الیان مردی سخت خشن اما عاشق دل در گرو آذر دختر رنج دیده و سختی کشیده ای دارد، اما آذر معتقد هست که همیشه برای اطرافیانش بدشانسی میاره برای همین قصد در دوری از الیان داره که …
ژانرها: احساسی
داستانی از نفرت و انتقام، زندگی دختری با ظاهر و چهره ای که همه اونو زشت میدونند، اما به واسطه آشنایی با بهزاد زندگی اش دستخوش تغییراتی می شود، بهزاد پسری خوش گذران است که برای دست به سر کردن شهره و برانگیختن حسادت او برکه را درگیر عشق یک طرفه ای می کند، که در نهایت منجر به ریختن اسید به صورتش توسط شهره می شود، با جراحی های متعدد با عنوان مدلی فشن به نام پرستو وارد زندگی بهزاد می شود اما …
خاطره هایت مصمم تر از قول هایت بودند، برای ماندن کنار من، قول هایت خیلی زود خسته شدند و چمدان شان را بستند، اما خاطره هایت مدت هاست روزها و شبها همدم تنهایی ام شدند، قولها بی وفا بودند، اما خاطره ها عجیب وفادار …
داستان زندگی سوزان، که عاشق پسر عمویش زستان می شود و و از او باردار می شود، این حس کاملا دو طرفه بوده اما مشکلاتی اتفاق می افتد که باعث جدایی شان می شود و رستان سوزان را ترک می کند و طی یکماه خبر ازدواجش به سوزان می رسد و به اجبار باید بچه را سقط کند و از خانواده طرد می شود و چند سال به دستور پدر و عمویش به تنهایی زندگی کردن محکوم می شود، حالا بعد از گذشت 12 سال زستان با دخترش بر می گردد و پرده از راز ها برداشته می شود …
داستان بازیگر مغرور و عیاشی به نام دامون پیران است که دختر بی پناهی را نجات میدهد و او را به خانه اش میبرد و از او می خواهد در ازای جای خواب محرم او شود ولی نمی داند آندختر تازه از زندان آزاد شده و با نقشه پا به زندگیش گذاشته تا دامون را عاشق خودش کند و بعد از جلب اعتمادش …
داستان ماهورا، یک دختر موفق در کارش است، حیطه کاری خودش را دارد و هفته هایش را کنار رعنا و میعاد میگذراند. تا اینکه میعاد برای یک قرار کاری و برای دو روز می رود. اما بعد از دو روز و حتی یک هفته برنمیگردد، همین بیخبری از میعاد باعث میشود ماهورا از کارهای میعاد سر در بیاورد و پای رفت و آمد و آمد که همیشه از او دور بود، به حریم زندگی ماهورا باز شود …
حکایت دختری به نام سایه را که از دانشگاه اخراج شده، اما از اون جایی که سابقه بدش فرصت انجام خیلی از فعالیت ها رو از اون گرفته، به پیشنهاد یکی از اطرافیانش به سراغ شغل آشپزی میره، او در خونه هایی که بهش پیشنهاد داده میشه، شروع به کار می کند، در این بین مردی عجیب و بدخلق که از قضا درگیری های زناشویی بسیاری هم داره، سر راه سایه قرار می گیره …
شقایق خزان دیده داستان دختری است به نام شقایق که از طرف خانواده اش به شدت با کمبود محبت روبروست، در این بین با خواهر و برادری به نام مهتاب و شهاب آشنا میشود و طی دوستی با آنها به راز بزرگی در زندگی اش پی میبرد و توسط شهاب مسیر زندگی اش تغییر می کند، رمان عاشقانه و پر از ماجرا که ذهن مخاطب را درگیر خود می کند، قصه عشق دو عاشق دلباخته، گاه اشک و سوز هجران و گاه شور و شوق دیدار …
در این قصه ماهک را همراهی می کنید، زنی بیوه، که در پیوند زناشویی قبلی خود توسط شوهرش مورد حدشکنی قرار گرفته، اکنون مردی بنام شاهان به اجبار می خواهد ماهک را به نکاح موقت خود در بیاورد اما …
