ژانر‌ها: غمگین

دانلود رمان بدون آدم بدون حوا  از ن.ق.توانا

بدون آدم بدون حوا دختری به اسم ماهتیسا و پسری به نام شنتیا ، دارای یک احساس مشترک هستند : «تنفر از جنس مخالف» این دو نفر همکلاسی هستند و بعد از آخرین امتحانشون با هم درگیری پیدا می کنند ! تو اولین روز آغاز تعطیلات تابستون برای هردو اتفاق عجیبی میفته ! به این اتفاق از دید مذهبی و عرفانی پرداخته شده و اصلا بعد فانتزی اون مد نظر من نبوده اول رمان بدون آدم بدون حوا این هفته همه خونه عمو محمود دعوت بودیم بعد از اینکه شام خوردیم همه بچه ها رفتیم تو حیاط دور صندلیای دور استخر نشستیم من یه جین مشکی و بلوز سفید و شال مشکی پوشیده بودم کلا توی این خانواده فقط و فقط من بودم که حجاب داشتم و همیشه پوشیده بودم حتی مامانمم حجاب نداشت همشون جلوی همدیگه خیلی راحت میگشتن و لباسای باز میپوشیدن ولی من عقیده خودم و داشتم فقط من بودم که نماز و روزم همیشه بجا بود همه اینا رو هم مدیون بهترین دوستم پونه بودم وگرنه تو این خانواده کی از این چیزا سرش میشد نیما همیشه عاشق این بود براش چادر نماز سر کنم و بشینم پای سجاده و قران بخونم اهل دوست پسر و لاو ترکوندن و لاس زدنم نبودم دختر بی احساسی نبودم ولی عشق و احساس رو تو این چیزا نمیدیدم بخاطر همین چیزا بود که نیما همیشه میگفت تو برام با همه دخترا فرق داری همین تنها جمله قشنگ و شاید تا حدی عاشقانه نیما همین بود همه کنار هم نشسته بودیمو سر و صدا راه افتاده بود هرکی هرکی بود شیما کنار…

دانلود رمان ظرفیت تکمیل

: نیاز دختری شاد و پر هدف بعضی جاها مغرور ه و بعضی جاها خجالتی و گستاخ… سختی و تلخی مثل منو تو توی زندگیش داشته اما مال نیاز یه خورده بگی نگی از حد ظرفیتش بیشتر میشه روزگار باهاش جوری کنار میاد که حتی لحظه ای تو باورهاش نمیگنجه////

دانلود رمان عشق ممنوعه  از زهرا قلنده

عشق ممنوعه این رمان در مورد پسری به اسم سپهراد که بعد ۸سال به ایران برمی گرده از وقتی برگشته خاطر خواهای زیادی داشته اما به هیچ‌کدوم توجهی نمیکنه اما یه روز تو مهمونی عروسی بی نهایت جذب خواهرش رزا میشه که اول رمان عشق ممنوعه ساک مسافرتی مشکیمو برداشتمو همراه هانی راه افتادم واقعا خسته شده بودم و دلم خواب میخواست با بیخیالی گفتم: هانی به مرگ تو نرسیده ب خونه خواب هفت پادشاه رو میبینم! با خنده گفت: با این استقبال شور انگیز عمرا تا اخرشب وقت خواب داشته باشی چه جمعیتی! ماشالاه سر چرخوندم: کو؟؟ به پایین اشاره کرد: اوناهاشن مگه اونا خانوادت نیستن؟؟ راست میگفت کل اعضای خانوادم با عمه و عمو و خاله با بچه هاشون اونقد از دیدنشون به وجد اومده بودم که همه ی خستگیم در رفت با شوق براشون دست تکون دادم و اونام متقابال!! خانواده ی هانیم اومده بودن استقبال هانی بعده ۱۵ سال و من بعده ۸ سال داشتیم خانواده هامونو میدیدیم دلم برای تک تکشون تنگ شده بود مخصوصا رزا کوچولوی شیطونم!! تا از پله برقی رفتیم پایین و از اون فضا عبور کردیم قد ده سال گذشت برام هانی رفت به طرف پدر و مادرش و منم پر کشیدم ب سمت خانوادم اول از همه یه دختر کوچولوی چشم زمردی فوق العاده خوشگل دوید به طرفم که کسی نبود جز خواهر کوچولوم رزا!! ساکمو رها کردم و محکم به اغوش کشیدمش دست انداخته بود دور گردنم و سفت بهم چسپیده بود _رزا کوچولوی من؟؟ با خنده صورتمو بوسید: داداشی دلم واست یه ذره شده بودددددددد!! خندیدم: عزیزدلم چقد بزرگ شدی خانمی…

