مهسان دختری نازپرورده که باید بجنگد و عشق را در کوچه پس کوچه های تهمت ها و بی اعتمادی ها پیدا کند عشق زیباست اما تا زمانی که دنیا نخواهد تاوان دل شکستنها را به بدترین شکل از تو بگیرد اول رمان تلفن را محکم روی دستگاه می کوبم و از میز فاصله می گیرم سومین بار است که پی در پی شماره همراهش را م ی گیرم و پاسخگو نیست شماره اتاقش هم بیوقفه اشغال است تصمیم می گیرم به اتاقش بروم و از حالش، آگاه شوم سارا زینعلی سر راهم سبز می شود چایی آوردم برات مهسان با نشاندن اخمی غلی ظ بر صورتم، وادارش می کنم حرفش را اصالح کند خانوم میرعلی، چا ی آوردم نمیخورم از مقابلش رد می شوم و با تقه ای کوتاه، درِ اتاق ژینا را به صدا درمی آورم شیخی، منشی نسبتا فضولش، گوشی تلفن را از گوشش کم ی دور می کند و از جا برمی خیزد با صدایی بم و خشن، میگوید: کاری داشتی مهسان؟ پاسخش را نمی دهم گذر ثانیه ها که به پنج می رسد، صبر بیشتر را جایز نمیدانم و در را به سرعت باز می کنم شیخی به سمتم پا تند میکند؛ اما قبلاز این که به من برسد، میان اتاق بزرگِ تنها دختر رئیس شرکت، خشک میشوم و از دیدن تصویری که مقابل چشمانم قد کشیده است، کم مانده پس بیفتم شیخی پشت سرم ج یغ می کشد و طولی نمی کشد که همهی پرسنل شرکت میان اتاق ژینا جمع میشوند خانم ها ج یغ می کشند و آقایان با وحشت و غم، به تن نیمه جان ژین…
دانلود رمان گوشواره pdf از نسرین جمال پور مستقـیم
برای اندرویـد و کـامپیوتر و PDF
نویسنده این رمان نسرین جمال پور مـیباشـد
موضوع رمان: عاشقانه/اجتماعی
خلاصه رمان گوشواره
مهسان دختری نازپرورده که بایـد بجنگد و عشق را در کوچه پس کوچه های تـهمت ها و
بی اعتمادی ها پیـدا کند عشق زیباست اما تا زمانی که دنیا نخـواهد تاوان دل شکستنها را
به بدترین شکل از تـو بگیرد
رمان پیشنهادی:دانلود رمان شاه مهره رانا
قسمت اول رمان گوشواره
تلفن را محکم روی دستگـاه مـی کوبم و از مـیز فاصله مـی گیرم سومـین بار است
که پی در پی شماره همراهش را م ی گیرم و پاسخگو نیست شماره اتاقش هم
بیوقفه اشغال است تصمـیم مـی گیرم به اتاقش بروم و از حالش، آگـاه شوم
سارا زینعلی سر راهم سبز مـی شود
چایی آوردم برات مهسان
با نشاندن اخمـی غلی ظ بر صورتم، وادارش مـی کنم حرفش را اصالح کند
خانوم مـیرعلی، چا ی آوردم
نمـیخـورم
از مقابلش رد مـی شوم و با تقه ای کوتاه، درِ اتاق ژینا را به صدا درمـی آورم
شیخی، منشی نسبتا فضولش، گوشی تلفن را از گوشش کم ی دور مـی کند و از
جا برمـی خیزد
با صدایی بم و خشن، مـیگویـد:
کـاری داشتی مهسان؟
پاسخش را نمـی دهم گذر ثانیه ها که به پنج مـی رسد، صبر بیشتر را جایز
نمـیـدانم و در را به سرعت باز مـی کنم شیخی به سمتم پا تند مـیکند؛ اما قبلاز
این که به من برسد، مـیان اتاق بزرگِ تنها دختر رئیس شرکت، خشک
مـیشوم و از دیـدن تصویری که مقابل چشمانم قد کشیـده است، کم مانده پس
بیفتم
شیخی پشت سرم ج یغ مـی کشـد و طولی نمـی کشـد که همهی پرسنل شرکت
مـیان اتاق ژینا جمع مـیشوند خانم ها ج یغ مـی کشند و آقایان با وحشت و غم،
به تن نیمه جان ژین…
هیج دیدگاهی ثبت نشده ;(