ژانر‌ها: معمایی

دانلود رمان گمشده  از معصومه طباطبایی

ریکل رولان دختر سرسختی که با مادرش و ۵خواهرش تو نیویورک زندگی میکنه شدیدا متعصب و حساس رو خونوادشه و بعد از مرگ پدرش یه قطره اشک هم نریخته و دختری سخت و تا حدودی بداخلاقه با سفر خواهرش به ایران زندگیش به کل عوض میشه و برای اولین بار مردی فکرشو درگیر میکنه که…..

دانلود رمان سرپناهی دیگر  از غزل محمدی 

سرپناهی دیگر سرپناهی دیگر روایتگر زندگی آدم‌های گذشته بر پایه‌ی عقاید سنتی؛ غرور و تعصب‌های بیجا است. بیست سال از حرف ها، کارها و اشتباهات گذشته است. هیچکس نمی داند در آن حادثه چه شد. پنج سنگ قبر از بقایای آنها باقی مانده است؛ اما در این میان کسی پی به این اتفاقات می‌برد. به دنبال افشای حقیقت می‌رود؛ اما از هرچه که در این سالها داشته است. گریزان می شود. او تنها است. میان سوالاتی بی‌جواب تا با کسی روبه‌رو می‌شود که عاجرانه از او کمک می‌خواهد… . اول رمان سرپناهی دیگر خسته و آرام به سمت گرامافون قدیمی رفت و صفحه را عوض کرد. صدای گوش نواز استاد شجریان درون اتاق پیچید. پشت میز‌ش نشست و به منظره‌ی برفی روبرویش خیره شد؛ اما بعد از مکث چند ثانیه‌ای کرکره را پایین داد. سعی کرد حواسش را به موسیقی سنتی و ماندگار بدهد تا مقداری از آن آرامش صدا را، به خودش منتقل کند. رمان جدید دلش آرامش می‌خواست، آرامشی که ماندگار باشد؛ مانند صدای استاد شجریان که برای لحظه‌ای هم که شده از افکاری که ذهنش را مشغول کرده بود، بیرون بیاید. چشمانش را فرو بست. چند دقیقه‌ای نگذشته بود که صدای فردی از پشت سرش آمد و باعث شد به خودش بیاید. می‌دانست دیر یا زود به دیدنش می‌آید، بعد از یک سال! -می‌بینم باز پیرمرد شدی زدی تو کار شجریان! بدون ایجاد تغییر در حالتش گفت: -چی شده که تو رو به اینجا کشونده؟ پسر خندید و بر روی میزِ کار نشست و گفت: -اتفاق که زیاد افتاده، یک سال از دستم در رفتی و آخر پیدات کردم.

دانلود رمان حامی ام باش  از samira_behdad  

حامی ام باش داستان مردی است که زندگی‌اش به دست فراموشی سپرده شده مردی که هویت خود را از یاد بـرده و دست تقدیر کسی را سر راه او قرار می‌دهد تا به زندگی یکنواخت و کسل‌کننده‌اش رنگِ زندگی بپاشد در این راه، حوادث یکی پس از دیگری از دل خاکِ زمان بیرون می‌آیند و حقایق یک به یک آشکار می‌شوند و اما او کیست که پا در راهی می‌گذارد به امید آنکه انتهای مسیر به بازگشت خاطرات مرد ختم شود؟ اول رمان حامی ام باش صداي جيغ ممتد زني که فرياد ميزد شقيقههايش نبض گرفته بودند و مغزش در حال انفجار بود انفجاري که اگر رخ ميداد، زمين و زمان از صداي فرياد و ناله و چهرههاي بدون صورت ذهنش پر ميشد محتويات معدهاش به حلقش هجوم آوردند تلاش کرد تا آرام بماند، بدون حرکت و ثابت ماند لحظاتي پس از آن، انقلاب معدهاش آرام گرفت و تنها سوزش ته گلو و تلخي بدمزهاي در دهانش باقي ماند چشمهاي دردناکش را روي هم فشرد و کلافه از ناتوانياش در کنترل تصاوير هجومآورده به ذهنش، کف دستهايش را روي صورتش گذاشت پس از چند ثانيه، گرماي مايعي روي دستهايش، باعث شد تا چشمهايش را باز کند و از خير يادآوري آن تصاوير لعنتي که مثل شبکهاي برفکي در ذهنش پخش ميشدند، بگذرد دستهايش را از روي صورتش برداشت سرخي چند قطره خون، مانند پتک ي روي سرش آوار شد لعنتي !آخر اين خوندماغشدنها ، اين دردهايي که با تصاوير مبهم ذهنش به تاروپود جانش رسوخ ميکردند، او را از پا درميآوردند با شنيدن صداي افشين، چشم از کف دست خونآلودش گرفت افشين با حالت…

دانلود رمان ماه شب تار من  از mahla.mp

ماه شب تار من سورن افشار یکی از تاجران بزرگ و سرشناس که سال‌هاست نفرت در قلب او ریشه دوانده؛ اما با دزدیدن آیسان، داستان آن‌طور که او پیش‌بینی کرده بود، پیش نمی‌رود و خواه‌ناخواه وارد مسیری می‌شود که سرنوشتش را تغییر می‌دهد اما با پیداشدن باربد تاج‌فر، برنامه عوض می‌شود و اول رمان ماه شب تار من بیتوجه به التماس و گریهوزاریهای سارن، در اتاق رو بستم و روی صندلی مخصوص و بزرگم ک ه کنار تخت قرار داشت، نشستم جعبه ی سیگار رو از جیب کتم بیرون کشیدم نخی بیرون آوردم و بین لبم قرار دادم فندکم رو از روی پاتختی چنگ زدم زیر نخ سیگارم گرفتم و روشنش کردم به تابلوی نقاشی خودم که تصویر دختری روی تابلو نقش بسته بود، نگاه کردم سیگار رو آروم از لای لبم بیرون کشیدم و پوزخندی زدم کارم به جایی رسیده که خواهرم هم بهم خــ ـیانـت میکنه نفسم رو عصبی بیرون دادم بلند شدم و چنگی به موهام زدم صدای گریه ی سارن از بیرون میاومد و عصبیترم میکرد فریاد بلند و خشمگینی کشیدم با پام به زیر میز بـ*ـار زدم که میز کج شد و روی زمین با صدای ناهنجاری افتاد شیشههای مشـ*ـروب شکست و کف زمین رنگی شد تموم وجودم میلرزید از خشم به نفسنفس افتاده بودم و قفسه ی سـینه م بهشدت بالاوپایی ن میشد در با ضرب باز شد و پشتبندش صدای نگران رخساره به گوشم رسید : -سورن خوبی؟ بدون اینکه برگردم، به سقف خیره شدم و با پوزخند گفتم : -خیلی وقته حالم خوبه مگه نمیبینید؟ صدای آهش رو شنیدم و پشتبندش، صدای قدمهای آرومش رو که از…

دانلود رمان قطرات  از آزاده کریمی

قطرات نوا دختر یک روزنامه نگار معروف است، پدرش را به تازگی در تصادفی از دست داده اما به گونه ای عجیب و البته غیر مستقیم پدر با او در ارتباط است و از او خواسته ای دارد… این معما که این خواسته چیست و به چه ماجراهایی منتهی می شود به مرور در داستان باز خواهد شد اول رمان قطرات امروز اولین روز كاری من به عنوان عکاس در مجله ايه كه روزی تو اونجا كار مي كردی. هر چیزی كه از اين حرفه مي دونم رو مديون تو هستم تو فقط نقش يه پدر رو برای من نداری يه دوستي و البته در زمینه كاری يه منتقد سرسخت اولین انتقادت رو از اولین عکسم هرگز فراموش نمي كنم خدايا!! چقدر بهم بر خورد فکر مي كردم تو به عنوان يه پدر كلي قراره ازم تعريف كني و بعدش يه خسته نباشید جانانه بهم بگي اما وقتي عکس رو بهت نشون دادم طبق عادت همیشگیت..كمي اون عینکت رو با اون قاب زرشکي زشتش روی دماغت جابه جا كردی آخرشم نفهمیدم چرا هیچوقت زير بار…

دانلود رمان چهار تفنگدار جلد اول  از سارا اعتماد 

چهار تا دوست ؛ چهار تا یاور ؛ چهار تا پسر که زندگی شون توی یک روز بهم گره می خوره و اونا می شن چهار تفنگدار . سرنوشت یک جایی از هم جداشون می کنه اما دوباره همین سرنوشت بهم گره شون می زنه . وقتی همه چیز دوباره خوبه ؛ اتفاق وحشتناکی می افته چیزی که باعث شکستن دوستی بین شون می شه . اما اونا مثل کوه پشت سر هم می ایستند بازی خطرناکی شروع می شه و اونها با شعار همیشگی ” یکی برای همه و همه برای یکی ” با قدرت وارد این بازی می شن…. اول رمان روز باشکوه ؛ همان قدر که شیرین و پر از خاطره می تواند باشد؛ مملو از استرس و سختی هم است و آن روز باشکوه هم دقیقا همین طور بود. یکی از روز های اواخر اردیبهشت ماه؛ در دبیرستان غیر انتقاعی حامی …. جشن فارغ التحصیلی چهل و شش پسرِکلاس ششمی! از چند روز پیش همه چیز در حال آماده شدن بود. اولین سالی نبود که مدیر و مسئولین مدرسه قرار بود جشن فارغ التحصیلی برای دانش آموزان کلاس ششم برگزار کنند. اما استرس یک لحظه رهایشان نمی کرد. دوست داشتند آخرین کاری که برای دانش آموزانی که شش سال مداوم در آنجا زحمت کشیدند و والدین شان که این همه هزینه کردند؛ کار فوق العاده ای باشد. مدرسه به اندازه ی کافی بزرگ و مجهز بود که این جشن را در آنجا برگزار کنند. هوای عالی بهاری آن روز فوق العاده بود. جشن از ساعت ۹ صبح تا ۱ بعد از ظهر برگزار می شد. اما مدیر و مؤسس دبیرستان …