دانلود رمان کارت قرمز  از مریم_د_ی

ماه گل، دختر نابینایی که دست سرنوشت او را مقابل بردیا که خواننده ای مشهور است قرار می دهد. بردیا عاشق ماهگلِ نابینا می‌شود؛ امّا قرار نیست سرنوشت به همان راحتی که آن ها را مقابلِ هم قرار داده، به همان راحتی هم آن ها را به هم برساند و به خواسته هایشان جواب مثبت دهد! باید دید و خواند چه اتفاقاتی در انتظار دخترک غم زده قصه ی ماست… اول رمان هوا بارانی است و رعد برق آسمان دل انسان را به لرزه در می آورد. ماه گل طبق عادت همیشگی اش کنار پنجره در اتاق کوچکش نشسته است. چه قدر دلش می خواهد برای یک بار هم که شده، حال و هوای شهر را زمانی که برفی یا بارانی است ببینید، درسث مثل همه!دیگر خسته شد از بست هر وقت باران بارید، پنجره اتاق را باز کرد و بوی نَمِ آن را به مشام کشید. دلش می خواهد به جای این که دستش را روی ساقه های زبر و درهم و بر هم درختان بکشد آن ها را ببیند و از نگاه کردن به آن ها لذت ببرد. چه آرزوی شیرینی است روزی بدون آن میله ی آهنین در کوچه پس کوچه های شهر قدم بزند؛ بدون این که هر کدام از رهگذر ها به او بگویند:»کمک نمی خواهی؟« از جایش بر می خیزد و قصد خروج از خانه را می کندخدا کند آن مادر نا مهربان او را نبیند تا بتواند کمی با خیال آسوده زیر باران قدم بزند. پالتوی مشکی اش را می پوشد و عصایش را از گوشه ی اتاق بر می دارد. به سمت در می رود ..

دانلود رمان ازدواج بخاطر برادرم  ماه بانو 

: داستان خنده، غم، خوشی، عشق و فداکاریه که البته در نهایت به پخته شدن داستان کمک می کنه. دختری از تبار خوشی و آزادی، کسی که در خوشبختی غرق شده. کسی که مزه ى تلخ درد براش نا آشناس. زندگی با بوی آرامش و خدا، اما همیشه یه آدم خوب، خوب می مونه؟!

دانلود رمان نغمه عشق  از آیدا عادلی

نغمه عشق بعد از مرگ ناگهانی نغمه ، الناز با پیدا کردن دفترچه ی خاطرات نغمه (تنها دوست و حامی دوران خوش کودکی) راهی تهران و مرور خاطرات سالهای گذشته میشه.. عشق آتشینش به سعید و کمکهای نغمه برای رسیدن او به سعید و اصرار خودش برای“دکتر جاوید به اورژانس”،”دکتر جاوید به اورژانس” اول رمان نغمه عشق دارن صدام می کنن وسایلم رو جمع می کنم و از اتاق کارم بیرون می آم.من دکتر نغمه جاوید هستم. یکی دو سالی می شه که توی این بیمارستان کار می کنم.وقتی کارم توی بخش تموم شد دوباره به اتاقم برگشتم تا روپوشم رو عوض کنم و برم خونه که در زدند،گفتم: بفرمایید! در به آرامی باز و بسته شد ومن باز مشغول جمع کردن وسایلم بودم و گفتم: بفرمایید گوشم با شماست.صدای ظریفی گوشم را نوازش کرد و گفت: قلبم خانم دکتر. یه لحظه احساس کردم قلبم از حرکت ایستاد،صدای الناز بود،اونم الناز من.سرمو بلند کردم، آره درست حدس زده بودم خودش بود تو چشاش خیره شدم و گفتم: -قلبت چه مشکلی داره؟ لبخند قشنگی زد و گفت: می تپه خانم دکتر،اونم فقط برای شما. بهش نزدیک شدم وگفتم: -دردت درمون نداره باید بسوزی و بسازی. دیگر نتونستم خودمو کنترل کنم و بغلش کردم.اینکه در اون لحظه من و الناز چه حالی داشتیم بماند فقط همین قدر بگم که گریه امونم نمی داد.باورنکردنی بود.الناز رو به روم ایستاده بود. -کجا بودی؟! الناز:پیش تو،همیشه و همه جا. -پس چرا من نمی دیدمت؟ الناز:می دیدی الناز کجا رفتی؟چرا رفتی؟! کنارم نشست وگفت: تو که می دونی من نمی خواستم برم سعید مجبورم کرد خب منم سعید و…