شهراد پسر جذاب، پولدار و البته انحصارطلبیه که سالهاست عاشق ممنوعه زندگیش شده، دختری دلبر و شیطون به نام شهرزاد که همخونه اش هست و همه حتی خود اون دختر فکر می کنند خواهر و برادر هستند، شهراد به دلیل اینکه شهرزاد نمی دونه نسبتش باهاش چیزی به جز اونیه که تو شناسنامه هاشون نوشتن، برخلاف اینکه قلبش رو بهش بدجور باخته و تموم ذهنش رو پر کرده اما مجبور به حفظ ظاهر شده، اما مابین آموزش های پیانو و گیتاری که شهراد به شهرزاد میده، یه جایی افسار این عشق از دستش میره و باعث میشه زیر قول و قرارش بزنه و پرده از یک راز بزرگ برداره و بره سراغ شهرزاد تا …
دستامد یک شب دلبستگی مردی بانفوذ و جفا به پیشخدمت معصوم دختری شد به نام « ماهی» که کل زندگی اش با تنفر صفت بی همه چیز رو به دوش کشیده، سردار آقازاده ای سرد و خشنی که آوازه هنرهایش در سراسر تهران رو پر کرده بود، در آخر سر نوشت دو آدم با هزاران تفاوت عاشقانه ای بی همتا رقم میزد …
این رمان درباره پسری به اسم داروین است، پسر داستانمون حاصل یک ارتباط نامشروع است، خانوادش اصلا او را قبول ندارند، در یک شب سرنوشتش عوض می شود، تو عمارت مهمونی بزرگ برگزار میشه، داروین که 15سالش بوده یه لیوان نوشیدنی غیرمجاز می خورد، صبح که پا میشه می بینه تو تخت خواهرش بدون لباس است و اونا میگن که به خواهرش دست درازی کرده، پسر قصمون رو از خونه بیرون می اندازند، اما داروین با تمام این سختی ها و رنج ها بزرگ شده و تبدیل به بزرگترین تاجر ایران میشه …
آریا فروهر برای بچه هاش پرستار میگیره، اونم کی دنیز خانم مرادی که تو شیطنت و خراب کاری رو دستش بلند نشده، حالا چی میشه این آقا آریا به جای مواظبت از ۳ تا بچه ها باید از ۴ تا مراقبت کنه، اونم بلاهایی که دنیز بچه ها سر باباشون میارن که نگفتن، این وسطا آقا آریا نمیدونه کی دلشون برای ملکه عذابش رفته …
داستان دخترکی به اسم نیکا که جسد خونین خواهرش را در یک شب سرد پاییزی درب منزلشان مشاهده می کند و زندگیش با دیدن بدترین صحنه عمرش تغییر می کند و تصمیم میگیرد که انتقام خواهرش را بگیرد …
داستان طهورا (آمین)، دختری با سرنوشتی مرموز و حساس که خودش هم به دنبال کشف راز سر به مهر زندگی خودش است، اما این میان خانواده حیدر علی چه نقشی در زندگی آمین دارند، حیدر پسر عمه قدر و جذابی که دست حمایت بطرف دختر زیبای ما دراز کرده، چون آمین را خیلی …
پرند دخترک لوند و زیبایی که لیلا وار دل به علیرضا داده به خاطر حفظ جون علیرضا از شر یاسر پسر دایی رذلش که از علیرضا کینه داره و می خواد بهش ضربه بزنه ناچار می شه از اون بگذره و درست سر سفره ی عقد همه چیز رو به هم بزنه و با دلی شکسته از زندگی اون بیرون بره، سال ها بعد وقتی که علیرضا هیچ حسی به جز تنفر به پرند نداره ، یک بار دیگه اون ها رو در روی هم قرار می گیرند ولی این بار حقیقت از زیر خاکسترهای به جا مونده از آتیش افتاده به زندگی پرند شعله ور می شه اما حالا …
داستان دختری است که مادرش خواننده قبل از انقلاب بوده و با فوت خانواده اش توسط خاله ای که ۴ پسر دارد در بچگی به فرزند خواندگی گرفته میشود و با ورود این دختر به خانواده ای که همش پسر دارند ماجرایی پیش میاد که تا مرز دست درازی به این دختر پیش میرند و همین مساله باعث میشود تمام بچه ها به بهانه تحصیل به خارج فرستاده شوند، بچه هایی که بزرگترینشان ۲۰ ساله است و اتفاقاتی که در خارج برایشان پیش میاد، حالا بعد از چند سال بیماری خاله باعث میشود دوباره بچه ها به ایران برگردند و حقایقی که بعد از آمدن بچه ها آشکار خواهد شد . . .
