ب ماشینش کردم.
بی ام دبیلو!!! فکرکنم اگـه کل زندگیمون رو بفروشیم باز نتـونیم یه
الستیک ماشینش رو بخریم!
با دوباره بلند شـدن صداش عاصی شـده خیره شـدم بهش:
_از من به شما نصیحت از این به بعد واسه
لباساتـون رنگ روشن انتخاب کنین تا دیـده بشین.
تک بوقـی برام زد و با یه تیکـاف وحشتناک تـو جای پارک دانشگـاه پارک کرد!
از حرص پلکـام مـیپریـد هرچی حرص داشتم با کوبیـدن
پاهام به زمـین تخلیه کردم!حاال خیلی خـوش اخالق بودم سر صبحی
با این اتفاق بدتر شـد ! وارد کـالس شـدم، تک و تـوک دانشجو دیـده
مـیشـد بی حوصله پشت یه نیمکت نشستم نگـاهی به دستم انداختم قرمز شـده بود
مطمئنم که کبود مـیشـه.زیر لب یه لعنتی گفتم،حدود یک ربع
بعد کـالس پرشـد،گروه ب گروه دخترا و پسرا مـیومدن با ذوق مـینشستن.
حوصله ام سر رفتـه بود کـاغذو مدادی در اوردم شروع کردم به
کشیـدن طرح یه چشم،طراحیم عالی بود،چند سالی مـیشـد که کـالس مـیرفتم
نمـیـدونستم چشمای کی رو دارم طراحی مـیکنم،فقط مـیکشیـدم با
صدای سالم دختری سرم رو به سمتش برگردوندم،
یه لبخند زده

لینک دانلود رمان چند برگ

  • رمان های مشابه
  • عوامل و نویسنده
  • دیدگاه ها0