دانلود رمان دهلیز  از م.مطلق 

 دهلیز یعنی یه راهرو، یه دالان نمیدونم کی‌و کجا وارد این دهلیز شدم فقط دیدم که چشماش برق زد بهم گفت اینجا زندانه تو زندانی و من .. زندان بان بهش گفتم اینجا نمیشه نفس کشید گفت دیگه نیازی به نفس کشیدن نیست…. گفتم نه و گفت اره هیچوقت نخواستم دردسر درست کنم و داشتم موفق میشدم ولی نفهمیدم چطوری و کی‌ افتادم تو بغل خود دردسر…////

دانلود رمان میعاد عاشقانه  از مریم دالایی

سهیل تازه از خارج آمده و در میهمانی که به مناسبت ورود او برگزار شده دختران فامیل ب رای تور کردن او از هم پیشی میگیرند .سهیل وقتی لاله را میبیند اشک میریزد همه فکر میکنند این گریه به خاطر شکستی است که لاله در زندگی با کامران داشته ، و چون کامران را سهیل معرفی کرده بود به همین خاطر ناراحت میشن.. رمان پیشنهادی: دانلود رمان سرمایه دارها عاشق نمی شوند دانلود رمان توتیای چشمم دانلود رمان حسابدار زیبا

دانلود رمان دالیت  از نیلوفر قائمی فر

: دالیت در آیین هندیا به طبقه ای گفته میشه که از نظر مالی در سطح پایین هستند و از خیلی از خدمات اجتماعی محرومند و معمولا برای کارای پست جامعه منتخب میشن… معنی دیگه دالیت در فرهنگ هند (نجس‌ها) شناخته میشه… چرا رمان به این اسم نامیده شد؟ توی این رمان نه قرار کسی فقیر و کسی غنی باشه نه کسی خدمتکار یه خونه است نه کسی کار پستی داره و نه کسی هندیه… این رمان مثل سایر رمان هام از ژانرهای شخصیت هایی که به یه نوع اختلال عامیانه که معمولا تو جامعه به شکل یه انسان عادی ولی مشکل دار زندگی میکنن انتخاب شده که لازم به ذکره که خیلی از دخترا هستن که در خونواده دچار این موقعیت هستند و علت اصلی نوشتن این رمان؛ بیان سرنوشت دختریه که در این موقعیت هست و تصمیمی میگیرد که اونو تبدیل به یه دالیت میکنه حالا چرا دالیت؟ چرا بهش میگن تو یه دالیتی؟

دانلود رمان گل صحرا  از واریس دیری

گل صحرا مجموعه‌ی خاطره‌ها و اعترافات عجیب زنی است از قبایل کوچ نشین افریقا. «واریس دیری» به یاری جسارت، پشتکار، تدبیر و هوشیاری‌اش به شاخ آفریقا می‌رود و پس از مصائب فراوان، امروز به عنوان سفیر مخصوص سازمان ملل، برای احقاق حقوق زنان قاره اش فعالیت می‌کند وی کماکان به زندگی کوچ‌نشینی ادامه می‌دهد تا فریاد زنانی که به حکم سنت ختنه به معلولیت های جنسی و جسمی دچار می‌شوند، به گوش دنیا برساند. دوستان این زندگینامه یه دختر هست و کاملا واقعی هست سختی ها رو که کشیده رو نقل میکنه و فوق العاده غمگین هست…… رمان پیشنهادی: دانلود رمان جام عقیق مرضیه یگانه دانلود رمان نت های هوس مسیحه زادخو دانلود رمان خدمتکار هات من