پسر داستان عاشق یک دختر میشه و میاد خواستگاری و ازدواج میکنن بعد از چند مدت رفتار پسر داستان عوض میشه و دختر داستان رو طلاق میده و بعدا دختر داستان میفهمه شوهرش بهش دروغ گفته و این طلاق یک راز داشته …
کسری فخار تاجر سرشناس و موفق که با لقب عالی جناب در تمام شهر شناخته شده است و کسی را بالاتر از خود در کار و تجارت نمی داند، ماجرا از آنجایی آغاز می شود که رقبایش برای زمین زدنش دست به دامن یکی از بزرگ ترین خلاف کارهای جنوب شهر یعنی پنجه طلا می شوند، نوارهای پیروز برای جناب فخار از هم گسیخته می شود اما او از باعث رسواییش نمی گذرد و برای این کار نقشه های خودش را دارد …
داستان زندگی وکیلی که در دانشگاه دل به دختر روانشناسی میدهد و به مرور زمان دل اون رو هم به دست میاره، با وجود اختلاف زیاد اخلاقی و مخالفتهای خانواده این دو با عشق با هم ازدواج میکنند، اما این عشق زیاد دووم نمیاره و …
همه چیز از اونجایی شروع میشه که ارغوان به همراهِ دوستِ صمیمیاش کیانا، واردِ خانه باغِ بزرگ و باصفای اونها شد، او برای اولین مرتبه، نگاهش با چشمهای عجیبِ مردی به نامِ کیارش برخورد میکند، کیارشِ افروز، مردِ سی و یک سالهای است که گذشتهای زهرآلود دارد، بعد از روبهرو شدن با ارغوان، تلاش میکنه که ضعف های خودش رو پشتِ نقابِ بیتفاوتی پنهان کند، ولی ارغوان نمیدونه که در واقع با چطور شخصیتی طرفه، در مقابل، پگاه به دلیلِ آزار و اذیت های همسرش، به تازگی از اون جدا شده است، او برای نظم دادن به زندگیش، به درخواست یکی از دوستهاش به روانشناس مراجعه میکند. اما روانشناس کسی نیست جز امیرحافظِ سعیدی، مردی با خانوادهای متعصب و شخصیتی متفاوت که عشقِ دورانِ بچگیش بوده و حالا کاملاً …
: بااحساس گرمای یک دست چشامو بازکردم. خانم جان خوبی؟پاشواین آب قندوبخور.مستخدم دکتربودکه بانگرانی نگاهم میکرد.حواسم تازه داشت برمیگشت.
: با حرص و عصبانیت و خشم کفش پاشنه بلندمو درآوردم پرت کردم طرفش،جا خالی نداده بود خورده بود وسط مالج بی مغزش و با حرص جیغ زدم: – سر من داد نزن معلم دوزاری فهمیدی ؟
: آنید کیان دانشجوی مهندسی کشاورزی یه دختر شمالی که کرج درس میخونه . به خاطر توصیه ی یکی از استاد ها که پیشنهاد داده بود که برای بهتر یادگیری درس بهتره کار عملی انجام بدن و به طور مستقیم روی گل و گیاه کار کنن. بنا به عللی آنید تصمیم میگیره که به عنوان یه پرستار برای یه خانم سالمند توی یه خونه ی بزرگ که وسط یه باغه کار کنه که بتونه از باغش برای یادگیری رشته اش استفاده کنه…. رمان خیلی خوبیه حتا دانلودش کنین
: زنی بنام کایرا که رئیس یه کارخونه ویسکی سازی درحال ورشکستگیه و بخاطر بدهی ای که شوهرش از یه مرد خلافکار و بیرحم داره و باید بین پس دادن نیم میلیون دلار بدهی و معشوقه اون مرد شدن یکی رو انتخاب کنه …
عمارت عشق مهسا که۶ساله خانوادشو از دست داده بهترین دوست وحامی زندگیش براش کاری تو یه عمارت قدیمی پیدا میکنه عمارت سفیدو بزرگی که رازی رو توی خودش پنهون کرده…
: داستان در مورد دختری شیطون وبازیگوش به اسم ترگل است که دل خوشی از پسر عمه تازه از خارج برگشته اش نداره وهزار تا بلا سرش میاره حالا بماند که ارمین هم تلافی می کرده ولی..