دانلود رمان به یادم بیار  از دلان

به یادم بیار داستان در مورد دختریه به اسم ترنج که حافظه اش رو توی یه تصادف از دست داده اطرافیانش که چیز زیادی ازش نمیدونن سعی میکنن کمکش کنن تا حافظه اش برگرده اما طی این اتفاقا فقط ترنج یه چیزی رو به یاد میاره از صحنه تار و کوتاه تصادف یادش میاد که یه نفر حین تصادف همراهش توی ماشین بوده اما هیچ چیز و هیچکس وجود اون فرد ناشناس رو تایید نمیکنه این اتفاق ها همزمان میشه با زیر سوال رفتن و نقض شدن تمام اطلاعاتی که اطرافیان ترنج ازش دارن اول رمان به یادم بیار سرم رو کج میکنم و گوشی رو با شونه ام نگه میدارم لیوان رو زیر شیر میگیرم و در جواب جیغ جیغ هاش سوالم رو میپرسم کجا؟ صدای پوفش رو از پشت تلفن هم میشنوم خداروشکر مثل اینکه اون تصادف به غیر از حافظه ات به شنواییت هم آسیب زده میگم میخوام دوتایی بریم اون کافه، یعنی اینقدر که من و تو از اونجا خاطره داریم هیچکسی نداره بهت قول میدم یه چیزایی یادت میاد کلافه چشمم رو توی کاسه میچرخونم و قرصم رو به زحمت آب قورت میدم و مشغول شستن لیوان میشم پونه !قولی نمیدم اگر حال داشتم همراهت میام باز هم صداش روی اعصابم خط میکشه: اگر حال داشتم یعنی چی؟ میخوام ببرمت فرشاد جون رو ببینی دستم رو با لبه ی لباسم خشک میکنم و متعجب سوال جدیدی که توی ذهن خالیم پیدا شده رو به زبون میارم: فرشاد کیه؟ ای وای !اصلا غلط کردم حالا باید دو روز بشینم واست توضیح بدم فرشاد کیه به سمت اتاق میرم و شاکی از این

دانلود رمان حقیقت تلخ  از Maryam23

حقیقت تلخ داستان از زبون راوی تعریف میشه شخصیتای اصلی ما حوریه و ایلیا هستن خب حوریه و ایلیا چه ربطی به امیرحسین دارن؟ حوریه دختر هجده ساله خجالتیه که برای گذروندن دوره  کارآموزی عکاسیش با ایلیا و عموی دوست داشتنیش شاهو همکاری میکنه و از این طریق با ایلیا آشنا میشه این وسط حقایقی هست که ازشون بی خبرین این حقایق چی میتونه باشه؟؟؟چرا تلخن ؟ اول رمان حقیقت تلخ ﭘﻠﮏ ھﺎی ﭼﺸﻤﺶ ﻟﺮزﯾﺪ آروم ﭼﺸﻤﺎﺷﻮ ﺑﺎز ﮐﺮد ﻧﻮر ﮐﻤﯽ ﮐﮫ ﺗﻮی اﺗﺎق ﺑﻮد ﭼﺸﻤﺎﺷﻮ زد دوﺑﺎره ﭼﺸﻤﺎﺷﻮ ﺑﺴﺖ و ﺑﺎز ﮐﺮد ﭼﻨﺪ ﺑﺎر اﯾﻦ ﮐﺎر رو ﺗﮑﺮار ﮐﺮد ﺗﺎ ﭼﺸﻤﺎش ﺑﮫ ﻧﻮر ﻋﺎدت ﮐﻨﮫ اطﺮاﻓﺶ رو ﻧﮕﺎه ﮐﺮد ﺗﻮی ﯾﮫ اﺗﺎق ﻧﺎآﺷﻨﺎی ﺳﮫ در ﭼﮭﺎر ﺑﻮد ﯾﮫ اﺗﺎق رﻧﮓ و رو ﺘﺎ ﺧﺎﻟﯽ ﻧﮕﺎھﯽ ﺑﮫ ﺧﻮدش اﻧﺪاﺧﺖ ، روی ﯾﮫ ﺗﺨﺖ ﯾﮫ ﻧﻔﺮه ﺑﻮد دﺳﺘﺎش از ِرﻓﺘﮫ ﻧﺴﺒ زﻧﮓ زده ﺑﺎ طﻨﺎب زﺧﯿﻤﯽ ﺑﺴﺘﮫ ﺷﺪه ﺑﻮد ِ طﺮﻓﯿﻦ ﺑﮫ ﻣﯿﻠﮫ ھﺎی آھﻨﯽ ﻧﮕﺎھﺶ رﻧﮓ ﺑﺎﺧﺖ در اﺗﺎق ﺑﺎ ﺻﺪای ﻧﺎھﻨﺠﺎری ﺑﺎز ﺷﺪ ﺷﺎﯾﺪ ھﻢ اوﻧﻘﺪر ﺗﺮﺳﯿﺪه ﺑﻮد ﮐﮫ ﺻﺪای در اﺗﺎق ﺑﮫ ﻧﻈﺮش ﻧﺎھﻨﺠﺎر ﻣﯿﻮﻣﺪ ﻣﺮدی ﺗﻮی درﮔﺎه در ﻗﺮار ﮔﺮﻓﺖ ھﺎﻟﮫ ای از ﻧﻮر از ﭘﺸﺖ ﺳﺮش ﺑﮫ داﺧﻞ ﻣﻨﻌﮑﺲ ﺷﺪ و اﺟﺎزه ﻧﻤﯽ داد ﺻﻮرﺗﺶ رو ﺗﺸﺨﯿﺺ داد ﭼﻤﺸﺎﺷﻮ رﯾﺰ ﮐﺮد و ﺳﻌﯽ ﮐﺮد ﺻﻮرت ﻣﺮد رو ﺑﺒﯿﻨﮫ !!ﻣﺮد ﺟﻠﻮﺗﺮ اوﻣﺪ و در رو ﭘﺸﺖ ﺳﺮش ﺑﺴﺖ ھﺎﻟﮫ ی ﻧﻮر ﻗﻄﻊ ﺷﺪ و ﺻﻮرﺗﺶ ﻣﺸﺨﺺ ﺷﺪ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﮐﺮﯾﮭﯽ روی ﻟﺒﮭﺎش ﺑﻮد ﻧﮕﺎھﺶ رﻧﮓ ﺗﺮس ﮔﺮﻓﺖ ، ﻣﺮد ﺑﺎ دﯾﺪن ﭼﺸﻤﺎی ﺗﺮﺳﯿﺪه دﺧﺘﺮ ﻗﮭﻘﮭﮫ ی ﺗﺮﺳﻨﺎﮐﯽ ﺳﺮ داد و ﻧﺰدﯾﮏ ﺗﺨﺖ ﺷﺪ دﺳﺘﺶ رو ﺑﮫ طﺮف ﺻﻮرت رﻧﮓ ﭘﺮﯾﺪه دﺧﺘﺮ ﭘﯿﺶ ﺑﺮد ﮐه….  

دانلود رمان کجا برم که نباشی  از نینا 323 

کجا برم که نباشی داستان دختري كه براي فرار از عشق سابقش به قصد ادامه تحصيل راهي شهر غريبي ميشه و قصد داره زندگي جديدي رو شروع كنه و با همسر آينده اش آشنا ميشه اما بعد از مدتي ميفهمه كه سايه نامزد سابقش دست از سر زندگيش برنميداره و قصد نابودي زندگيش رو داره تا جايي كه حتي ماجرا به قتل عمد ميرسه اول رمان کجا برم که نباشی همه میگن این قلبه که عاشق میشه این قلبه که دوست داره و همه گناه ها رو می ندازن گردن قلب هیچکس تا حاال به این فکر نکرده که قلب بینوا تنها کاری که کرده تپیدنه تنها گناه قلب همین تپیدنه همه میگن تا دیدمش قلبم تندتر تپید هیچکس نمیگه مغزم از دیدنش هیجان زده شد و به قلب فرمان تندتر تپیدن رو داد هیچکس نمیگه مغزم فرمان داد که ای چشم فقط اون رو ببین نه هیچکس و هیچ چیز دیگه رو هیچکس نمیگه مغزم گفت خدای من اون چقدر زیباست و چه دوست داشتنی همه میگن با چشم دیدمش و با قلبم عاشقش شدم همه میگن تا دیدمش قلبم تندتر تپید هیچکس نمی دونه این مغز که عاشق میشه و از اون به بعد تنها کاری که میکنه دوست داشتنه تنها فرمانی که میده دوست داشتنه دوستش داشته باش عاشقش شو دیوونه اش شو فقط به امید رسیدن به اون باش و روزی که دیگه اون نبود دیگه اون مال تو نبود اجازه بودن نداریکلیدی که از حراست خوابگاه تحویل گرفته بودم رو روی در اتاق انداختم و بازش کردم یه سوئیت پنجاه متری که با یه سالن وصل میشد سمت

دانلود رمان هیچکس اینجا گم نمیشود  از پرن ثابت

نیلگون سالها تلاش کرده تا عشق سالهای نوجوانی و جوانی اش را فراموش کند اما یک حادثه آن دو را بعد از هفت سال دوباره بر سر راه هم قرار می دهد و اینبار نیلگون تلاش می کند به خاطر اثبات عاشقی و از طرفی شرایط سخت به وجود آمده در راه پر پیچ و خم حق خواهی با وی هم دست شود؛ راهی که بی شک خالی از خطر و هیجان نیست! ی از رمان ورودی گالری وثوق، در دل یکی از شلوغ ترین خیابان های تهران باز می شود. بالای پنج پله ی کم ارتفاع و پهن، مشرف به تالار اصلی ایستاده ام تا به رویایی که از کودکی دنبالش بودم دقیق تر نگاه کنم. به قول مامان مهین اینجا همان جایی است که خدا مرا دیده . تا امروز خیلی دویده ام، بارها زمین خورده ام، زخمی شده ام، ترک برداشته ام اما نشستن کار من نیست. این ماراتن تا انتهای زندگی ام ادامه دارد. هرجا که می افتم و زخم زانو ها خون چکان می شود، هرجا نفس کم می آورم، نگاه مهربان “نیا “بلندم می کند؛ نگاه معصوم و بی پناهی که جز من انگار هیچ پناهی ندارد. دخترک هفده ساله ای از شاگردهای جدید استاد می دود سمتم. حسابی نفس نفس می زند: -خانم ملکان…استاد گفتن بیاین پایین…تابلوهاتون حسابی طرفدار پیدا کرده… دستش روی سینه با هر نفس بالا و پایین می شود. دستور استاد برایش حکم مرگ و زندگی دارد؛ باید به سرعت اجرا شود. به نگاه پر از عشق و جوانش لبخند می زنم. هم سن و…..