دانلود رمان به دلتنگی هایم دست نزن  از P & D

به دلتنگی هایم دست نزن عینک آفتابیمو رو صورتم برداشتم تا خوب خیابونا و آدما رو ببینم با وجود اینکه اوایل اسفند بود ولی گرما همه رو کلافه کرده بود نگاه راننده میکنم آفتابگیر ماشینو داده پایین و به چراغ قرمز زل زده انگار این کار آرومش میکنه یا شاید فک میکنه اگه نگاه چراغ کنه زودتر سبز میشه از فکر راننده میام بیرونو یکم بیشتر رو صندلی لم میدمو چشمامو می بندم از فکر قیافه بهت زده اش خنده رو لبام میشینه این

دانلود رمان کینه ای کهنه  از Shaylin 

کینه ای کهنه آتنا بزرگمهر وارد یه بازی می شه که این بازی برای کینه ی کهنه ای هست که آقای راد از پدربزرگ آتنا داشته و آقای راد قصد داره زندگی آتنا رو نابود کنه اول رمان کینه ای کهنه با صدای آوای گوساله از خواب بلند شدم آتنا:باز تو با صدای جیغ جیغوت اومدی منو بیدار کنی؟ مامان بیا این دختر خلت رو جمع کن آوا:چقدر که تو زر می زنی آتنا پاشو که باید بریم مدرسه وگرنه این دفعه رضایی خودش شخصا به پرونده درخشانمون رسیدگی می کنه آتنا: وای ایشاال این مدرسه رو خودم آتیش بزنم مدرسه دیگه چه صیغه ایه؟ تند تند لباس های گشاد و داغون مدرسم رو پوشیدم و با دو رفتم پایین که دیدم مامان آوا و آدرین دارند صبحونه می خورند من هم که عاشق خوردن صبحونه بودم رفتم و نشستم که صدای بوق خانوم احمدی راننده سرویسشون در اومد دیگه داشت گریم در می اومد که دیدم آوا مثل چی داره میدوئه تنها کاری که تونستم بکنم پوشیدن کفشام بود بدون صبحونه تا رفتم پایین خانوم احمدی با قیافه خشنش گفت:نیم ساعته اینجام دفعه دیگه دیر بیاین نمی برمتون تا حالیتون شه آوای بدبخت یک عالمه به جای من عذر خواهی کرد آوا با صدای آروم:می مردی یه عذر خواهی می کردی؟ آتنا:خدانکنه آوا: من چی میگم تو چی می گی آخه من چقدر بدبختم !!! تو راه فقط و فقط به درختای پاییزی خیره شده بودم که منظره ی خیلی قشنگی رو تشکیل داده بودند باالخره به زندان رسیدیم پیاده شدم و سریع وارد شدیم اووف خدا به خیر کنه دیر کردیم االنم که زیست …

دانلود رمان مسیری از جنس شب

: رمانی از ۹ دختر پسر ۶ پسر ۳ دختر دخترانی از جنس شب رمانی پر از ماجرا جویی … پسرایی که سرنوشت دخترا رو به تباهی میکشند نقشه ای که پا رو زندگیه خیلیا میزاره کدوم پسرا چه کسایی مقصرن ماجرا چیه ؟ کدوم نقشه ؟ با رمان از جنس شب…..

