دانلود رمان سر دلم را به سر دارت آویخته ام اثر هانیه وطن خواه
کمند دختر عجیب خاندان حشمت ها با ننگی ناخواسته، برای رسیدن به آمال و آرزوهایش و جلوگیری از دعوای فی مابین ، درگیر قرارداد متفاوت و عجیب خاندان میران ها می شود، اکنون که به ثبات شغلی و مهارت در آرایشگری و مدیریت آن رسیده، برای گرفتن حق و حقوقش وادار به معامله میشود، معامله ای که با اهدای کلیه اش همراه است و این بین …
- تعداد صفحه 891
دانلود رمان سر دلم را به سر دارت آویخته ام اثر هانیه وطن خواه pdf
هم اکنون رمانی بینظیر از نویسنده بسیار خوب هانیه وطن خواه با قلمی بینظیر با نام سرم را به دارت اویخته ام را در بیست رمان دانلود کنید
کمند دختر عجیب خاندان حشمت ها با ننگی ناخواسته، برای رسیدن به آمال و آرزوهایش و جلوگیری از دعوای فی مابین ، درگیر قرارداد متفاوت و عجیب خاندان میران ها می شود، اکنون که به ثبات شغلی و مهارت در آرایشگری و مدیریت آن رسیده، برای گرفتن حق و حقوقش وادار به معامله میشود، معامله ای که با اهدای کلیه اش همراه است و این بین …
گوشه ای از رمان سر دلم را به سر دارت آویخته ام اثر هانیه وطن خواه :
رودابه با ابروهای بالا رفته و شاهپور با صورتی تقریبا متعجب به ماشین جدیدم خیره بودند، شانه به شانه رودابه کوفتم و با چشم غره توپیدم که : ⁃ بجنب امروز دوازده تا مشتری داری، شاهپور با چشم هایی که نمی توانست از ماشینم جدا کند، گفت : شما کادوهاتو می گیری، بعد نق زدنت واس خانوم ماس؟ چه سند هم زده بود، با دست راست پشت گردن شاهپور زدم و از روی جوی پریدم، شما چک و چونتو بزن ببینیم اصن عروست میاد تو خونه؟
فحشی که بدون ذره ای خجالت به لب راند و کوبیده شدن دست در صورت رودابه را به همراه داشت، بی تفاوت رد کردم و سوار ماشینی شدم که همسرم برایم خریده بود، همسری که انگار هر لحظه واقعی تر می شد، از همان دیروز عصری که برای تولدم، تولد نفرت انگیزم، ماجرای ویژه ای رقم زد، واقعی تر شد، مرا متفاوت کرد منی که جز آن ویلا تمام داشته هایم دست رنج زحمت هایم بود، کادوی زیادی گرانش را با علاقه قبول کرده و انگار وظیفه همسر واقعی شده ام بود، قبول نمودم، صندلی های نرم و اتاقک جذابی که بارها در صفحات مجازی دیده بودم، حال تمام اطرافم را تشکیل می داد، رودابه هم درگیر جو، کمربندش را بست و گفت : دوستت داره هااااا بد هم دوستت داره ،،،
بعنی باید بگم خرابته بیچاره، پوزخند زدم، دوست داشتن؟ گمان نمی کردم، اما وابستگی را مطمئن بودم، من و سردار به هم گره خورده بودیم، از کجا و چطورش را نمی دانم، اما واقعا دنیایمان به هم گره خورده بود، شاید زیاده خواهی من برای رهایی از شرایط ما را به هم متصل ساخت، شاید هم انتقام جویی بی حد و حصر او، اما به هرحال موقعیت کنونی برای من عزیز بود، رسیدنمان به آرایشگاه و مشغول شدن، باعث شد کمی از فکر کردن به رومینایی که بی حد درگیر نکیسایش شده و عملا مرا به دست فراموشی سپرده بود، برایم کم رنگ شود
روز پرکاری بود، فرانک خانم، اشاره زد از ترکیب رنگ موی آخر که آزاد شدم، زیرسازی میکاپ ها را به دست بگیرم، خسته از این سمت سالن به آن سمت می رفتم و رودابه از من بی نوانر در حالی که به غر زدن مادر عروس آخرش، گوش می داد، چشم و ابرو برایم آمپ که اگر زن ادامه دهد، گیره مویی را در چشم هایش فرو می نماید، نیشخند زدم و صبورا لیوان چای را به دهانم چسباند و گفت: بخور قربونت برم، خسته ای، سری برایش تکان دادم و به منشی جدید سالن که سمت دیگرم خم شد
نگاه انداختم و او آرام گفت : کمند جون، همسایه زنگ آرایشگاه رو زد، گفت ماشین شما بد جا پارک شده، رودابه همه سالن را با نشان دادن ماشین من، سوپرایز کرده بود و از صبح حرف دهانشان اتومبیل من بود، همین را کم داشتم، با غر زیرلبی از جا برخاستم و کاپشنی که منشی به دستم داد را تن زدم و کلاه روی سر کشیدم، از در گذشتم، به نوچه های سردار که روی نیمکت های در کوچه کافه نشسته بودند، نگاه انداختم، سوار ماشین شدم
ماشین جای بدی نبود، عروسک عزیز و جدیدم را روشن کردم، دست به فرمان گرفتم، و،،، صدا،،، درد،،، سوزش،،، تنها حرکتی که می توانستم انجام دهم، جیغ بود، جیغ و گرفتن دست هایم جلوی صورتم، خاطرات آن اسید پاشی کذایی قوت می گرفت، صدا ها که پایان یافت، دست از روی صورتم برداشتم، تمام شیشه ها خرد شده بود، دست هایم زخم، موتورسیکلت ها دور می شدند، چشم های ناباور اطرافم را می نگریست، ماشین عزیزم را …
دانلود رمان سر دلم را به سر دارت آویخته ام اثر هانیه وطن خواه
قیمت 20 هزارتومان
هیج دیدگاهی ثبت نشده ;(