دانلود رمان تنفر دوار  از زهرا حشم ‌فیروز 

شرایط اسف بار اقتصادی تنه ی محکمی به اختلافات طبقاتی زده و فاصله ها دوچندان شده و در این بین که مردم با بحران بی کاری دست و پنجه نرم می کنند یک سایت کاریابی پیشنهاد ویژه ای را در سراسر کشور پخش می کند اما… رمان پیشنهادی: دانلود رمان تهی قلبان زهرا حشم فیروز  

دانلود رمان بی خوابی یا جادوی چشمان او

یه برهه از زمان یه برهه ی پر فراز و نشیب از زندگی زنی که شوهرش بی هیچ دلیلی ترکش کرده و اونو بین تمام باورهای غلط و درستش تنها گذاشته یه برهه ی زمانی سخت و طاقت فرسا برای یه زن جوون ۲۰ ساله اما حالا بعد از ۸ سال اون مرد برگشته شوهرش برگشته مسبب تمام رنج ها و غصه هاش باعث و بانی تمام حرفایی که به حق و نا حق شنیده یه برهه ی زمانی ، پر از گره و معما و زنی که می جنگه تا زندگیش رو حفظ کنه///

دانلود رمان فرجود  از شادی جمالیان_محدثه رجبی

فرجود هانا نقاشی زبردست است و فرجود، انسانی با رفتارهایی منحصر به فرد! فرجود سودای برنده شدن در مسابقه عصر جدید را دارد. هردو در جست و جوی آینده و پیدا کردن معجزه زندگیشان هستند! باید دید این دو مکمل یکدیگر می‌شوند؟ عشقی خاص و پرهیجان که آنها و زندگیشان را به چالشی عمیق می‌کشاند. عشقی که پستی و بلندهای فراوان دارد! رمان پیشنهادی: دانلود رمان مدلینگ این رمان مکمل رمان خوابگاه است

دانلود رمان نقطه ضعف  از ریحانه_محمود 

نقطه ضعف نفس که درگیر و دارِ تعصب‌های کورکورانه‌‌ی برادرش نیما، نقشه‌ی فرار از دیار و خانواده‌اش‌ رو طرح‌ریزی می‌کنه؛ پس از ورود به تهران با حجم شدیدی از ناباوری‌هاش روبه‌رو می‌شه که در راسِ اون‌ها، مردی به نام مسیح قرار داده، مردی که تمام زندگیش‌رو به دست‌های نفرت پایه‌گذاری کرده حصارِ عشق، خیلی سریع تر از اون‌چه فکرشو می‌کنه وجودش‌رو می‌بلعه… اول رمان نقطه ضعف خورشید بی رحم امروز دیرتر از تمامِ روزها، خودشرو به آبیِ بی کران روی هم بذاره. قرار این بود که به محض طلوع خورشید حرکت کنه. روی پهلو چرخید و با چشمهاش تمام وسایلشرو از نظر گذروند. البته ؛ منظور از تمام وسایل همون کوله پشتیِ آبی رنگ به همراه ساکی بود که کنجِ دو ضلعِ اتاقِ رنگارنگش جایی برای سکونت یافته بود. بار دیگه چرخید و با حسرت چشم دوخت به انواع و اقسام تابلو و رنگهاش. چقدر دلش میخواست برای همیشه توی این اتاق بمونه، بمونه و بی خبر از دنیا نفسِ درونشرو البهالی شاخ و برگهای دنیای فانتزیِ نقاشیها غرق کنه اما، حاج ناصر و نیما بردارش یک هفته ی پیش آبِ پاکیرو روی دستهاش ریخته بودن و با زبون بی زبونی اینرو امر کردن که بهزاد تنها مردیه که میتونی برای زندگی و به عنوان شوهر انتخابش کنی و آخ چه انزجاری داشت تصور بهزاد پسرعموش به عنوان همسر. پتورو کنار زد و با وجودِ کمردردی که از دیشب تا به حال گریبانشرو گرفته بود، روی باهاش ایستاد. تابلویِ چهرهی مادرش که یک ماه پیش به اتمام رسونده بودرو دستی کشید و اشکهاش راه خودشونرو یافتن. دلش مادر میخواست، پدر و برادری که در تاالان..

دانلود رمان خواب و بیدار  از مهناز صیدی

خواب و بیدار همه چیز زندگی خوب و قشنگ سمن در ۱۸ سالگی به هم خورد وقتی فهمید که دختر واقعی پدرو مادرش نیست و مادر اصلیش مهدیس بعد از ۱۸ سال یادش آمده که به دنبال دختری که در بیمارستان رها کرده برگردد آن هم برای اینکه ارثیه پدریش را از عموی در حال مرگش تحویل بگیرد! وحالا سمن بود و احسان پسرعموی واقعیش وشریک شرکتی که ارث پدرش بود وسفارشی که عمو رسول قبل از مرگ به او کرده بود:احسان نباید تنها باشد! ولی احسان احتیاجی به او نداشت خودش از پس همه کارها بر می آمد و نیازی به یک شریک کم سن وسال و فضول که میخواست امپراطوری محبوبش در شرکت را با او سهیم شود نداشت. اول رمان خواب و بیدار بی جواب دستی در هوا تکان داد و با اعصابی که سعی درتسلطش داشت در را محکم بست. غرولندهای مادر از پشت در بسته هنوز به گوش می رسید:هاجر… باتوام دختره خیره سر!خدا منو مرگ بده از دست کارای توبچه بند کتانی را دور مچ پایش محکم گره داد و با حرص غر زد: باز اسم ننه شو آورد واسه من! هنوز از خانه خارج نشده بود که صدای زنگ گوشی اش بلند شد: در حالی که به قدمهایش سرعت می بخشید جواب داد: دارم میام مژده جون توراهمکجایی شیده؟ -بدو دختر مشتری هات خیلی وقته رسیدن.من که وظیفه ای ندارم هربار بهت زنگ بزنم تایم کاری تو رو یاداوری کنم! نفس کالفه اش را پوف مانند درهوا فوت کرد:اوکی تا نیم ساعت دیگه اونجا      

دانلود رمان ترنم خوشبختی  از زهرا برهانی

ترنم خوشبختی همه چیز از زمانی آغاز شد که شکلاتی به شیرینی چشم‌هایش در قهوه‌ای به تلخی نگاه مرد لجباز حل شد ترنم خوشبختی روایت‌گر زندگی دختری چشم شکلاتی است که ناخواسته عاشق مردی لجباز می‌شود همه چیز به کام دختر چشم شکلاتی و مرد لجباز است تا این که مادر اصلی دخترشان پیدا می‌شود با از دست دادن دختر کوچکشان ورق برمی‌گردد داستانی درباره‌ی عشقی که درگیر مشکلات اجتماعی می‌شود و تا مرز جنون و جدایی پیش می‌رود تنها ترنمی از جنس خوشبختی می‌تواند ناجی آنها باشد .. اول رمان ترنم خوشبختی چشمهام از شدت خستگی سرخ شده بود یه نگاه به ساعت دیواری دفتر کارم انداختم عقربهها ساعت ده شب رو نشون میدادن این قدر سرگرم پروندهها شده بودم که نفهمیدم زمان چه طوری گذشت گوشهی ابروم رو خاروندم و به قاب روی میز که عکس من و امیر رو توی خودش جا داده بود خیره شدم امیر امروز کمی سرش درد میکرد؛ برای همین خونه موند تا مراقب ترلان باشه حتماً الان منتظر منه با این فکر کیف قهوهایم رو از روی میزم برداشتم، از دفتر خارج شدم و بعد از قفل کردن در اتاقم رو به منشی گفتم: خانم ملکی من میرم خونه لطفاً قبل از رفتنتون در ورودی رو قفل کنین همین طور که با چند تا برگهی روی میز ور میرفت سرش رو تکون داد و گفت: چشم، حتماً بعد از خداحافظی کردن با منشی از ساختمون خارج شدم سوار ماشینم شدم و راه خونه رو در پیش گرفتم بعد از نیم ساعت روندن توی خیابونهای شلوغ به خونه رسیدم و ماشین رو توی پارکینگ پارک کردم وارد آسانسور.. لینک دانلود به درخواست نویسنده برداشته شد

دانلود رمان ناجی  از فاطمه پایان با 

دختر قصه پاک و ساده؛از همونایی که یه زندگی معمولی داره مثل خیلی از ما قصه از اونجایی شروع میشه که…. دخترقصه باآدم های اشتباهی گره میخوره….. رازها یکی یکی برملا میشه… رمان پیشنهادی: دانلود رمان پرنده ای که پرواز کرد

دانلود رمان پرنیان سرد  از آزالیا

پرنیان سرد درباره دختری است که به اتهام قتل نامزدش دستگیر میشه … مادر و برادر نامزدش برای رفع اتهام او اقدام میکنند و او را از بازداشت بیرون میارن .. دختر برای مدتی میره خونه مهناز خانم )مادر نامزدش ( و بعد از مدتی به عنوان منشی توی شرکت علی ) برادر نامزدش( مشغول به کار میشه .. و کم کم احساس میکنه که به علی علاقه مند شده ولی… پایان خوش.. رمان پیشنهادی: دانلود رمان زخمی به یادگار  

