گیلدا دنیام رو غم برداشته…ولی تو اومدی هربار که نگاهت میکردم خیال میکردم به ابلیس نگاه میکنم،ولی زمان بهم فهموند که تو…فرشته ای نه من… تو کنارم بودی که همه منو فرشته ی موطلایی خطاب میکردند… من گیلدا فروزش…روزی با هزاران آرزو برای ساختن زندگی دوباره از شهر شعر و غزل به شهرنکبت و سیاهی یعنی تهران پا گذاشتم من،گیلدا دختر خورشید،بی پدر و مادر ،بی حتی ذره ای محبت پدری با به تهران آمدنم پا بهدنیای کثیف تر از قبلم گذاشتم…شکستم،سوختم،متنفر شدم و.. اول رمان گیلدا روي صندلی هاي سرد راهرو نشسته بودم چادر رنگی روي سرم بود بدنم سرد بودنگاهم یخ زده بود کتفم، کمرم، استخوان لگنم ،حتی دنده هایم با هر نفس تیر میکشید بدتر ازهمه این بود که گاهی سرفه هم میکردم وآب دهانم با خون عجین می شد وحالم را به هم میزد بابا با خشم نگاهم میکرد نگاهش بیشتر از مشت ولگد هایش درد داشت صداي داد وبیداد هاي محیط دادگاه داشت حالم را به هم میزد از بین جمعیت نگاهم در نگاه دختر بچه اي تقریبا پنج ساله گره خورد اشک روي صورتش خشکیده بود زیر چشم هایش سرخ شده بود ومژه هاي طلایی رنگش به هم چسبیده بود آب گلویم را پایین دادم ونگاهم را ازدستهاي سفید وکوچک دخترك به سمت دست مادرش وبعد به صورت او دوختم در حالی که دست دختر را گرفته بود با مردقد بلند لاغري دعوا میکرد از چهره ي سیاه مرد پیدا بود که معتاد است.باز ناهم را به دختر دوختم که هنوز به من خیره بود اشک از چشمانم سر خوردو روي زخم روي گونه ام ریخت سوزشش انگار لذت
دانلود رمان گیلدا pdf از فاطمه زمانی با لینک مستقـیم
برای اندرویـد و کـامپیوتر و PDF
نویسنده این رمان فاطمه زمانی مـیباشـد
موضوع رمان:عاشقانه/اجتماعی
خلاصه رمان گیلدا
دنیام رو غم برداشتـه…ولی تـو اومدی هربار که نگـاهت مـیکردم خیال مـیکردم
به ابلیس نگـاه مـیکنم،ولی زمان بهم فهموند که تـو…فرشتـه ای نه من…
تـو کنارم بودی که همه منو فرشتـه ی موطلایی خطاب مـیکردند…
من گیلدا فروزش…روزی با هزاران آرزو برای ساختن زندگی دوباره از
شـهر شعر و غزل به شـهرنکبت و سیاهی یعنی تـهران پا گذاشتم
من،گیلدا دختر خـورشیـد،بی پدر و مادر ،بی حتی ذره ای محبت پدری با به
تـهران آمدنم پا بهدنیای کثیف تر از قبلم گذاشتم…شکستم،سوختم،متنفر شـدم و..
رمان پیشنهادی:دانلود رمان جایی نرو معصومه آبی
قسمت اول رمان گیلدا
روي صندلی هاي سرد راهرو نشستـه بودم چادر رنگی روي سرم بود بدنم
سرد بودنگـاهم یخ زده بود کتفم، کمرم، استخـوان لگنم ،حتی دنده هایم با
هر نفس تیر مـیکشیـد بدتر ازهمه این بود که گـاهی سرفه هم مـیکردم وآب
دهانم با خـون عجین مـی شـد وحالم را به هم مـیزد بابا با خشم نگـاهم مـیکرد
نگـاهش بیشتر از مشت ولگد هایش درد داشت صداي داد وبیـداد هاي
محیط دادگـاه داشت حالم را به هم مـیزد از بین جمعیت نگـاهم در نگـاه دختر
بچه اي تقریبا پنج ساله گره خـورد اشک روي صورتش خشکیـده بود زیر
چشم هایش سرخ شـده بود ومژه هاي طلایی رنگش به هم چسبیـده بود آب
گلویم را پایین دادم ونگـاهم را ازدستـهاي سفیـد وکوچک دخترك به سمت
دست مادرش وبعد به صورت او دوختم در حالی که دست دختر را گرفتـه
بود با مردقد بلند لاغري دعوا مـیکرد از چهره ي سیاه مرد پیـدا بود که
معتاد است.باز ناهم را به دختر دوختم که هنوز به من خیره بود اشک از
چشمانم سر خـوردو روي زخم روي گونه ام ریخت سوزشش انگـار لذت
هیج دیدگاهی ثبت نشده ;(