دانلود رمان عروسک زخم خورده  از عسل ج و شکیلا ‌ق 

عروسک زخم خورده دختری به اسم ملودی که تو بچگی پدر و مادرش رو از دست میده یه برادر کوچکتر از خودش داره وقتی دختر قصه ما ۱۹ سالش شد پدربزرگ سنگدلش پیشنهادی به او داد که ملودی پیشنهادش رد کرد و پدربزرگش اونو طرد کرد و از خونه بیرون کرد…. اول رمان عروسک زخم خورده ملودی: من: آقاجون این غیر ممکنه من نمی تونم قبول کنم آقاجون: باید قبول کنی من:اما اما آقاجون نمیشه قبول نمیکنم سپهر داداش منه آقاجون:داداشت نیست پسرعموته اینو بفهم من:قبول نمیکنمآقاجون:خب که اینطور ، ملودی یا قبول میکنی یا همین امشب باید از این خونه بری من:کجا برم میفهمین چی میگین با تو دهنی که از آقاجون خوردم ساکت شدم و اشک به چشمام هجوم اورد خدایا من چقدر بدبختم آخه بیچاره تر از منم هست آقاجون:چیه ساکت شدی تصمیمو گرفتم وجود من اینجا بی فایده بود تا حاال هم با منت بزرگم کردن من:میرم آقاجون :کجا من:قبرستون با گریه از اتاق زدم بیرون مادرجون جلومو گرفت و گفت:چی شده دخترم چرا گریه میکنی بدون اینکه جواب بدم دویدم تو اتاقم لباسام تو یه چمدون گذاشتم و عکس مامان بابام که تو اتاقم بود هم گذاشتم تو چمدون و رفتم پایین مادرجون:کجا میری دخترم این چه وضعیه چرا گریه می کنی ؟ من:من ، من دارم میرم حاللم کنید مادرجون:کجا آقاجون:ولش کن دختره خیر سرو بزار بره چشم سفید مادرجون با گریه :کجا بره مرد این بچه که جایی رو نداره آقاجون:هر چه زودتر باید برهمن:میالد کجاست اونم باید باهام بیاد آقاجون :از این به بعد میالد با تو هیچ ..

دانلود رمان بیدارم کن  از هستی آریان

بیدارم کن خصومتی دیرینه ، عشقی ممنوعه و دو عاشق که ندانسته در راهی که معلوم نیست به کجا ختم میشود پای میگذارند و دست سرنوشت چه بی‌رحمانه آنها را قربانی نمایش‌های خویش میکند.. اول رمان بیدارم کن با صدای زنگ در از روی تخت بلند شدم و به سمت در رفتم از چشمی بابا و لیلاخانوم معلوم بودن، بعد پوشیدن شال و مانتو در رو بازکردم، از همون اولش جلوی نامحرمها پوشیده بودم. سلام بابا خوش اومدید، بفرمایید بابا مثل همیشه مهربون جوابم رو داد، لیلا خانوم هم برای خوب جلوه دادن خودش یه سلام خشک و خالی دادو رفت، خواستم در رو ببندم که صدای اخ کسی روشنیدم، اوف در رو توصورت بهزاد بیچاره کوبیده بودم، شرمنده در رو باز کردم و به سمت بهزاد رفتم. .بهزاد خوبی؟ ببخشید بخدا ندیدمت اخ اخ ببینم خون نیومد که ؟ با صدای قهقههی مریم، صدای خندهی بهزاد هم بلندشد. خوبم گلاره خانوم، خوبم بخدا فقط پاتون رو از روی انگشتم بردارید له شد بدبخت. با هول خودم رو عقب کشیدم. ای وای ببخشید توروخدا گیج شدم، بفرمایید تو بفرمایید. بعد این که بهزاد رفت تو مریم با لبخند گفت: داداشم و دیدی دیونه شدیا چته عروسمون؟ شتی شوهرم رو ُک بهزاد پسر دایی مسیح اینا بود، ده ساله بوده که پدرومادرش رو از دست داده و از همون موقع لیلاخانوم ازش نگهداری میکنه، مریم علاقهی زیادی به بهزاد داره ولی من تاحالا از بهزاد رفتار عاشقانه ندیدم، بهزاد مغرور و غیرتی بود. به سمت آشپزخونه رفتم که میز رو دست نخورده دیدم، ا واقعا که حداقل بشقابای خودشون رو ورنداشتن بی فرهنگی داشت بیداد می کرد