دانلود رمان پایان تلخ  از Maryam23

پایان تلخ داستان از زبون اول شخصه ، اول شخص ما پسریه بنام امیرحسین امیرحسین توی قشر نسبتا ضعیف جامعه قرار داره و دلباخته دخترخالشه که از وضع مالی خوبی برخورداره و شوهر خالش با ازدواجشون مخالفه. این بین یه سری اتفاقا میفته که امیرحسین وارد حرفه ای میشه که همیشه ازش کناره گیری میکرده حالا این حرفه چیه اول رمان پایان تلخ با خودش عهد می بنده سخت بشه * همونطور که موهام رو با حوله خشک می کردم به طرف حیاط رفتم و بلند گفتم : کیه صدای نازش به گوشم رسید : باز کن می فهمی لبخند زنون سریع دمپایی هامو پوشیدم و حوله رو پرت کردم کنار در و از پله های ایوون پایین رفتم تند خودمو رسوندم پشت در دستی به موهام کشیدم و درو باز کردم زیباتر از همیشه جلوم ظاهر شد لبخند زد و گفت : سلام محو صورتش شده بودم با نیش باز گفتم : سلام بروی ماهت ناز خندید و گفت : تعارف نمی کنی بیام تو سریع کنار رفتم و گفتم : مگه می شه بیا تو عزیزم آروم و با لبخند از کنارم رد شد فقط خدا می دونست چقدر این دخترو می خواستم لبخندی رو لبهام جا خوش کرده بود ولی وقتی یاد پدر مونا افتادم حالم گرفته شد آه کشیدم و پشت سرش رفتم همونطور که کفشاشو در می اورد بلند گفت : خاله مامان با شنیدن صدای مونا از آشپزخونه بیرون اومد و با ذوق به طرفش اومد و گفت : خوش اومدی دختر خوشگلم مونا داخل رفت و مامانو بغل کرد منم دمپایی هامو در اوردم و رفتم داخل !کنارشون ایستادم مونا با لبخند گفت:_وای خاله دلم برات یه ذره….

دانلود رمان تاج  از کوثر جباری 

سیاوش پسر کوچکتر حاج ابراهیم راغب،بزرگ راسته‌ی فرش فروش‌ ها که عقایدی خلاف پدر و برادر بزرگ‌ ترش داره و همین باعث میشه توسط پدر طرد بشه. اما با وجود طرد شدن سیاوش دست از کارهاش بر نمی داره!ولی زندگی همین‌طور نمیمونه و با ورود ناگهانی آدم‌‌ های جدید و با رسیدن ارث هنگفتی از جانب مردی ناشناس به او،سیاوش برای فهمیدن رازی که آن مرد یعنی سهراب خان‌ زاده،توی وصیت نامه‌اش گفته بایستی وارد بازیی بشه که چیزی از اون نمیدونه.اما طرف دیگه داستان دختری به نام ترنج است که هیچ کسی نمیدونه چی توی سرش می‌چرخه و ناخواسته وارد زندگی سیاوش میشه.هر دو توی یه بازی اما با دو هدف کاملا جدا… رمان پیشنهادی: دانلود رمان عاشقانه ترین دروغ

دانلود رمان اسیرشدگان عشق  از آرزو_م 

اسیرشدگان عشق در مورد ۳ تا دختر و ۳ تا پسر هستش ک به طرز مشکوک و نامعلومی اسیر آدمای سیاه پوش میشن و اول رمان اسیرشدگان عشق ولی خب چیکار میتونستم بکنم میدونستم مامان همش به فکرمه ولی خوب کاری از دستم برنمیومد که واسش انجام بدم -فاطمه خانوم اذیتم نکن خودم به حد کافی حالم بد هست دیگه صدایی ازش نشنیدم باز میرم تو فکر باز یه نخ سیگار میاد گوشه ی لبم باز اشکام صورتمو خیس میکنن همه چیز بین ما خوب بود تا اون روز اون روز لعنتی همون روز بارونی! اومد و کنارم نشست دستامو گرفت تو دستاش هنوزم یادمه گرمی دستاشو! گفت باید بری گفت عاشقمه ولی باید بره! بی منطق بود و گفت که باید بره گفت دیگه نمیتونه کنارم باشه گتی که دیگه نمیتونه خوشبختم کنه هنوزم مبهمه واسم هر چی به این موضوع فکر کردم هیچ جواب قانع کننده ای واسش پیدا نکردم!رفت دیگه هیچ خبری ازش نشد هیچ جا نبود دو ساله که نیست همه چی عوض شده حتی منم عوض شدم می گفت تخسم حاال چی مونده از اون دختر تخس و شیطون ! کجاست اون چه بالیی سرش اومد شدم یه دختر افسرده که از جمع فراریه یه دیوونه که از صبح تا شب توی اتاقشه دیگه اون دنیز بیست ساله نیستم دو سال گذشته و فقط دو سال به سنم اضافه شده ولی چقدر بزرگ شدم! دیگه هر شب با دوستام بیرون نمیرم که صداش دراد دیگه کسی بهم نمیگه وروجک! دیگه صدای جیغام توی خونه نمیپیچه.توی یه جمله بگم : شدم یه مرده متحرک شدم یه آدم عصبی هیستریکی که فقط برای یک

دانلود رمان یادگاری از گذشته  از فاطمه غفرانی 

از گذشته صدای جیغ و فریاد می آمد، زنی با فریاد خدا را صدا میزد و مرد راننده از امام رضایش مدد می خواست … دخترکی در ماشین خواب بود که با خوردن سرش به سقف ماشین چشم باز کرد … دخترک، پدرش را دید که دو دستی فرمان ماشین را چسبیده و به این طرف و ان طرف می چرخاند و ماشینی که هواپیما وار پرواز می کرد … دخترک خواست جیغ بزند اما نفهمید چه شد که خود را بیرون از ماشین و روی سنگ ریزه های کنار جاده یافت اول رمان از گذشته دخترک شوک زده بود  نفهمید چه شد که فقط او بود و سرما هوا و گرمی آتش … وقتی به خود آمد که دیگر صدای جیغ و فریاد ها نمی آمد … فقط صدای آتش بود که لحظه به لحظه بیشتر زبانه می کشید و شعله سرخش گسترده تر می شد … زبانش بند آمده بود و قدرت تکلمش را از یاد برده بود … دلش می خواست فریاد بکشد اما نمی توانست  دلش می خواست بگوید و طلب کمک کند برای خاموش کردن آتشی که به جان ماشینشان افتاده بود و داشت زندگیش را می سوزاند اما هیچ نگفت جاده خلوت بود  فقط دخترک بود و خدا و ماشینی که می سوخت و زندگیش را هم می سوزاند … انگار کسی در گوشش خواند: در رفتن جان از بدن، گویند هر نوعی سخن من خود به چشم خویشتن، دیدم که جانم می رود و دیگر چیزی نفهمید … کاغذ را گرفت، از مرد تشکر کرد و بیرون آمد به ارتفاع ساختمان قدیمی اداره نگاه کرد امروز صبح که زنگ زدند و خبر آمد..

دانلود رمان سیگار قلبی   برای اندروید و کامپیوتر و PDF

سیگار قلبی ارکیده ۱۸ سالشه و زندگی آرومی داره؛ اما در شب تولدش اتفاق غیرمنتظره‌ای، سرنوشت خودش و اطرافیانش رو عوض می‌کنه؛ اتفاقی که باعث مرگ خیلی‌‌ها می‌شه و خیلی‌ها تاوان پس می‌دن، اتفاقی که باعث خیلی مشکلات می‌شه و همه رو وارد راه جدیدی می‌کنه دانلود رمان  به من بگو لیلی مهسا زهیری متن اول رمان سیگار قلبی که حتی خوابش رو هم نمی‌دیدن. از میان تمام تباهی‌ها، عشقی ناب و تازه‌ جوونه‌زده، زندگی ارکیده رو درگیر می‌کنه. فندک انتقام را زدم و با آتش قلبم، سیگارم را روشن کردم. سیگاری که با فندک انتقام شعله گیرد، نابودکننده است. سیگاری که با آتش قلب گداخته شود، ویران‌کننده است. این نابودی و ویرانی، همه را نابود می‌کند، همه را؛ حتی خودم را نابود می‌کند اما من از نابودی و ویرانی ترسی ندارم. شیطان هم حریف من نیست؛ دیگران که نابودی من رویای‌شان هم نمی‌شود من سیگار قلبی‌ام نابودی و ویرانی با من به وجود آمده است. قسم خورده‌ام با سیگارِ گداخته به آتشِ قلبم، به جنگ بروم. پیروزِ این میدان کسی جز من نیست درحال حاضر شدن بودم که سنگی به شیشه‌ی اتاقم خورد و تقی صدا داد. با خودم گفتم حتما یکی از این دوست‌های خل‌وچلمه؛ اما دیدم یه نامه توی اتاقم افتاده. رفتم سمتش و برش داشتم. با یه سیگار که روی دَر پاکت چسپیده بود و روی فیلترش کلی قلب ریز کشیده بود مواجه شدم. خیلی عجیبه یادمه یه بار، یه نامه‌ی تهدیدآمیز پیدا کرده بودم که بعدها معلوم شد از طرف کاترین دیوونه بوده؛ پس بی‌خیالی رو طی کردم، اما بدجور کنجکاو بودم ببینم چی داخلش نوشته. رفتم سمت نامه و برش داشتم و بازش کردم. با چیزی که خوندم، یه

