داستان پسر پولدار ایرانی که عاشق یه دختر فقیر افغانستانی میشه و… اول رمان آقای مرتضی کامکار یکی از ثروتمندان شهر به حساب میاد که اوضاع مالی خیلی خوبی داره یه خونه تو بهترین منطقه شهر و یه باغ بزرگ تو جاده چناران مشهد و یه شرکت معتبر در زمینه تولید صنایع روشنایی داره یه پسر ۲۴ ساله به اسم امیرحسین و یه دختر ۱۸ ساله به اسم مینا و همسرشم محدثه که کارمنده بانکه.. آقای کامکار به لحاظ مالی هیچ مشکلی نداشت اما میخواست که امیرحسین روی پای خودش بایسته برای همین یکی از محله های شهر مشهد به اسم شهید آوینی یه مغازه موبایل فروشی براش باز کرد تا یه مدت اونجا مشغول به کار شه و به اصطلاح چم و خم کارو یاد بگیره.. این محله یکی از محله های شلوغ مشهد به حساب میاد و حالا امیرحسین فرصت اینو داره که تو محله شلوغ کاسبی رو یاد بگیره.. _اوستا چقدر طول میکشه کارت تموم شه!؟ چیزی نمونده نهایتا یک ساعت دیگه همین دوتا قفسه رو هم بزنم تمومه دیگه.. همونطور که گفت دو ساعت بعد کار قفسه ها تموم شد حالا مغازه موبایل فروشی در اختیار امیرحسین بود.. فقط یه جارو لازم داشت و بعدم آوردن موبایلا و لوازم جانبی موبایل مثه گارد و گلس شارژرای یدکیو از اینجور چیزا.. امیرحسین خودش دست به کار شدو مغارو جارو زدو ویترینا رو دستمال کشید.. بعدم به پدرش زنگ زدو با هم به یه مرکز پخش لوازم جانبی موبایل که تو خیابان مدرس بود رفتن.. هرچی که لازم داشتو خرید و آقای کامکار همونجا نقدا همشو حساب کرد! بعدم…
دانلود رمان کرشمه pdf از کمال فرزادپور با لینک مستقـیم
برای اندرویـد و کـامپیوتر و PDF
نویسنده این رمان کمال فرزادپور مـیباشـد
موضوع رمان : عاشقانه
خلاصه رمان کرشمه
داستان پسر پولدار ایرانی که عاشق یه دختر فقـیر افغانستانی مـیشـه و…
رمان پیشنهادی:
دانلود رمان اصلا دلم خـواست
قسمت اول رمان کرشمه
آقای مرتضی کـامکـار یکی از ثروتمندان
شـهر به حساب مـیاد که اوضاع مالی
خیلی خـوبی داره یه خـونه تـو بهترین
منطقه شـهر و یه باغ بزرگ تـو جاده
چناران مشـهد و یه شرکت معتبر در زمـینه
تـولیـد صنایع روشنایی داره
یه پسر ۲۴ ساله به اسم امـیرحسین و یه
دختر ۱۸ ساله به اسم مـینا و همسرشم
محدثه که کـارمنده بانکه..
آقای کـامکـار به لحاظ مالی هیچ مشکلی
نداشت اما مـیخـواست که امـیرحسین
روی پای خـودش بایستـه برای همـین یکی
از محله های شـهر مشـهد به اسم شـهیـد
آوینی یه مغازه موبایل فروشی براش باز
کرد تا یه مدت اونجا مشغول به کـار شـه
و به اصطلاح چم و خم کـارو یاد بگیره..
این محله یکی از محله های شلوغ مشـهد
به حساب مـیاد و حالا امـیرحسین فرصت
اینو داره که تـو محله شلوغ کـاسبی رو
یاد بگیره..
_اوستا چقدر طول مـیکشـه کـارت تموم
شـه!؟
چیزی نمونده نهایتا یک ساعت دیگـه
همـین دوتا قفسه رو هم بزنم تمومه
دیگـه..
همونطور که گفت دو ساعت بعد کـار
قفسه ها تموم شـد حالا مغازه موبایل
فروشی در اختیار امـیرحسین بود..
فقط یه جارو لازم داشت و بعدم آوردن
موبایلا و لوازم جانبی موبایل مثه گـارد و
گلس شارژرای یـدکیو از اینجور چیزا..
امـیرحسین خـودش دست به کـار شـدو
مغارو جارو زدو ویترینا رو دستمال
کشیـد..
بعدم به پدرش زنگ زدو با هم به یه مرکز
پخش لوازم جانبی موبایل که تـو خیابان
مدرس بود رفتن..
هرچی که لازم داشتـو خریـد و آقای
کـامکـار همونجا نقدا همشو حساب کرد!
بعدم…
هیج دیدگاهی ثبت نشده ;(