کاشکی بفهمی دریا دختر نوزده ساله ای که درخانواده ای از قشر متوسط روبه پایین متولد میشه پدر معتادی داره که مجبوره برای خرج خونه بره و بیرون کارکنه وقتی که پدرش میمیره وارد یه پمپ بنزین میشه و واسه کار دراونجا خودشو به شکل پسر درمیاره تا اینکه لو میره و بعد سوار ماشینی میشه که صاحبش براش اشنا بوده و بعد از مدتی میفهمه اون فرد داییش بوده و با ورودش به خونه پدر بزرگش زندگیش اول رمان کاشکی بفهمی باصدای کوبید ه شدن چیز ی به در اتاقم توجام پریدم دوباره دعوا! پتو رو انداختم کنارو رخت خوابم و جم کردم همون گوشه گذاشتم کمی از درو باز گذاشتم فکر کر دی ما ازکجا پول میاری م خرج مواد و عی ش و نوش هرشبت و بدیم؟ ، مامان: بسه علی بابام دستاش و مشت کرد تا بکوبه به سر مامانم ، صدام دراوم د -چخبره؟ کله صبحی چرا دعوا میکنید ؟ بابا لبخند به ظاهر مهربونی زد منکه میدونم میخوا د دوباره خرم کنه برم کار کنم بابا: دخترم، مامانت نمیفهم ه بیا برو از ابراهیم یه ذره مواد ب گی ر بیا بدو حرصی نگاهش کرد م نگاهی به مامان انداختم و به سمت اتاقم رفتم هیچوقت نفهمید م چرا باهم ازدواج کردن؟ شلوار بیرو نی رنگ و رو رفته ام رو که مال پارسال تابستونم بود و پو شیدم با ی ه مانتو مشک ی و شال مشکی از زیر فرش دوتا پنج تومنی م و صبح بود و تقریب ا کل محل بیرون بودن از جلوی مهین خانوم گذشتم که با نیش و ۸ برداشتم و….
دانلود رمان کـاشکی بفهمـی pdf از مهدیه پوردلان لینک مستقـیم
برای اندرویـد و کـامپیوتر و PDF
نویسنده این رمان مهدیه پوردلان مـیباشـد
موضوع رمان:عاشقانه/همخـونه ای
خلاصه رمان کـاشکی بفهمـی
دریا دختر نوزده ساله ای که درخانواده ای از قشر متـوسط روبه پایین متـولد مـیشـه پدر معتادی داره
که مجبوره برای خرج خـونه بره و بیرون کـارکنه وقتی که پدرش مـیمـیره وارد یه پمپ بنزین مـیشـه و
واسه کـار دراونجا خـودشو به شکل پسر درمـیاره تا اینکه لو مـیره و بعد سوار ماشینی مـیشـه
که صاحبش براش اشنا بوده و بعد از مدتی مـیفهمه اون فرد داییش بوده و
با ورودش به خـونه پدر بزرگش زندگیش
رمان پیشنهادی:دانلود رمان رویای خام مرضیه یگـانه
قسمت اول رمان کـاشکی بفهمـی
باصدای کوبیـد ه شـدن چیز ی به در اتاقم تـوجام پریـدم دوباره دعوا! پتـو رو انداختم
کنارو رخت خـوابم و جم کردم همون گوشـه گذاشتم کمـی از درو باز گذاشتم
فکر کر دی ما ازکجا پول مـیاری م خرج مواد و عی ش و نوش هرشبت و بدیم؟ ، مامان: بسه علی
بابام دستاش و مشت کرد تا بکوبه به سر مامانم ، صدام دراوم د
-چخبره؟ کله صبحی چرا دعوا مـیکنیـد ؟
بابا لبخند به ظاهر مهربونی زد منکه مـیـدونم مـیخـوا د دوباره خرم کنه برم کـار کنم
بابا: دخترم، مامانت نمـیفهم ه بیا برو از ابراهیم یه ذره مواد ب گی ر بیا بدو
حرصی نگـاهش کرد م نگـاهی به مامان انداختم و به سمت اتاقم رفتم هیچوقت
نفهمـیـد م چرا باهم ازدواج کردن؟ شلوار بیرو نی رنگ و رو رفتـه ام رو که مال پارسال تابستـونم بود و
پو شیـدم با ی ه مانتـو مشک ی و شال مشکی از زیر فرش دوتا پنج تـومنی م و صبح بود و
تقریب ا کل محل بیرون بودن از جلوی مهین خانوم گذشتم که با نیش و ۸
برداشتم و….
هیج دیدگاهی ثبت نشده ;(