دانلود رمان مافیا  از mahshid1374و sahar.ta

اینجا زمین است گرد است تویی که مرا دور زدی! فردا به خودم خواهی رسید حال و روزت دیدنیست مرا میشناسی؟ من وحشت تو هستم! گول چهره ی فریبنده ام را نخور من گرگی هستم در لباس میش از من بترس! زیرا من عذاب آورترین درد تو هستم! حالا آمده ام تا تومرد دریا را اسیر خود کنم از من بترس بترس بترس از روزی که دلت اسیر من شد من دختر م من وحشت دنیا هستم.. اول رمان پوفی کردم این استاده هم زیاد حرف میزنه..با خودکارم روي میز شکلک میکشیدم..مهدیس هی واسم چشم و ابرو میومد که چته منم شونمو بالا انداختم.. خوب خسته نباشید.. الهییییی شکر با خوشحالی چیزام رو جمع کردم و با مهدیس از کلاس خارج شدیم.. سوگند امشب میاي بریم صفا سیتی.. اممم نمیدونم بذار به بابام بگم اووف زود خبر بدي ها باشه حالا کی میاد؟ من و تو و طنین .. حتما با ماشین من؟ نیشخندي زد و گفت چه قده باهوشی.. اره دیگه یه حمال پیدا کردید.. اوا حمال چیه شما روي سر ما جا دارید.. باشه خر شدم.. سوگند راننده ات اومده.. خوب فعلا باي.. باي با سمت ماشین رفتم راننده در عقب رو باز کرد و من نشستم در خونه ي بزرگمون باز شد..از ماشین پیاده شدم و به سمت در ورودي رفتم..درو باز کردم و با خوشحالی گفتم سلامممممم من امده ام واي واي من امده ام.. زینت خانوم اومد و گفت سلام دخترم.. سلام زینت خانوم بابا کجاس؟ اقا تو اتاقشون.. سریع از پلهاي مارپیچ بالا رفتم و بدون در زدن وارد اتاق بابا شدم..بابا داشت با عصبانیت با یکی حرف..

دانلود رمان الهه انتقام  از  nojan و girl evil

نفس دختری داغدیده و مغرور ، دختری که شکننده س ولی سعی میکنه نباشه و سام پسری که تا حدودی خوش گذرون و پولدار هستش پسری جذاب و خود ساخته… اول رمان تصوير خودم را در آينه ورانداز ميکنم سرمه ی سياه رنگم را برميدارم به دور چشمان درشتم ميکشم و با زدن سايه ی خاکستری مات آرايش چشمانم را تکميل ميکنم بار ديگر به تصوير چشمانم درون آيينه خيره ميشوم سياهی دور چشمانم عسلی رنگ مايل به سبز آن را بيشتر نشان ميدهد رژ قرمز رنگ براقم را به روی لبان رنگ پريده ام که ديگر سرخی سابق را ندارند ميکشم با نگاه کردن گذری در آيينه زيبايی بی نظير خودم را که از مادرم به ارث برده ام تحسين ميکنم و به سوی کمد لباس هايم ميروم در ِِکشويی آن را ميکشم و به دنبال لباس َمِد نظرم ميگردم به آرامی آن را از ميان انبوه لباس هايم بيرون ميکشم که مبادا دامن حريری بنفش رنگش چروکی بيفتد آن را در مقابلم ميگيرم امشب بايد بهترين باشم بايد بدرخشم قرار است چشمان خيلی هارا بر روی زيبايی های زنانگی ام خيره کنم لباس را به تن ميکنم و زيپ کنار آن را به سختی باال ميکشم و با پوشيدن کفش های پاشنه ده سانتی ِِبنفش براقم لباس هايم را هم تکميل ميکنم دوباره به سوی آيينه ی اتاقم ميروم و با انداختن گوشواره ی تک نگينم به همراه انگشتر و گردنبند ِست آن مانتوی کوتاهم و روسريم را برميدارم و از اتاق خارج ميشوم قبل از رفتن ، به سوی اتاق پدرم ميروم تا سری….

دانلود رمان تهی قلبان  از زهرا حشم فیروز

تهی قلبان ماهان سالاری دکتر موفقی که همکارش خودش رو تو پارکینگ خونه ی اون حلق آویز می کنه و اون متهم ردیف اول پرونده ی قتل میشه و از طرفی به خیانت همسر و دوستش پی میبره و پا تو راه انتقام سختی میذاره غافل از این که… اول رمان تهی قلبان نگاهم به ساعت رو به روی میزم افتاد و با استیصال از روی صند لی ام بلند شدم با ی ک دست بارانی ام را از روی جا لبا سی برداشتم و با دست دیگرم گو شی ام را جواب دادم سلام، جانم؟ صدای هق هق پرنسسم تمام حس های بد جهان را به قلب بی قرارم وار یز کرد بابایی ؟ دلم برای صدایش پر کشید جون دلم رازان بابا، چرا گریه می ک نی ؟ به سکسکه افتاد و بر یده بریده جوابم را داد: ماما نی رفته بی رون من خیل ی م ی میترسم! دوباره افکار ضد و ن ق یضم با هم سر جنگ گذاشتند و در آن م یان من سعی در آرام کردن دوردانه ام داشتم دختر شجاع بابا کیه؟ صدای نفس عم یقش لالایی به خواب رفتن عصبانیتم شد من م دیگه حواسش را پرت کرده و از این بابت راضی بودم پس رازان بابا خیلی شجاعانه الان می ره ت وی اتاقش و درش رو قفل می کنه تا بابایی برسه، باشه؟ کشوی میزم را باز کردم و سوئیچ و کیف پولم را برداشتم بابایی می شه؟ از تو اتاقتون عکست رو بردارم آخه تنهایی خیل ی مسترسم لطفا بزارید..

دانلود رمان اولین دیدار  از NaSs NaSs

اولین دیدار دختر ماجراجوی داستان در پی تنهایی خودش جایی رو کشف میکنه که در اینده اش تاثیر بسیاری داره! یه غار در کف رودخونه وسط جنگل!! پیدا کردن اون جا باعث فهمیدن اتفاق های مهم در نسل بشر میشه!! اون در این بین عاشق میشه و .. رمان پیشنهادی: دانلود رمان پرچین عشق  

دانلود رمان زاده عمارت تاریکی  از مهتا زند

در مورد دختر یکی از خان های بزرگه که مثل پسرها بزرگ شده و لطافت دخترونه در وجودش کمه… آیا آدرینای رمان تا آخر به همین صورت میمونه یا نه؟… اول رمان من: دوش بگیرم میام بعدم بدونه اینکه منتظر حرف دیگه ایی باشم اومدم بالا خونه منو داداشم یه خونه دو طبقه تو بهترین محله شهر ونکورکانادا هست قبلا تورنتو زندگی میکردیم پنح سال اول ولی بعدش بخاطر کارطبابت ارتان به ونکور اومدیم اونم بخاطر کار ارتان که تونستیم اینجا زندگی کنیم وگرنه اصلا نمیدونم بابامون میدونه زنده هستیم یا ن ارتان که میگه به فکرمون هست ولی من که فقط به اندازه ده سال بابامو شناختم مامانم بخاطر بیماري مرد وقتی خیلی بچه بودم رسیدم اتاقم یه اتاق بزرگ با دکور سیاه بخاطر اینکه همیشه دور اطرافم پسر ومرد بودن زن فقط خدمتکار بود که اجازه نزدیک شدن به منو نداشتن منم روحیم اخلاقم پسرونس رفتم حولمو ورداشتم رفتم حموم خب کجا بودم هوم روحیه پسرونه من حتی علایقم هم پسرونس مثلا بدن سازي که بدنم الان شبیه پسراس عضله ایی قوي تیر اندازي که ماهرترین هستم تو تیر اندازي حولمو ور داشتم رفتم بیرون در کمد باز کردم یه شلوار برمودا یه رکابی برداشتم دکور اتاقم سیاه طوسی هستش پرده روتختی طوسی بقیه سیاه لباس هارو پوشیدم رفتم پایین خونه جوري بود که سالن غذا خوري مهمان اشپزخونه پایین بود طبقه بالا اتاق خواب ها سرویس بهداشتی بود رسیدم اشپز خونه ارتان داشت قهوه تو فنجون میریخت ارتان دکتر بود ولی من میگم هیکلو قیافش بیشتر به بادیگارد میخوره تا دکتر..

دانلود رمان سرنوشت شوم  از میلاد عظیمی 

کل داستان حول دختری به نام فرشته است که به ظاهر مادرش خودکشی کرده و به داییش سپرده میشه و ماجراها و اذیتایی که از سمت خانواده داییش داره مجبور میشه عشقش رو ول کنه که همسایشون بوده و با یه جوون به نام پارسا بره بعدا معلوم میشه که پارسا برای اجرا و بر ملا کردن عاملان قتل خواهرش از فرشته برای نفوذ استفاده میکنه بعد از افشای ماجرای قتل خواهر و نامزد پارسا ماجرا ادامه پیدا میکنه و معلوم میشه که قبلا از بدنیا اومدن فرشته مادر اصلیه فرشته تو گروهی سادیسمی بوده باعث کشتن بچه زنی میشه که اون زن برای انتقام وارد زندگی اونا میشه و بعد از کشتن پدربزرگ و خاله فرشته وارد خانواده اونا میشه در ادامه رمان با فرشته همراه باشید اول رمان اولین چیزی که تو خونشون به چشمم خورد ، وجود این همه تابلو بود این یکی از همه عجیب تر بود، چند تا سگ دور یک میز جمع شدن، دارن پاسور بازی میکنن حسابی تو بحرش بودم، صدای سهیال رو شنیدم که گفت :اسم تابلوش بلوف شجاعانه است این تابلو ها همش برای مهرانه یعنی اون عالقه داره از بس در موردشون حرف زده منم یه چیزایی یاد گرفتم سرمو برگردوندم سمتش مانتو و مقنعش رو درآورده بود، یه تاپ یقه هفت زرشکی با شلوار دمپا گشاد پارچه ای مشکی خیلی جذابتتر و خوشگلتر شده بود گیره موهای بلوند شده تقریبا کوتاهشو باز کرده بود، عینکش دستش بود، داشت تمیزش میکرد چهره کشیدش و مخصوصا چشماش و ابروهاش بدون عینک چقدر نازتر بودن حاال جلوی روی یه