فاجعه متحرک با وجود عرق روی پیشونیش و نفسهای منقطعش، به نظر مریض نمی رسید. پوستش مثل سابق اون طراوت و سرخی هلو مانند رو نداشت، و چشم هاش نمی درخشیدن، ولی هنوز زیبا بود. زیباترین زنی که من همیشه می دیدم… لینک رمان به در خواست نویسنده برداشته شد
: زندگی و آینده یلدا زند با حضور برادر ناتنی پدربزرگش ” محمد زند ” دچار تغییرات اساسی می شود . دختر آرامی که تا چهارده سالگی با ترس و وحشتی عجیب از پدربزرگش زندگی می کرده است . این ترس با حضور محمد زند ( عمو جان ) بخاطر شباهت ظاهری که با پدربزرگش دارد دوباره زنده می شود . پایان خوش…
: خورشید دختری از جنس سادگی، پای حرف هاش بشینید برای شما میگه که پا به زندگی بهمن می ذاره. بهمن هم با هزار و یک دلیل که عشق به خورشید هیچ جایی در آن نداره با او ازدواج می کنه.
مرده شور من همانی هستم که روزی برایت سرافکندگی بودم و بدان که روزی آرزویم را خواهی داشت! من “مرده شورم!”آمده ام تا نجسی ها و ناپاکی هارا بشویم آمده ام تا یک کاسه آب بریزم روی کثافتی که آدمها از خودشان ساختند و بعد غسلشان بدهم و خباثتشان را دفن کنم! داستان در مورد یه دختر مرده شوره که با یه گروه قاچاقچی همراه میشه یه دختر شاید دزد شاید بد شاید خوب اول رمان مرده شور ﺻﺪاي ﻗﺪﻣﻬﺎي ﺳﺮﯾﻌﯽ ﮐﻪ از ﭘﻠﻪ ﻫﺎ ﺑﺎﻻ ﻣﯽ اوﻣﺪن ﺑﺎﻋﺚ ﺷﺪ ﻋﺮق ﺳﺮدي رو ﺗﻨﻢ ﺑﺸﯿﻨﻪ ﺑﺎ ﻫﺮاس ﺑﻪ درِ اﺗﺎق ﻧﮕﺎه ﮐﺮدم داﺷﺖ ﻣﯿﻮﻣﺪ ﺗﻮ ﺗﺎرﯾﮏ و روﺷﻦ اﺗﺎق ﭼﺸﻢ ﭼﺮﺧﻮﻧﺪم ﭼﺸﻤﻢ ﺑﻪ ﮐﻤﺪ اﺗﺎق اﻓﺘﺎد از ﺑﺎﻻ ﺗﺎ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﻧﮕﺎﻫﺶ ﮐﺮدم ﺑﺰرگ ﺑﻮد ﺟﺎ ﻣﯿﺸﺪم !ﺳﺮﯾﻊ ﺑﻪ ﺳﻤﺘﺶ رﻓﺘﻢ و درش رو ﺑﯿﺼﺪا ﺑﺎز ﮐﺮدم ﺻﺪاي ﻗﺪﻣﻬﺎ آروم ﺗﻮ راﻫﺮو ﭘﯿﭽﯿﺪ ﺑﺎ ﯾﻪ ﺣﺮﮐﺖ رﻓﺘﻢ ﺗﻮي ﮐﻤﺪ و درﺷﻮ ﺑﺴﺘﻢ ﻧﮕﺎ ﭼﻪ ﻫﻤﻪ »: ﻻي ﻟﺒﺎﺳﻬﺎي آوﯾﺰون ﺷﺪه ﮔﻢ ﺷﺪم ﭘﭻ ﭘﭻ وار ﻏﺮ ﻏﺮ ﮐﺮدم « ﻫﻢ ﻟﺒﺎس داره ﻣﺮﺗﯿﮑﻪ ي اﻻغ ﺻﺪاي در اﺗﺎق ﮐﻪ اوﻣﺪ،دﺳﺘﻢ رﻓﺖ رو دﻫﻨﻢ و ﭼﺴﺒﯿﺪم ﺑﻪ ﻋﻘﺐ ﮐﻤﺪ!