سیروان یه پسر از خانواده پولدار و مرفه هست که عاشق بهاره دختر عموشه بابهاره نامزد میکنه در این بین بهاره تصادف میکنه و میمیره بهاره یه خواهر داره به اسم نفس که بعد از مردن بهاره خیلی افسرده میشه خانواده هاشون این دو جوون رو مجبور میکنن که ازدواج کنن چطور ممکنه سیروان بهاره رو فراموش کنه و با خواهرش ازدواج کنه؟؟؟ آیا نفس قبول میکنه؟؟؟ اصل داستان واقعیه و کمی تخیلی اول رمان از زبون سيروان: واااااااااي بااااورم نميشه!!!آخرش بعد اين همه سال تونستم به مامانم و بابام بگم که عاشق بهاره ام يني ميشه مال من؟؟؟؟مال خودم؟خود خودم؟؟؟وااااااي ميخوام پرواز کنم بهاره دختر عمومه که از پنج سال پيش متوجه شدم که خيييلي عاشقشم درست موقعي که بيست سالم بود آره درسته الانم بيست و پنج سالمه تک فرزند محمود سپهري و الله رياحي ام و مهندسي برق خوندم توي دانشگاه تهران،خودمونم که اهل شيرازيم االنم تو شرکت خصوصي بابام و عمو مهران)باباي بهاره( مهندس برقم بهاره هم که عشق خودمه ۳۲ سالشه توي همين شيراز رشته ادبيات فارسي قبول شد و داره ليسانسشو ميگيره واااااي عاشقشم مامان:سيروان؟؟! سيرواااااان؟!!! از تو فکر در اومدم و گفتم:بله مامان مامان:چرا رفتي تو اتاقت؟بيا پايين بينم کارت دارم من:اومدم سريع از اتاق اومدم بيرون و از پله هاي به سرعت نور پايين رفتم و توي حال دنبال مامان ميگشتم که خودش گفت:تو آشپز خونه ام رفتم تو آشپز خونه:بله مامان چي شد؟زنگ زدي؟زن عمو مينا چي گفت؟قبول کرد؟بهاره چيزي نگفت؟ مامان که داشت با خنده منو نگاه ميکرد:اووووووو پسر چه خبرته؟خيلي هولي آآآآره قبول کرد فرداشب بريم واسه…
دانلود رمان گرمـی آغوش تـو pdf از رخشان با لینک مستقـیم
برای اندرویـد و کـامپیوتر و PDF
نویسنده این رمان رخشان مـیباشـد
موضوع رمان : عاشقانه/اجباری/کلکلی/همخـونه ای
خلاصه رمان گرمـی آغوش تـو
سیروان یه پسر از خانواده پولدار و مرفه هست که عاشق بهاره دختر عموشـه
بابهاره نامزد مـیکنه در این بین بهاره تصادف مـیکنه و مـیمـیره
بهاره یه خـواهر داره به اسم نفس که بعد از مردن بهاره خیلی افسرده مـیشـه
خانواده هاشون این دو جوون رو مجبور مـیکنن که ازدواج کنن
چطور ممکنه سیروان بهاره رو فراموش کنه و با خـواهرش ازدواج کنه؟؟؟
آیا نفس قبول مـیکنه؟؟؟ اصل داستان واقعیه و کمـی تخیلی
رمان پیشنهادی:
دانلود رمان وادی عشق و گناه
قسمت اول رمان گرمـی آغوش تـو
از زبون سيروان:
واااااااااي بااااورم نميشـه!!!آخرش بعد اين همه سال تـونستم به مامانم و بابام بگم که عاشق بهاره
ام يني ميشـه مال من؟؟؟؟مال خـودم؟خـود خـودم؟؟؟وااااااي ميخـوام پرواز کنم بهاره دختر عمومه که
از پنج سال پيش متـوجه شـدم که خيييلي عاشقشم درست موقعي که بيست سالم بود آره درستـه
الانم بيست و پنج سالمه تک فرزند محمود سپهري و الله رياحي ام و مهندسي برق خـوندم تـوي
دانشگـاه تـهران،خـودمونم که اهل شيرازيم االنم تـو شرکت خصوصي بابام و عمو مهران)باباي
بهاره( مهندس برقم بهاره هم که عشق خـودمه ۳۲ سالشـه تـوي همين شيراز رشتـه ادبيات فارسي
قبول شـد و داره ليسانسشو ميگيره واااااي عاشقشم
مامان:سيروان؟؟! سيرواااااان؟!!!
از تـو فکر در اومدم و گفتم:بله مامان
مامان:چرا رفتي تـو اتاقت؟بيا پايين بينم کـارت دارم
من:اومدم سريع از اتاق اومدم بيرون و از پله هاي به سرعت نور پايين رفتم و تـوي حال دنبال
مامان ميگشتم که خـودش گفت:تـو آشپز خـونه ام
رفتم تـو آشپز خـونه:بله مامان چي شـد؟زنگ زدي؟زن عمو مينا چي گفت؟قبول کرد؟بهاره چيزي
نگفت؟
مامان که داشت با خنده منو نگـاه ميکرد:اووووووو پسر چه خبرتـه؟خيلي هولي آآآآره قبول کرد
فرداشب بريم واسه…
هیج دیدگاهی ثبت نشده ;(