دانلود رمان جایی برای مردن  از KURO

مدرسه ی “کابوس” یکی از بهترین مدارس برای خوناشاماست و دانش آموزای مختلفی از کشورای گوناگون، اونجا تحصیل میکنن. یکی از این دانش آموزا، آرتمیسه یه دختر پررو، سرد، خشن، لجباز، باهوش، و در جمع دوستاش، باحال و خوش خنده!!! رمان پیشنهادی: دانلود رمان وینستون آبی  

دانلود رمان تجارت رزها  از کمند_B

تچارت رزها انتقام های یه نفر از خانوادشه خانواده ای که ندیدتشون … سییل: تلفظ:سی یل)دختری که با عمش ودختر عمش به ایران برمیگرده تا انتقام پدر ومادرش رو از پدربزرگش بگیره تو این وسط اتفاق هایی جالبی میفته که سییل پیشبینیشون نکرده اول رمان تجارت رزها صدای در زدن بلند شد بیا تو سونیا وارد شد وسینی چای دستش بود امد سمت میزم داشتم به روزنامه ها نگاه میکردم سونیا چایی رو جلوم گذاشت سونیا:بامن کار دیگه ای ندارید؟ گفتم وقتی خودمون تنها هستیم باهام راحت باش سونیا:فراموش کردم به اینجوری حرف زدن عادت کردم عادت میکنی سرم رو به سمت روزنامه برگردوندم سونیا:اقا؟ هوم؟ سونیا:میخواید یعنی واقعامیخوای بری؟ هوم بالاخره باید خانوادمو ملاقات کنم یا نه سونیا:ولی ارباب سونیا! سرش رو انداخت زمین یه قلب از چایی خوردم ممنون بابت چایی مثل همیشه خوشمزه بود لبخند زد وباگفتن با اجازه از اتاق خارج شد سرم روچرخوندم سمت پنجره بازی تازه شروع شده سر میز نشسته بودم وشام میخوردم سونیا با سینی کنارم ایستاده بود یه میز طویل پر از غذا فقط برای من وقتی غذام تموم شد خدمتکار ها امدن وجمش کردن سونیا؟ سونیا:بله ارباب؟ اونا نیومدن؟ سونیا:چرا ,الان میخواین ببینید؟ دستم رو به سمتش دراز کردم دعوت نامه هارو گذاشت کف دستم ((بدین وسیله از اقای سهند ح.ی(مخفف حسینی)دعوت میشود)) دیگه بقیشو نخوندم از روی صندلی بلند شدم وبه سمت شومینه رفتم تو اتاق غذاخوری فقط من وسونیا بودیم نامه رو مشت کردم دیدی سونیا بالاخره میتونم کار نیمه تموم پدرم رو تموم کنم بهت که گفته بودم میتونم نه؟ یه لبخند زدم که تبدیل به یه قهقه بلند شد …

دانلود رمان چهار تفنگدار جلد دوم  از سارا اعتماد 

چهار تفنگدار جلد دوم چهار تا پسر از دوره ی اول دبیرستان با هم دوست می شن و این دوستی بینشون این قدر بی مثال و یک رنگ بوده که به چهار تفنگدار ملقب می شن! توی مسافرت اتفاقی، صحنه ی جا به جایی محموله ای رو می بینن و این باعث اتفاقای بد آینده میشه و یکی از این چهار نفر برای همیشه ترکشون می کنه پسرا با کمک شاهین که در اصل یک پلیس بود و دنبال انتقام از همین باند، اثبات می کنن که بی گناه بودن و خلافکارا به دست قانون میفتن و ماجرا تموم میشه اما ادامه چی می شه؟! پسرا با خوبی و خوشی زندگی می کردن، دوباره تهدید شروع میشه اما پسرا بدون اینکه به این نامه توجهی کنن سرگرم زندگی شون می شن هیچ کدوم دوست ندارن دوباره اتفاقات وحشتناک گذشته رو تکرار کنن و در میون این همه هیجانات و درگیری ها، عشق مثل یک بارون زیبای بهاری روی قلب هاشون شروع به باریدن می کنه این بار قلب ها هم به کمکشون می یان و برای عشق و حقیقت می جنگن اما پیروز در آخر چه است؟! تمام اتفاقات، اسامی، مکان ها، اتفاقی ست اول رمان چهار تفنگدار جلد دوم به جای شانه، پنج انگشت دست راستش میان موھای مشکی اش فرو رفت و مرتبشان کرد یک قدم عقب تر رفت و دقیق تر به مردی کھ درون آینھ ایستاده بود، خیره شد نه گاھی که ھر وقت به این مرد می رسید، چیزی جز درد خاموشی که در سینھ اش، تاول ھای زشتی به جا گذاشتھ بود، نمی ….

دانلود رمان گرگ و مهتاب  فرزانه رجبی

گرگ و مهتاب این رمان جلد دوم رمان عشق یا مسئولیت است برای خوندن این رمان باید حتما قبلش جلد یک رو بخونید تا در جریان تمام اتفاقات هیجانی اون قرار بگیرید داستان من از زبان دو شخصیت اصلی روایت میشه می‌خواستم شیوه دانای کل رو پیش بگیرم؛ اما دیدم بهتره سبک نوشتنم کاملا با جلد یک همخونی داشته باشه. برای همین از زبان مرد و زن اول رمان بازگوی اتفاقات میشم داستان از جایی شروع میشه که فوتبالیست موفق یعنی مهدیار فرحمند به همراه دوستش کیان محبی بعد از ۳ سال و نیم از ترکیه به ایران بر می گرده و با تیم تهرانی لیگ برتر قرار داد می بنده و زندگی فوتبالیش رو در ایران شروع می‌کنه مادرش ساحل از قبل در تهران ساکن شده و منتظر پسرشه؛ مهدیار طوفانی شروع می کنه قرار داد خوب و زندگی مستقل در خونه قدیمی خودش و مادرش؛ ولی یک روز اتفاقاتی که مهدیار قصه مجبور میشه بره سراغ وصیت نامه باباش بشه همون که باباش خواسته بشه یه گرگ ناخواسته اما داستان تا حدودی جنایی هم هست. شنیدین میگن دیوونه اگه به ماه کامل خیره بشه دیوونه‌تر میشه؟ گرگ و مهتاب هم روایت گر این موضوعه؛ ولی برعکس و تا حدودی عاشقانه‌تر گرگ در کنار مهتاب؟ مقابل مهتاب؟ یا در قلب مهتاب؟ با من همراه باشید ! دانلود رمان شوکران هوس مسیحه زادخو متن اول رمان گرگ و مهتاب در جنگل من هوا سرد است؛ آهوها با کفتارها میچرخند روباهها قصد فریبم را دارند دیگر گرگی وجود ندارد با وجود سختی ها و زخم های روی تنم من هنوزم گرگ مانده ام؛ با وجود اینکه آسمان را ابرهای تیره فرا گرفته است من هنوز

دانلود رمان زندگی به وقت اقلیما  از نیلوفر قائمی فر 

رمان زندگی به وقت اقلیما رمانی متفاوت با درون مایه ای تخیلیست که در بسیاری از عقاید و مکتب ها تایید می شود تناسخ یا کالبد جسم یا اما اتفاقی که در رمان زندگی بوقت اقلیما رخ می دهد داستان دختری به نام جاناست که زندگیش دست خوش اتفاق عجیبی میشه جانا یه دختر مجرد نقاش با پدر مادری فرهیخته ست که قراره بزودی با شخصی ازدواج کنه روز واقعه جانا در مسیر بازگشت از گالری به خونه با زانیار تصادف میکنه و بعد از چند روز وقتی که از کما در میاد اون خودش رو اقلیما ۲۵ ساله خیاط صاحب همسر و فرزند میدونه از قضا همسر اقلیما برادر زانیار هست و هیچ زمینه ی ذهنی ای از جانا در سر اونا وجود نداشته و این در صورتی ست که اقلیما دقیقا همون روزِ تصادف فوت شده بود اما داستان به اینجا ختم نمیشه بلکه /// اول رمان زندگی به وقت اقلیما ﭘﺲ ﻧﻤﻲ ﺧﻮﺍﻫﻲ ﺑﺎ ﺍﻭ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﻛﻨﻲ ﻣﻲ ﺧﻮﺍﻫﻲ ﺩﺳﺘﺶ ﺭﺍ ﺑﮕﻴﺮﻱ ﺑﺒﺮﻱ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺟﻨﮕﻞ ﻫﺎﻱ ﭘﺮ ﻭ ﺗﻔﻨﮓ ﺩﺳﺘﺶ ﺑﺪﻫﻲ ﻣﻦ ﻣﻲ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺑﺎ ﻋﺴﻞ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﻛﻨﻢ ﺷﺎﺩﻣﺎﻧﻪ ﻭ ﺷﻴﺮﻳﻦ ﻭ ﺳﺮﺷﺎﺭ ﺑﺪﻭﻥ ﺗﻔﻨﮓ ﺑﺪﻭﻥِ ﺣﺘﻲ ﻳﻚ ﭘﻮﻛﻪ ﺍﮔﺮ ﺑﮕﺬﺍﺭﻳﺪ ﺧﺐ ﺭﻭﺷﻦ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﻧﻤﻲ ﮔﺬﺍﺭﻧﺪ ﻣﺮﺽ ﺭﺍ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﻛﺮﺩﻩ ﻳﻴﺪ ﻣﺮﺽ ﺑﺪﻱ ﻫﻢ ﻫﺴﺖ ﻳﻚ ﮔﺎﻭِ ﮔﺮ ﮔﻠﻪ ﺭﺍ ﮔَﺮ ﻣﻲ ﻛﻨﺪ ﺣﻜﻮﻣﺖ ﻧﻤﻲ ﻧﺸﻴﻨﺪ ﺗﺎ ﺑﻴﻤﺎﺭﺍﻧﻲ ﻣﺜﻠﻪ ﺷﻤﺎ ﻑ ﺑﺎ ﺍﻳﻦ ﺑﻴﻤﺎﺭﻱ ﻣﺴﺮﻱ ﺗﻤﺎ ﮔﻠﻪ ﻱ ﺧﺎﻣﻮﺷﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻴﻤﺎﺭ ﻛﻨﻴﺪ ﺁﻧﭽﻪ ﺷﻤﺎ ﮔﻠﻪ ﻣﻲ ﻧﺎﻣﻴﺪ ﺁﻗﺎ ﮔﻠﻪ ﻧﻴﺴﺖ ﻳﻚ ﮔﺮﻭﻩ ﺑﺰﺭگ ﻋﺎﺷﻖِ ﺻﺎﺩﻕ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺑﻪ ﻇﺎﻫﺮ ﺧﺎﻣﻮﺵ ﭘﻨﺞ ﻫﺰﺍﺭ ﺳﺎﻝ..

