مدد جویی اجتماعی که ناخواسته از طرف مرکز بازپروری سراغ موردی میره که تقریبا از همه طرف قطع امید شدند و تنها کور سوری آخرشون همین خانم مدد جوی داستان ماست که قراره نقش فرشته نجات رو برای دختر کوچولوی داستانمون انجام بده ولی وقتی ماجرای زندگی و اتفاقاتشو میفهمه راز های زندگی این خانم مدد جو آشکار میشه و زندگیش تحت تاثیر قرار میگیره….. رمان پیشنهادی: دانلود رمان ولی من دوسش دارم دانلود رمان بمون تا نفس بکشم دانلود رمان بد یمن دانلود رمان توتیای چشمم ارمانا پرونده خانم سبحانی را پیگیری کردی؟ با صدای الله سرمو از تو پرونده پیش روم بلند میکنم و درجوابش میگم: _اره امروز قرار ساعت بیاد. سری تکون میده.. _اووف خسته شدم بخدا.. _اره بخدا..اینارم که میخونم بدتر بهم میریزم.. عینکمو از چشمم کنار میزنم و با خستگی چشمهای خسته و دردناکمو میمالونم.جلوی خمیازه امو میگیریم و بدنمو کمی کش میدم. _پاشم برم که کلی پرونده مونده چونم گرم شه به حرف یادم میره.. میخندم و میگم: _خوش اومدی.. سر تکون میده و از اتاق میره.با رفتنش پرونده رو جلوتر میکشم و مشغول خوندنش میشم.زن سی ساله ای که با مرگ شوهرش بیوه شده و خانواده همسرش همون هیچ اموالشو هم باال کشیدنو اشو با جاش بردن!زن بی پناهی که نیازمند مساعده وکمکه..دختر پنج ساله ای داره که توانایی صحبت نداره و زیر پوشش بهزیستیه…
دانلود رمان چهل تکه ای به نام دل pdf از فائزه_سعیـدی با لینک مستقـیم
برای اندرویـد و کـامپیوتر و PDF
نویسنده این رمان فائزه_سعیـدی مـیباشـد
موضوع رمان: عاشقانه/اجتماعی/رازآلود
خلاصه رمان چهل تکه ای به نام دل
مدد جویی اجتماعی که ناخـواستـه از طرف مرکز بازپروری سراغ موردی مـیره که تقریبا از همه طرف قطع امـیـد شـدند و
تنها کور سوری آخرشون همـین خانم مدد جوی داستان ماست که قراره نقش فرشتـه نجات رو برای دختر کوچولوی
داستانمون انجام بده ولی وقتی ماجرای زندگی و اتفاقاتشو مـیفهمه راز های زندگی این خانم مدد جو آشکـار مـیشـه و
زندگیش تحت تاثیر قرار مـیگیره…..
رمان پیشنهادی:
دانلود رمان ولی من دوسش دارم
دانلود رمان بمون تا نفس بکشم
دانلود رمان بد یمن
دانلود رمان تـوتیای چشمم
ارمانا پرونده خانم سبحانی را پیگیری کردی؟
با صدای الله سرمو از تـو پرونده پیش روم بلند مـیکنم و درجوابش مـیگم:
_اره امروز قرار ساعت بیاد.
سری تکون مـیـده..
_اووف خستـه شـدم بخدا..
_اره بخدا..اینارم که مـیخـونم بدتر بهم مـیریزم..
عینکمو از چشمم کنار مـیزنم و با خستگی چشمهای خستـه و دردناکمو
مـیمالونم.جلوی خمـیازه امو مـیگیریم و بدنمو کمـی کش مـیـدم.
_پاشم برم که کلی پرونده مونده چونم گرم شـه به حرف یادم مـیره..
مـیخندم و مـیگم:
_خـوش اومدی..
سر تکون مـیـده و از اتاق مـیره.با رفتنش پرونده رو جلوتر مـیکشم و مشغول خـوندنش
مـیشم.زن سی ساله ای که با مرگ شوهرش بیوه شـده و خانواده همسرش همون
هیچ اموالشو هم باال کشیـدنو اشو با جاش بردن!زن بی پناهی که نیازمند مساعده
وکمکه..دختر پنج ساله ای داره که تـوانایی صحبت نداره و زیر پوشش بهزیستیه…
هیج دیدگاهی ثبت نشده ;(