دانلود رمان گلوله های شیطانی از صحرا آصلانیان
کیان، مردی سیساله، زخمخورده از زندگی با اعتقاداتی خونین به دنبال انتقام از نُه ابلیس سیاهدل خواهد رفت. از نظر او انسانها مجموعهای از اعداد بینظم هستند که در اعماق وجودش ریشه دواندهاند و سودای گـ ـناه را در گوشه گوشهی افکارش میرقصانند؛ اما باز آن شرور بیرحم بر تن سیاه شب میتازد گنـاه میکند، آنگونه که گویند، گنـاه پس از گنـاه و مرگ پس از مرگ به همراه دارد… اول رمان گردنم رو خم ک ردم از و روی تخت بلند شدم. در حینی که تن خشکشده م رو بهسمت بالکن هدایت میکردم، دست چپم رو در جیب شلوار گرمم فرو کردم. نفس عمیقی کشیدم و بهش خیره شدم، اب چندتا از محافظها بحث میکرد و این موضوع حتی با وجود این فاصله هم دیدنی بود . به حدی درگیر بود که متوجه ی سنگینی نگاهم نشد. با اخم سوت بلندی زدم، یقه کت یکی از محافظها رو که در مشتش بود رها کرد. بهسمت بالکن برگشت، برای چند لحظه بدون هیچ عکسالعملی خیره نگاهم کرد. به خودش اومد و دستی برام تکون داد، بهسمت محافظها برگشت و درحالیکه سعی میکرد برخورد مالیمتری داشته باشه مرخصشون کرد. کالفه دستش رو توی م وهاش فرو برد، مکث کوتاهی کرد و بهسمت ویال قدم برداشت . برای چند لحظه چشمهام رو بستم و نفس عمیقی کشیدم. موج جیغهای پردردش توی گوشم زنگ میزد، یه چرخه ی تاریک که سالهاست فکر و ذهنم رو در آتیش خشمش میسوزونه ، یادآور روزهای سیاهِ گذشته . کینهای که هر روز توی دلم بهش بال پرو دادم، هربار تن لرزون شیطانی رو خاکستر میکنه نم و..
دانلود رمان گلوله های شیطانی pdf از صحرا آصلانیان با لینک مستقـیم
برای اندرویـد و کـامپیوتر و PDF
نویسنده این رمان صحرا آصلانیان مـیباشـد
موضوع رمان :عاشقانه/اجماعی/جنایی/معمایی/مافیایی
خلاصه رمان گلوله های شیطانی
کیان، مردی سیساله، زخمخـورده از زندگی با اعتقاداتی خـونین به دنبال انتقام
از نُه ابلیس سیاهدل خـواهد رفت. از نظر او انسانها مجموعهای از اعداد بینظم
هستند که در اعماق وجودش ریشـه دواندهاند و سودای گـ ـناه را در گوشـه
گوشـهی افکـارش مـیرقصانند؛ اما باز آن شرور بیرحم بر تن سیاه شب مـیتازد
گنـاه مـیکند، آنگونه که گویند، گنـاه پس از گنـاه و مرگ پس از مرگ به همراه دارد…
رمان پیشنهادی:
دانلود رمان رقص قاصدک
قسمت اول رمان گلوله های شیطانی
گردنم رو خم ک ردم از و روی تخت بلند شـدم. در حینی که تن خشکشـده م رو بهسمت بالکن هدایت
مـیکردم، دست چپم رو در جیب شلوار گرمم فرو کردم. نفس عمـیقـی کشیـدم و بهش خیره شـدم، اب
چندتا از محافظها بحث مـیکرد و این موضوع حتی با وجود این فاصله هم دیـدنی بود .
به حدی درگیر بود که متـوجه ی سنگینی نگـاهم نشـد. با اخم سوت بلندی زدم، یقه کت یکی از
محافظها رو که در مشتش بود رها کرد. بهسمت بالکن برگشت، برای چند لحظه بدون هیچ
عکسالعملی خیره نگـاهم کرد. به خـودش اومد و دستی برام تکون داد، بهسمت محافظها برگشت و
درحالیکه سعی مـیکرد برخـورد مالیمتری داشتـه باشـه مرخصشون کرد. کـالفه دستش رو تـوی م وهاش
فرو برد، مکث کوتاهی کرد و بهسمت ویال قدم برداشت .
برای چند لحظه چشمهام رو بستم و نفس عمـیقـی کشیـدم. موج جیغهای پردردش تـوی گوشم زنگ
مـیزد، یه چرخه ی تاریک که سالهاست فکر و ذهنم رو در آتیش خشمش مـیسوزونه ، یادآور روزهای
سیاهِ گذشتـه .
کینهای که هر روز تـوی دلم بهش بال پرو دادم، هربار تن لرزون شیطانی رو خاکستر مـیکنه نم و..
هیج دیدگاهی ثبت نشده ;(