دانلود رمان اسم من آتریسا  از زهرا

اسم من آتریسا زندگی دختری به نام آتریسا ،درگیر روزمرگی های زندگی پر فراز و نشیب خود، گذشته اش و لجاجت های دخترانه اش،دختری که درگیر میشود… .درگیر احساسی عجیب که در این راه حقایقی بر او روشن میشود… اول رمان اسم من آتریسا وارد شرکت شدم باز هم مثل همیشه سیل سالم های مهندس ها بود که چاپلوسانه به سرم میریخت،حیف که زود میرفتنشون وگرنه چنان سنگ رو یخشون میکردم که تا عمر دارن اصال با من حرف نزنن دیگه چه خواسته لبخندم کنار سالمشون بذارن.آدم های پرو.الهی که لبخند زدن یادتون بره. وارد اتاق شدم که به جز من دونفر دیگه هم بودن یکیشون مهندس ساالری بود که تقریبا میشه گفت آقای متشخصیه،البته تقریبا.حاال خودمونیم قیافه ی بدی هم نداشت. ولی باید بگم که باهم عین کاردو پنیر بودیم. یکی دیگشونم روبه روی آقای ساالری نشسته بود، کتی بود که دوست صمیمی و به قول معروف رفیق فابریکم بود.یادم رفت بگم که من مهندس طراحی داخلی بودم یا به قول اینایی که انگلیسی میگن” دیزاینر”! تعریف از خودم نباشه خیلی تو کارم ماهر بودم و با دلو جون انجامش میدادم خیلی کار دوست داشتنی بود.یادمه همیشه دلم میخواست توی این رشته تحصیل کنم و باالخره موفق شدم.البته با کلی بدبختی مگه خانوادم راضی میشدن من برم هنرستان؟همیشه آرزوشون این بود که من دکتر بشم ولی یکم دل میزدم میدونستم حوصلشو ندارم که تا سی سالگی صبر کنم با این که خیلی دوست داشتم دکتر بشم. بعد از این که سالم کردم پشت میزم نشستم و سیستمو روشن کردم تا طراحی ها رو کامل کنم. مثل همیشه غرق کارم بودم به خصوص این دفعه  

دانلود رمان انتقام سیاه جلد سوم (من سرگردانم)  از zohre_s_p

انتقام سیاه پایان نامه ی رمانهای نفرین،من…سرگردانم وحلقه ی مرگ. پسری سرتاسرانتقام به کمک جانشین ملکه ی زمین ودختر گرگینه دست به انتقام میزنه. برای نابودی اشرار هر تلاشی میکنه.به امید روزی که زمین از وجود تمام اشرارپاک بشه …. رمان پیشنهادی: دانلود رمان حلقه مرگ

دانلود رمان گناهکاران  از عطیه شکری

من مرد دو چهره ی روزگار هستم؛ همان پسر سر به راه گذشته ها و مرد کینه توز این روزها بی رحمی شده سر لوحه ی زندگی ام در من به دنبال ویژگی مثبت نباش من خالی ام از تمام خوبی ها آری، من قدر مطلق سیاهی ها و نماینده ی تمام کسانی هستم که در این میان ضربه خورده اند من آماده ام تا انتقام بگیرم میز عدالتی تشکیل می دهم و خودم هم قاضیش می شوم بی شک من خودم عدالت را اجرا خواهم کرد به سرعت سرم را بلند کردم و به چشمانش خیره شدم حال که او را می دیدم درک می کردم که چه قدر محتاج همین بودن هایش هستم از جایم بلند شدم و مشتاقانه لب زدم: کی برگشتی مرد؟ تک خنده ای سر داد و گفت: مرسی از استقبال گرمت تازه به خودم آمدم و کمی جلو رفتم و حجم مردانه اش را در آغوش کشیدم و گفتم: چه عجب دل کندی از وگاس ضربه ای به پشتم زد و خودش را از آغوشم بیرون کشید و لب به اعتراض گشود: اول رمان گناهاران ای بابا خفه ام کردی کرگدن بذار نفس بکشم نگاهم را به چشمان بی قرارش دوختم و گفتم: چرا حرف رو می پیچونی؟ روی مبل نشست و گفت: چون سوالات خیلی آبکیه اخم تصنعی ای به روی پیشانی ام نشاندم و کنارش نشستم با لحنی که دلخوری در آن مشهود بود، گفتم: دست شما درد نکنه یعنی من انقدر بی ارزش شدم که به حرف هام می گی آبکی؟ ضربه ی نسبتا آرامی نثار بازویم کرد و گفت: گلوم خشک شد این چه وضعه …

دانلود رمان گلوله های شیطانی  از صحرا آصلانیان 

کیان، مردی سی‌ساله، زخم‌خورده از زندگی با اعتقاداتی خونین به دنبال انتقام از نُه ابلیس سیاه‌دل خواهد رفت. از نظر او انسان‌ها مجموعه‌ای از اعداد بی‌نظم هستند که در اعماق وجودش ریشه دوانده‌اند و سودای گـ ـناه را در گوشه‌ گوشه‌ی افکارش می‌رقصانند؛ اما باز آن شرور بی‌رحم بر تن سیاه شب می‌تازد گنـاه می‌کند، آن‌گونه که گویند، گنـاه پس از گنـاه و مرگ پس از مرگ به همراه دارد… اول رمان گردنم رو خم ک ردم از و روی تخت بلند شدم. در حینی که تن خشکشده م رو بهسمت بالکن هدایت میکردم، دست چپم رو در جیب شلوار گرمم فرو کردم. نفس عمیقی کشیدم و بهش خیره شدم، اب چندتا از محافظها بحث میکرد و این موضوع حتی با وجود این فاصله هم دیدنی بود . به حدی درگیر بود که متوجه ی سنگینی نگاهم نشد. با اخم سوت بلندی زدم، یقه کت یکی از محافظها رو که در مشتش بود رها کرد. بهسمت بالکن برگشت، برای چند لحظه بدون هیچ عکسالعملی خیره نگاهم کرد. به خودش اومد و دستی برام تکون داد، بهسمت محافظها برگشت و درحالیکه سعی میکرد برخورد مالیمتری داشته باشه مرخصشون کرد. کالفه دستش رو توی م وهاش فرو برد، مکث کوتاهی کرد و بهسمت ویال قدم برداشت . برای چند لحظه چشمهام رو بستم و نفس عمیقی کشیدم. موج جیغهای پردردش توی گوشم زنگ میزد، یه چرخه ی تاریک که سالهاست فکر و ذهنم رو در آتیش خشمش میسوزونه ، یادآور روزهای سیاهِ گذشته . کینهای که هر روز توی دلم بهش بال پرو دادم، هربار تن لرزون شیطانی رو خاکستر میکنه نم و..

دانلود رمان کینه عشق  از بیتا تقوی

داستان با یه دروغ شروع میشه….. دختره قصه ی ما یه دختر ساده و تنهاس با یه زندگی پیچیده…. این دختر دروغ میگه و صحنه می سازه و وارد یه خونه که نه…وارد یه قصر میشه… یه قصر طلایی…عاشق پسر اون خونه میشه…و درست تو لحظه ای که همه چیز بر وفق مرادشه یه طوفان همه چیز رو نابود می کنه….می تونه دووم بیاره؟! می تونه به زندگی تو اون قصر ادامه بده؟!به عشقش می رسه؟! اول رمان با لباس های کهنه و مندرس کنار خیابون ایستاده بودم سرمای سوز دار پاییزی تمام تنم رو می لرزوند کنار خیابون منتظر یه تاکسی بودم به شدت می لرزیدم و عصبی بودم از اینکه چرا تو این خیابون های خلوت باالی شهر هیچ ماشین مناسبی پیدا نمی شه که من رو به پایین ترین نقطه ی شهر برسونه در دل دعا می کردم:خدایا خواهش می کنم..دیگه نمی تونم..بسه..کافیه..التماس می کنم..یعنی پیدا کردن یه تاکسی تو این نقطه از شهر اینقدر سخته؟؟ تو افکار خودم غرق بودم که صدای الستیک های پر جیغ ماشینی رو که جلوی پام به شدت ترمز کرد شنیدم عصبی بودم و افکارم پاره شده بود..دختری شیک پوش و جذاب از ماشینی مدل باال که حتی اسمش رو هم نمی دانستم پیاده شد رو بهش با نهایت خشمم داد زدم:چته؟؟ فکر کردی کی هستی با این ماشینت؟؟ خوبه بهم نزدی..روانی.. دختر مالیم و مجلسی خندید و گفت:تند نرو..تند نرو بیا باال کارت دارم.. در عرض یه ثانیه چشمام به اندازه ی چشمای وزغ گرد و گشاد شد بعد اخم پررنگی چهره ام رو پوشوند و همون …