ﭼﺸﻤﻬﺎم ﮔﺸﺎد ﺷﺪه ﺑﻮد ﭘﯿﺪام ﻣﯿﮑﺮد ﮐﺎرم ﺗﻤﻮم ﺑﻮد!دﺳﺖ دﯾﮕﻢ رﻓﺖ ﭘﺸﺖ ﮐﻤﺮم و اﺳﻠﺤﻤﻮ ﻟﻤﺲ ﮐﺮدم ﺗﻤﺎم ﺑﺪﻧﻢ ﺧﯿﺲ ﻋﺮق ﺑﻮد ﻗﺪﻣﻬﺎ آروم آروم داﺷﺘﻦ ﺑﻪ ﮐﻤﺪ ﻧﺰدﯾﮏ ﻣﯿﺸﺪن و ﻣﻦ واﺿﺢ ﺗﺮ ﺻﺪاي ﻗﻠﺒﻤﻮ ﻣﯽ ﺷﻨﯿﺪم ﭼﺸﻤﺎﻣﻮ ﺑﺴﺘﻢ و ﻟﺮزون ﯾﻪ ﺑﺴﻢ ا ﮔﻔﺘﻢ ﻗﺪﻣﻬﺎ ﺟﻠﻮي ﮐﻤﺪ اﯾﺴﺘﺎدﻧﺪ ﺿﺮﺑﺎن ﻗﻠﺒﻢ ﺗﻨﺪ ﺗﺮ از اﯾﻦ ﻧﻤﯿﺰد!ﻫﻤﻪ ي ﺑﺪﻧﻢ ﻣﯽ ﻟﺮزﯾﺪﺧﺪاﯾﺎ درو ﺑﺎز ﻧﮑﻨﻪ ﻧﮕﺎﻫﻢ ﺑﻪ رو ﺑﻪ رو ﺑﻮد ﻧﻔﺲ ﻧﻔﺲ ﻣﯿﺰدم ﺑﺎ ﺣﺮﮐﺖ ﻗﺪﻣﻬﺎ ﺑﻪ ﯾﻪ ﺟﻬﺖ دﯾﮕﻪ ﻟﺒﺨﻨﺪ…
از من زندگی کن داستان درباره دختری به اسم شیدا هست شیدا بخاطر حرفه اش که اصلا هم بهش علاقه ای نداره ناخواسته وارد یه باند قاچاقچی میشه که همین ورود اجباری راه پر پیچ و خمی رو برای شیدا به دنبال داره و به کل زندگیشو از این رو به اون رو میکنه… آیا شیدا میتونه این راهو با موفقیت طی کنه؟ آیا از این رو به اون رو شدن زندگی شیدا از خوب به بده، یا از بد به خوب؟؟؟ اول رمان از من زندگی کن امشب همه چيز رو براه است همه چيز آرام… آرام…. باورت ميشود؟ ديگر ياد گرفته ام شبها بخوابم “با يک آرامبخش” تو نگرانم نشو ! همه چيز را ياد گرفته ام ! راه رفتن در اين دنيا را هم بدون تو ياد گرفته ام. ياد گرفته ام که چگونه بيصدا بگريم ! ياد گرفته ام که هق هق گريه هايم را با بالشم بيصدا کنم ! تو نگران نشو!! همه چيز را ياد گرفته ام ! ياد گرفته ام که چگونه با تو باشم ب ی آنکه تو باشی ياد گرفته ام نفس بکشم بدون تو و با ياد تو ! ياد گرفته ام که چگونه نبودنت را با رويای با تو بودن و جای خال ی ات را با خ اطرات با تو بودن پر کنم. تو نگرانم نشو!همه چيز را ياد گرفته ام! ياد گرفته ام بی تو گريه کنم … و بدون شانه ات قدم بزنم. ياد گرفته ام که ديگر عاشق نشوم و دل به کسی نبندم. و مهمتر از همه….. ياد گرفته ام با يادت زنده باشم و زندگ ی کنم ! اما هنوز….
