زن عجیب است. زن از همان بدو ورودش به جهانِ مادر باردارش عشق می مکد و به دنبالش تا ابد روانه است؛ حتی در آغـ*ـوش قبری که سال هاست تن ظریفش را دربرگرفته. زن عجیب است. مانند گم شده ای در صحرا به دنبال ذره ای (عشق) می دود و نوحه سرایی می کند. افسوس که سراب های پیش رویش بسیار شبیه حقیقت اند و امان از روزی که او در دامشان فرو رود. گوتِن روایت زنی است رنج کشیده و ناکام که چندباری در دام سراب های عاشقانه فرو رفته و همچنان با آخرین توان سعی در رسیدن به حقیقت دارد چرا که تنها امیدش آب حیات زندگانی؛ یعنی همان عشق حقیقی است. اول رمان همراه با دو دوست گرمابه و گلستانم کنار دکهی سر خیابون بودیم صدای جیغودادمون از شدت خوشحالی گوش فلک رو کر کرده بود. نیلوفر دانشگاه ارومیه سپیده دانشگاه تهران و من شیراز قبول شده بودم. اگه بگم داشتیم بال درمیاوردیم اغراق نکردم هر چند سپیده حال خوبش از ما صد چندان بیشتر بود و دیگه نیازی نداشت که دوری از خانواده رو تحمل کنه. روی پاهام بند نبودم فقط میخواستم هرچه زودتر مادر همیشه حمایتگر و مهربونم رو توی اون حال قشنگ و خوب سهیم کنم. بعد از کلی بغـ*ـل و ماچ و بـ..وسـ..ـه عجلهکنان از بچهها جدا شدم و دویدم سمت خونه. نگاه متعجب عابرین باعث نشد که ثانیه ای توی دویدنم تعلل ایجاد بشه مثل دختر بچهای شدهبودم که بعد از کلی گریه و خواهش و تمنا به اون خرس پشمالو و نرم سفید رنگش رسیده و من چقدر شکرگزار این حال و هوا بودم. با….
دانلود رمان گوتن pdf از حدیث عیـدانی با لینک مستقـیم
برای اندرویـد و کـامپیوتر و PDF
نویسنده این رمان حدیث عیـدانی مـیباشـد
موضوع رمان :عاشقانه/اجتماعی/پلیسی/جنایی
خلاصه رمان گوتن
زن عجیب است. زن از همان بدو ورودش به جهانِ مادر باردارش عشق مـی مکد و
به دنبالش تا ابد روانه است؛ حتی در آغـ*ـوش قبری که سال هاست تن ظریفش را دربرگرفتـه.
زن عجیب است. مانند گم شـده ای در صحرا به دنبال ذره ای (عشق) مـی دود و
نوحه سرایی مـی کند. افسوس که سراب های پیش رویش بسیار شبیه
حقـیقت اند و امان از روزی که او در دامشان فرو رود.
گوتِن روایت زنی است رنج کشیـده و ناکـام که چندباری در دام سراب های عاشقانه
فرو رفتـه و همچنان با آخرین تـوان سعی در رسیـدن به حقـیقت دارد چرا که تنها امـیـدش
آب حیات زندگـانی؛ یعنی همان عشق حقـیقـی است.
رمان پیشنهادی:
دانلود رمان هیچکس من
قسمت اول رمان گوتن
همراه با دو دوست گرمابه و گلستانم کنار دکهی سر خیابون
بودیم صدای جیغودادمون از شـدت خـوشحالی گوش
فلک رو کر کرده بود. نیلوفر دانشگـاه ارومـیه سپیـده دانشگـاه
تـهران و من شیراز قبول شـده بودم. اگـه بگم داشتیم بال
درمـیاوردیم اغراق نکردم هر چند سپیـده حال خـوبش از ما
صد چندان بیشتر بود و دیگـه نیازی نداشت که دوری از
خانواده رو تحمل کنه. روی پاهام بند نبودم فقط مـیخـواستم
هرچه زودتر مادر همـیشـه حمایتگر و مهربونم رو تـوی
اون حال قشنگ و خـوب سهیم کنم. بعد از کلی بغـ*ـل و ماچ و
بـ..وسـ..ـه عجلهکنان از بچهها جدا شـدم و دویـدم
سمت خـونه. نگـاه متعجب عابرین باعث نشـد که ثانیه ای تـوی
دویـدنم تعلل ایجاد بشـه مثل دختر بچهای شـدهبودم
که بعد از کلی گریه و خـواهش و تمنا به اون خرس پشمالو و
نرم سفیـد رنگش رسیـده و من چقدر شکرگزار این حال
و هوا بودم.
با….
هیج دیدگاهی ثبت نشده ;(