دانلود رمان کابوسی از بیداری  از snow80  

دانلود رمان کابوسی از بیداری  از snow80  

ژانر : - -

از بیداری ضحی دختری۲۰ساله است که به دلیل اتفاقاتی که در زندگیش افتاده به شدت افسرده شده ومدتی هم هست که کابوس های عجیب و غریبی میبینه، کابوس هایی که امانش رو بریدن و آرا مشش رو به طورکل ازبین بردن، در طی این اتفاقات برادر و همسر برادرش تصمیم میگیرن که با ضحی به شهر نور (از توابع استان مازندران) سفر کنن تا حال ضحی بهتر شه ودر طی این مسافرت کابوس های ضحی به واقعیت تبدیل میشه و… اول رمان از بیداری بادهن باز و قیافه متعجب به رو به روم نگاه کردم من:چه قدر قشنگه! اطرافم رو دقیق برسی کردم،حتی پرنده هم پرنمی زد، دوباره روم رو به سمت جنگل برگردوندم و شروع به راه رفتن کردم.جنگل اونقدر ساکت بود که به وضوح صدای قدم های خودم رو میشنیدم و این خیلی عجیب بود!نمیدونم چه طور اما کم تر از چند ثانیه باال تپه بلند روبه روم بودم،بدون توجه به اطرافم چشام رو بستم و به درختی که کنارم بود تکیه دادم ونفسی از سر آسودگی کشیدم،حس عجیبی داشتم،حسی شبیه به آرامش، چیزی که مدت هاست ازش دورم.چشام رو باز کردم و به روبه روم خیره شدم که از تعجب دهنم وا موند،یک روستای کوچیک پایین کوه بود،از اونجایی که خیلی آدم کنجکاوی ام از درخت فاصله گرفتم تا به روستا برم اما نیروی قدرت مندی مانع از رفتنم شد و من رو به دنبال خودش به یک جای عجیب و غریب کشید،یک جای کامال روشن، اونقدر روشن که به سختی چشام رو باز نگه داشته بودم،روشنی اونجا اصال آرامش بخش نبود بلکه اضطراب عجیبی رو بهم منتقل …

دانلود رمان کـابوسی از بیـداری pdf از snow80  با لینک مستقـیم
برای اندرویـد و کـامپیوتر و PDF
نویسنده این رمان snow80 مـیباشـد

موضوع رمان:ترسناک/معمایی/رازآلود
خلاصه رمان کـابوسی از بیـداری
ضحی دختری۲۰ساله است که به دلیل اتفاقاتی که در زندگیش افتاده به شـدت
افسرده شـده ومدتی هم هست که کـابوس های عجیب و غریبی مـیبینه،
کـابوس هایی که امانش رو بریـدن و آرا مشش رو به طورکل ازبین بردن،
در طی این اتفاقات برادر و همسر برادرش تصمـیم مـیگیرن که با ضحی به شـهر نور
(از تـوابع استان مازندران) سفر کنن تا حال ضحی بهتر شـه ودر طی
این مسافرت کـابوس های ضحی به واقعیت تبدیل مـیشـه و…
رمان پیشنهادی:دانلود رمان در خنکـای اردیبهشت مـینا نصیری
قسمت اول رمان کـابوسی از بیـداری
بادهن باز و قـیافه متعجب به رو به روم نگـاه کردم
من:چه قدر قشنگـه!
اطرافم رو دقـیق برسی کردم،حتی پرنده هم پرنمـی زد،
دوباره روم رو به سمت جنگل برگردوندم و شروع به راه رفتن
کردم.جنگل اونقدر ساکت بود که به وضوح صدای قدم های خـودم رو
مـیشنیـدم و این خیلی عجیب بود!نمـیـدونم چه طور اما کم
تر از چند ثانیه باال تپه بلند روبه روم بودم،بدون تـوجه به اطرافم
چشام رو بستم و به درختی که کنارم بود تکیه دادم ونفسی از
سر آسودگی کشیـدم،حس عجیبی داشتم،حسی شبیه به آرامش،
چیزی که مدت هاست ازش دورم.چشام رو باز کردم و به روبه
روم خیره شـدم که از تعجب دهنم وا موند،یک روستای کوچیک
پایین کوه بود،از اونجایی که خیلی آدم کنجکـاوی ام از درخت
فاصله گرفتم تا به روستا برم اما نیروی قدرت مندی مانع از
رفتنم شـد و من رو به دنبال خـودش به یک جای عجیب و غریب
کشیـد،یک جای کـامال روشن، اونقدر روشن که به سختی چشام رو
باز نگـه داشتـه بودم،روشنی اونجا اصال آرامش بخش نبود
بلکه اضطراب عجیبی رو بهم منتقل …

لینک دانلود رمان کابوسی