ستاره ی داستان ما دختری هست که مشکلات و ناهنجاری های زیادی تو زندگیش داشته منجمله فوت ناگهانی مادرش اونم از صدقه سر خیانت پدرش! زندگی توی خونه ای که زن باباش جواز ورودش به اون خونه رو با مرگ مادر ستاره گرفته…!در این بین ستاره ی عاشق ما مجبوره که تن به خواسته های ناعادلانه ی پدرش بده،خواسته هائی مثل یک ازدواج اجباری… رمان پیشنهادی: دانلود رمان نفوذی عاشق
دختر گل فروش خیلی وقت بود دنبال یک کار خوب که بتونم حد اقل روزی ۰۵ هزار تومان ازش پول در بیارم می گشتم که بتونم دارو های مامانم رو باهاش بخرم و یکمش هم برای نهار و شام اون روز باشه یک روز وقتی از خواب پاشدم یهو یاد گلهای باغچه افتادم که اگه برم و اون ها رو بفروشم شاید حتی یکم بهمون کمک کنه… اول رمان دختر گل فروش این موضوع رو با مامانم در میان گذاشتم مامان:عزیزم چی شده؟ من:مامان من ی فکری کردم که شاید بهمون کمک کنه مامان:بگو عزیزم؟ من:اگه برم گل های باغ رو بفروشم شاید کمکی به حالمون بکنه مامان.. مامان:باشه عزیزم حتما انشاال که کمکی بکنه من:ممنونم مامان از فردا کارم رو شروع می کنم!من برم وسایل رو برای فردا اماده کنم. برای فردا همه ی کار هام رو انجام دادم دیگه شب شده بود خسته رفتم بخوابم! صبح که پا شدم سریع اماده شدم گل ها رو بر داشتم و رفتم سمت شهر تصمیم گرفتم توی خیابون اصلی شهر گل هام رو بفروشم بلکه فروش بیشتری داشته باشم! اقا گل نمی خواید؟ خانوم گل نمی خواید؟ فروش کل گل ها تا ساعت ۷ عصر ادامه داشت کل پول و در امد امروزم ۰۵ هزار تومان بود خوب بود ی چیزایی برای شام خریدم و ۰۵ تومانش رو بر داشتم !و رفتم خونه من:سالم مامان من برگشتم مامان:خوش امدی عزیزدلم من:مامان من فقط تونستم پول شام رو جور کنم اما قول می دم پول دارو های تو راهم جور کنم! مامان:اشکالی نداره عزیزم انشاال جور می شه . بعد رفتم سفره رو اوردم و پهن کردم با مامانم غذا خوریدیم
: برده هاعاشق نمیشوند فاحشه تویی… که یکی رادر آغوش داری آن یکی را زیر سر و خاطرات دیگری در قلب… فاحشه بودنم به کدامین گناس؟؟؟؟
: دختر نوزده ساله ی تنها.دختری که پدرش روش شرط بندی میکنه.توسط پدرش به یه غریبه فروخته میشه.مادرش رو از دست داده و تنها خواهرش با همسرش از ایران رفته.دختر داستان ما شاید بی پناه و تنها باشه ولی …
: دختری شاد شنگولی هست ک خانوادش رو از دست داده و تو خونه تنها زندگی میکنه که توی دانشگاه فوق لیسانسشو میگیره و ب مناسب همین ب یک اردو میرن ولی این اردو سرنوشت رها رو عوض میکنه و…
: دکتر نارین حکمت توسط همسایه ی فرصت طلبش به دام افتاده و برای جلوگیری از هر گونه آسیب به پسرش از سمت رها تاجیک//همسایه ی قاچاقچی اش// مجبور به همکاری با رها در جرایم می شود//// رفته رفته نارین شیفته ی رها شده و تصمیم به بیرون کشیدن خودشان از منجلاب موجود می گیرد،آن هم با هجرت از ایران.///
: داستان اینبار ما راجب یه دختریه که با استفاده از نیروی فوق العاده ماوراییش، می تونه تمام موجودات خطرناکی که توی سیاره زمین هستند رو از بین ببره! داستان متفاوتیه مثل داستان میشا دختر خوناشام (۲ جلد ) اگه نخونید از دستتون در رفته!
: حسام یه پسر بیست و شش ساله س که توی یه خانواده ی مومن بزرگ شده و خودش خیلی پایبند و معتقده.یه روز که به مطب داییش میره برای اولین بار توی زندگیش به یه دختر با دقت نگاه می کنه….دخترم کسی نیست جز آریانادخت امیری… به نظرتون چی پیش میاد؟! عشق؟! بین آدمایی که هیچ سنخیتی با هم ندارن؟!
: اَبی دختر خیلی خوبیه نوشیدنی نمی خوره ، فحش نمیده و محافظه کارانه لباس میپوشه . اون فکر میکنه اینجوری میتونه از گذشته ی تاریکش فرار کنه…