دانلود رمان کابوسی از بیداری  از snow80  

از بیداری ضحی دختری۲۰ساله است که به دلیل اتفاقاتی که در زندگیش افتاده به شدت افسرده شده ومدتی هم هست که کابوس های عجیب و غریبی میبینه، کابوس هایی که امانش رو بریدن و آرا مشش رو به طورکل ازبین بردن، در طی این اتفاقات برادر و همسر برادرش تصمیم میگیرن که با ضحی به شهر نور (از توابع استان مازندران) سفر کنن تا حال ضحی بهتر شه ودر طی این مسافرت کابوس های ضحی به واقعیت تبدیل میشه و… اول رمان از بیداری بادهن باز و قیافه متعجب به رو به روم نگاه کردم من:چه قدر قشنگه! اطرافم رو دقیق برسی کردم،حتی پرنده هم پرنمی زد، دوباره روم رو به سمت جنگل برگردوندم و شروع به راه رفتن کردم.جنگل اونقدر ساکت بود که به وضوح صدای قدم های خودم رو میشنیدم و این خیلی عجیب بود!نمیدونم چه طور اما کم تر از چند ثانیه باال تپه بلند روبه روم بودم،بدون توجه به اطرافم چشام رو بستم و به درختی که کنارم بود تکیه دادم ونفسی از سر آسودگی کشیدم،حس عجیبی داشتم،حسی شبیه به آرامش، چیزی که مدت هاست ازش دورم.چشام رو باز کردم و به روبه روم خیره شدم که از تعجب دهنم وا موند،یک روستای کوچیک پایین کوه بود،از اونجایی که خیلی آدم کنجکاوی ام از درخت فاصله گرفتم تا به روستا برم اما نیروی قدرت مندی مانع از رفتنم شد و من رو به دنبال خودش به یک جای عجیب و غریب کشید،یک جای کامال روشن، اونقدر روشن که به سختی چشام رو باز نگه داشته بودم،روشنی اونجا اصال آرامش بخش نبود بلکه اضطراب عجیبی رو بهم منتقل …

دانلود رمان ردیف کلاغ ها

: برخی از جرایم هرگز فراموش نمی شوند … حنا در زندگی اش به خطر نمی زند آپارتمانش را با وسواس در یک منطقه ی مطمئن و امن با همسایگانی خوب انتخاب میکند جایی که بتواند یک زندگی آرام و کم حاشیه داشته باشد . اما گاهی این خطر است که به دنبالت می دود و یک اشتباه کافیست تنها یک اشتباه … وقتی که درب خانه را به روی عاشقی پنهانی باز می کند مردی که تا به حال ملاقات نکرده را میبیندکه از اوتقاضای ازدواج میکند عمادی که هرگز پاسخ رد را نمی پذیرد و حنا را به سوی جهنم می کشاند.پرده هایی که از رازها می افتد و….

دانلود رمان بوسه بر زندگی لعنتی  از صاحب عشق 

داستان زندگی دختری که به اجبار از ۸ سالگی از خانواده اش جدا میشه و با عنوان عروس پا به خونه ی عموش میذاره ! پسری با خوی و اخلاق های غربی وارد زندگیش میشه و اتفاقات غیر قابل باوری پیش میاد ! توجه این داستان مثل ازدواج های اجباری و همخونه های تکراری نیست! اول رمان با صدای داد مامان ، از خواب پریدم مامان خداااایا، به خاک سیاه نشوندیم! شرووووین! ترسیده از حرفاش از جام بلند شدم و به سمت در خونه پرواز کردم مامان رو وسط حیاط با چادر آزاد دورش آشفته دیدم با متوجه شدن حضور من دستاشو با ناله برای بغل کردنم باز کرد دل آراااا چشمام بی اراده از اشک خیس شد خودمو تو آغوشش پرت کردم و زمزمه وار اسمشو صدا زدم مامان ضجه زد دل آرا بابات ، بابات ترسیده به اطراف حیاط نگاه کردم ، بابام صبح خونه بود ، بابام بود ولی عصبی بود هق هق هام بلند شد مامانی ! کو بابام با دستاش به موهاش چنگ زد داد زدم نککککن! مامان میون هق هق هاش گفت بابات بابات تند از جام بلند میشم ، ضربان قلبم تند زد فریادی از ترس زدم که در تند باز شدو چهره ی الیاس نمایان ! مات و مبهوت به دیوار مقابلم خیره شدم و زیر لب اسم مامان رو زمزمه کردم الیاس به سمتم پا تند کرد و نگران پرسید دل آرا ؟ خوبی ؟

دانلود رمان گودال عشق  از آیناز قربانی

نورا دختری تنها و بی نهایت ساده و مهربونه که بخاطره همین صاف و ساده بودنش اسیر میشه.. خوانوادشو از دست داده و با تنها عضو خوانوادش يعني داداشش پيشه تنها خالش زندگي ميكنه و اسیر ادمایی که هیچ بویی از انسانیت نبردن و با تهدید و زور اونو مجبور به کاری میکنن که هیچکس تا حالا از پسش برنیومده.. اونو محبور ميكنن به پسری نزديك بشه که شرایط زندگی ازش یه گرگ بی رحم و درنده ساخته.. پسری که سرد وخشن و هوسبازه و هیچ دختری نتونسته رامش کنه.. نورا مجبوره به كاميار نزدیک بشه و کارهایی که گفتن انجام بده چون جون خودش و تنها داداشش دست اونا اسیره.. اول رمان با ایستادن ماشین فهمیدم که به اون مکان نامعلوم رسیدیم دستمال رو چشام مانع از دیدم میشد یه دفعه یه دست بزرگ بازومو کشید و از ماشین پیادم کرد از ترس داشتم سکته میکردم و هیچ رقمه نمیتونستم لرزش بدنمو کنترل کنم یه دفعه طرف از حرکت ایستاد و چشامو باز کرد تا چند لحظه چشام همه جارو تار میدیدم و هعي پلك میزد موقتي تا حدودي چشام به حالت عادی برگشت تازه تونستم اطرافمو ببینم یه اتاق تاریك و متوسط که هیچي توش نبود جز یه صندلي چوبي با یه میز فلزي متوسط یكي از محافظا دستمو کشید و محکم رو صندلي پرتم کرد از شدت درد دندون هامو رو هم سابیدم و چشامو محکم رو هم فشار دادم عوضیا کمرم رو خورد کردن با صداي قیژي که اومد سرمو بالا گرفتم و به قیافه نحسش نگاه کردم بلاخره تشریف أورد

دانلود رمان تلخ تر از اسپرسو

از اسپرسو داستان زندگی دختری به اسم مانوش که با پسر عمه اش به اسم دامون یه قرار عاشقانه گذاشته ولی با ازدواج دامون و آشنایی مانوش با برادر زن دامون همه چیز رنگ دیگه ای به خودش میگیره /// اول رمان از اسپرسو مانوش صبر کن ، با توام میگم صبر کن وایستادم یه نفس عمیق کشیدم تا خونسردی خودم و به دست بیارم و بعد برگشتم سمت امیر و با حرص گفتم : – مانوش نه ، خانم آریا !!! بعدم یادم نمی یاد من کی با تو انقدر صمیمی شده باشم که وسط حیاط دانشگاه بخوای اینجوری بلند به اسم کوچیک صدام کنی ؟ ابرویی باالا انداخت و پوزخند زد و گفت : – بلـــــــه خانم آریا بعد خیلی خونسرد دستاش و تو جیب شلوارش کرد و زل زد به من و گفت : – راجع به پیشنهادم فکر کردی ؟ دلم نمی خواست تو حیاط دانشگاه اینجوری تو چشم باشم بعضی از بچه ها رو می دیدم که از کنارمون رد می شدن با هم دیگه پچ پچ می کردن کم چیزی نبود منی که تو این دوسال تا حالا..

دانلود رمان سکوت خاموش  از رقیه علیدادی 

داستان زندگی دختری که قربانی قدرت و ثروث شد… دختری دور افتاده از خانواده ..که پر از محبت اشتیاق … دختری که همیشه خواسته تکیه گاه باشه به جای این که تکیه کنه … یک تصادف یک حادثه زندگی شینارو تو مسیر جدیدی از سرنوشت قرار میده .. که چند نفر وارد کتاب زندگیش میشن صفحه های جدیدی از کتاب زندگیش براش ورق میزنن … زندگی جدید شینا پر از ترس , نگرانی, وحشت , خواستن , انتقام رمان پیشنهادی: دانلود رمان پسر غیرتی رقیه علیدادی  

دانلود رمان آریتمی  از مبینا شریعتی

آریتمی من یک پزشک هستم و علم پزشکی می گوید: «متوقف شدن ضربان قلب یعنی مرگ!» اما من ذره ذره جان دادم تا فهمیدم ایستاده مردن یعنی چه! دل کندن از افراد مهم زندگی ات یعنی مرگ وداع آخر با هرچیزی که تو را به این دنیا وصل می کند، یعنی مرگ فقدان امید و آرزو و از دست دادن یعنی مرگ رفته رفته نقاط پررنگ زندگی ام رنگ باختند و دل کندن را از بر شدم از خانواده ام، از زندگی بی خطر و آرامم، از هر چیزی که مرا به گذشته مرتبط می کرد و از خودم! اما یک جایی از زندگی دیگر نتوانستم چشم ببندم و بگذرم یک جا نتوانستم بگذرم از یک نفر نتوانستم بگذرم ایستادم تا برای گرفتن سهمم از دنیا، یک بار برای همیشه بجنگم گاهی باید ایستاد و به عشق، خوش آمد گفت!… اول رمان آریتمی تنها ثانیه ای دیگر تا ریزش اشک هایم زمان داشتم. با بغض پرسیدم: دنبال چی هستی دقیقا؟ بگو شاید تونستم کمکت کنم خب. می خوام یه آدرس کوفتی یا دست کم یه اسم از شرکت داروسازشون پیدا کنم تبسم. جونِ خیلیا در خطره. داره دیر می شه! گوشی را توی دستم جا به جا کردم و لنز دوربین را طوری تنظیم کردم که حیان به تمام زوایای اتاق مشرف باشد. خواستم چیزی بگویم که حالت غیر عادی اش شکم را برانگیخت. نگاهش با بهت خیره ام بود. لب هایم در اثر فشار استرس خشک و دردناک شده بودند. برای جلب توجهش با نوک انگشت به ال سی دی گوشی ضربه زدم: چته؟ اونا که اطالعات به این…. طبق درخواست صاحب اثر لینک دانلود حذف شد