یک فنجان خاطره چهارتا دختر شیطون که بخاطر اتفاق و دوستی اشتباهشون با چهارتا پسر عوض میشن و اون دختر های شیطون سرد و مغرور میشن// اما بعضی اوقات شیطنت هم میکنند وقتی پانزده سالشون که بود با چهارتا پسر دوست میشن و عاشقشون میشند اما اون پسر ها دختر ها رو ترک میکنند تا اینکه یک روز این چهارتا دختر با اون چهارتا پسر ملاقات میکنند و// اول رمان یک فنجان خاطره با صدای آلارم گوشیم بلند شدم نگاهی به ساعت کوچک روی رو نشون میداد ۵۳:۷ میز عسلی انداختم ساعت به طرف اتاق ساحل رفتم و در زدم ساحل پاشو دانشگاه دیر شد اه مرض بزار یکم دیگه هم بخوابم بعد بیدار میشم دیگه باشه اشکال نداره ولی اگه آقلی کویری نفلمون کرد بعد نگی بهت نگفتم باشه گمشو برو بیرون الان میام اوک عزیزم اوق گمشو برو بیرون مرض بمیر من و ساحل دوست های چندین ساله هم هستیم پنج سالگی با هم دوست بودیم ۷ و از و مثل خواهر باهم رفتار میکردیم و همینطور بابای من با بابای اون همدیگه رو می شناسند و دوست های قدیمی هم هستند من الان دختری بیست و سه ساله هستم و دانشجوی رشته پزشکی و تخصصم جراهی داخلی هست من و ساحل عاشق این رشته هستیم و باهم در شهر تهران قبول شدیم متری زندگی میکنی م ۰۲۲ و الان تو یک خونه گوشیم زنگ خورد به طرف گوشیم رفتم که اسم آفرینش رو در صفحه گوشیم نمایش میداد تماس رو برقرار کردم سلام خواهری خوبی؟ خوبم عزیزم تو چطوری؟ هی بدک نیستم آفرین چطوره؟ اونم خوبه کاری داشتی؟ اره عزیزم جانم بگو…امشب
دانلود رمان یک فنجان خاطره pdf از مهلا ب لینک مستقـیم
برای اندرویـد و کـامپیوتر و PDF
نویسنده این رمان مهلا ب مـیباشـد
موضوع رمان:عاشقانه/اجتماعی
خلاصه رمان یک فنجان خاطره
چهارتا دختر شیطون که بخاطر اتفاق و دوستی اشتباهشون با چهارتا پسر عوض مـیشن و
اون دختر های شیطون سرد و مغرور مـیشن// اما بعضی اوقات شیطنت هم مـیکنند وقتی
پانزده سالشون که بود با چهارتا پسر دوست مـیشن و عاشقشون مـیشند اما اون پسر ها
دختر ها رو ترک مـیکنند تا اینکه یک روز این چهارتا دختر با اون چهارتا پسر ملاقات مـیکنند و//
رمان پیشنهادی:دانلود رمان کوه پنهان مهلا ب
قسمت اول رمان یک فنجان خاطره
با صدای آلارم گوشیم بلند شـدم نگـاهی به ساعت کوچک روی رو نشون مـیـداد ۵۳:۷
مـیز عسلی انداختم ساعت به طرف اتاق ساحل رفتم و در زدم ساحل پاشو دانشگـاه دیر شـد
اه مرض بزار یکم دیگـه هم بخـوابم بعد بیـدار مـیشم دیگـه باشـه اشکـال نداره ولی اگـه آقلی
کویری نفلمون کرد بعد نگی بهت نگفتم باشـه گمشو برو بیرون الان مـیام اوک عزیزم اوق
گمشو برو بیرون مرض بمـیر من و ساحل دوست های چندین ساله هم هستیم پنج سالگی
با هم دوست بودیم ۷ و از و مثل خـواهر باهم رفتار مـیکردیم و همـینطور بابای من با بابای
اون همدیگـه رو مـی شناسند و دوست های قدیمـی هم هستند من الان دختری بیست و سه
ساله هستم و دانشجوی رشتـه پزشکی و تخصصم جراهی داخلی هست من و ساحل
عاشق این رشتـه هستیم و باهم در شـهر تـهران قبول شـدیم متری زندگی مـیکنی
م ۰۲۲ و الان تـو یک خـونه گوشیم زنگ خـورد به طرف گوشیم رفتم که اسم آفرینش رو در
صفحه گوشیم نمایش مـیـداد تماس رو برقرار کردم سلام خـواهری خـوبی؟ خـوبم عزیزم تـو چطوری؟
هی بدک نیستم آفرین چطوره؟ اونم خـوبه کـاری داشتی؟ اره عزیزم جانم بگو…امشب
هیج دیدگاهی ثبت نشده ;(