مطالب این سایت مطابق با قوانین ایران میباشد و در ساماندهی ثبت شده همچنین رمانهای صحنه دار  و مستهجن قرار نمیگیرد

دسته: دانلود رمان جدید

دانلود رمان خط هشتم  از sun_daughterr 

بازگوی زندگی ها و حرفهای ناگفته ی انسان هایی است که زاده ی روزهای جنگ و خون نیستند…انسان هایی که نسل سوم ، نسل آزاد لقب گرفته اند… انسان هایی شاید واقعی…و یا شاید غیر واقعی… اول رمان جسم خيس و لزج و نرمي روي پوست صورتم پايين و بالا ميرفت چشمهامو باز كردم سنگيني و گرماي ونوس و كاملا روي خودم حس ميكرد از روي گونه تا پايين گردنم و ميليسيد با صداي خش داري صداش زدم : ونوووس هنوز داشت به كارش ادامه ميداد از اين كارش چندشم ميشد يه مشت به پهلوش زدم و از روي تخت پرتش كردم پايين زوزه اي كشيد و پايين تخت نشست لبه ي تخت نشستم و پاهامو به زمين رسوندم نگاهي به ساعت كردم ساعت تازه ۹بود با اخم به ونوس گفتم: توله سگ ساعت تازه نه هه كه چرا بيدارم كردي؟ با چشمهاي تيله ايش مظلومانه نگاهم ميكرد زوزه اي كشيد و چند بار دمشو برام تكون داد اهميتي ندادم دوباره روي تخت دراز كشيدم و به سقف خيره شدم خوابم پريده بود با بلند شدن من ونوس هم بلند شد دستي به سرش كشيدم و گفتم: صبح به خير ونوس فقط خرناس كشيد دوباره بلند شدم و حوله مو برداشتم و چپيدم تو حموم اب سرد و تا اخر باز كردم و بي مقدمه رفتم زير دوش يك لحظه نفسم بند اومد اما كم كم عادت كردم چشمهامو بستم سعي داشتم به چونه ي لرزون و دندونهايي كه از سرما محكم بهم بر ميخوردند بي توجه باشم از ضربه هاي شلاق وارانه ي اب سرد كه روي پوست تنم فرود مي اومدند ..

دانلود رمان آرام های عذاب  از فرزانه شفیع پور 

درکوچه پس کوچه های شهر,شایدم مقابل ویترین مغازه ای اسباب بازی فروشی یادرپیاده رو .اری,تعجب نکن.من درکنارت هستم.هرروزبارهاازکنارم میگذری وشایدبه تنه ای نیزمهمانم کنی شب که میشودزیرپنجره ی خانه ات رانگاهی بینداز ازپشت دیوارمحکم خنده هایت قلب شکسته ام راببین .. چشمان اشکبارم.. رمان پیشنهادی: دانلود رمان راز نهفته  

دانلود رمان رها شده  از زهرایزدانی/نرجس رجبی 

: جدا شدیم از هم، بی آنکه بدانیم یک لحظه جدایی چه به سرمان می آورد پریشان شدیم دیوانه حال شدیم من مجنون شدم و تو لیلی منِ دلداده! حال دوست دارم، بعد از سال ها لیلی شوی و من باز مجنون و دیوانه یِ تو عاشقم باشی و عاشقت باشم! فقط یک ساعت را برایِ من باش می شود….//

دانلود رمان پای بست  از سامان

پای بست قصه ی دختری به نام عاطفه است که در خانواده فقیری زندگی می کند و بعد از کلی جستجو به عنوان پرستار بچه وارد زندگی مرد مرموزی بنام مهرداد و بچه کوچک شیرخواره اش میشود و کم کم میفهمد که مهرداد در گذشته چه ضربه های سختی از همسر و دوستانش خورده، پس شروع به کمک کردن به مهرداد میکند تا از کسانی که بهش آسیب رسوندن انتقام بگیرد اما وقتی از نقشه وحشتناک مهرداد مطلع میشود که ممکن است در این میان جان افراد بیگناه هم به خطر بیفتد با وجود علاقه ای که بین این دو بوجود آمده جا میزند اما… اول رمان پای بست

دانلود رمان دختر بی همتای من  از عاطفه_ا شهرزاد_ر

دختر بی همتای من اجبار فراموشی زندگی دیگر دنیای جدید تنهایی مطلق سر درد خاطراتی تکه تکه هجوم ناگهانی خاطرات و ! اجباری به برگشتن به دنیای قبل . غمی پوشیده شده از شیطنت جسمی پر از درد،روحی پر از کل کل های بچگانه عشقی که در میان هیاهوی خاطرات تکه تکه پدیدار میشود اما سوالی بزرگ..؟ عشق برنده خواهد شد یا خاطرات تکه تکه..؟ اول رمان دختر بی همتای من هووووووف واي اخه کی اول صبح اونم ساعت پنج و شش میره مسافرت اي خدا ازجام پاشدم و رفتم دستشویی بعد اینکه از دسشویی اومدم بیرون یکمی رو تختم نشستم تا خواب کلا از سرم بپره و بعدش بنلد بشم اماده شم. اصلا دلم به رفتن این مسافرت خانوادگی نبود نمیدونم چرا ولی یه دلهره عجیب داشتم ولی هرچی به مامان و بابا میگفتم گوش نمیدادن و میگفتن این مسافرت برات لازمه که خستگیه کنکور از تنت بره بیرون. به ساعت نگاه کردم تازه ساعت ۰۵:۵ دقیقه بود . یه نفس عمیــــق کشیدم تا دلهرم از بین بره و پاشدم اماده شدم و چمدونمو که دیشب لباسام و خرت و پرتامو گذاشته بودم توش رو برداشتم و با سختی بردم طبقه پایین. مامان و بابا تو حیاط داشتن وسایل رو تو ماشین میچیدن. درحیاط باز کردم و با چمدون رفتم سمتشون وسلام صبح بخیر دادم بهشون و همه یعنی من و مامان و بابا (که البته یه داداش بزرگم به اسم برسام دارم که اقاي خوابالو گفت نمیام ماهم بهش اسرار نکردیم بیاد)سوار ماشین شدیم و قرار شد که صبحانه رو توي رستوراناي راه بخوریم. من چون هنوز خواب کاملا از سرم نپریده بود به خواب فرو ….

دانلود رمان اجبار اختیاری،اختیار اجباری

: “زندگی اربابی همش درد داره ! همش ناراحتیه ! کاش یه آدم ساده بودم…کاش اختیارم دست خودم بود،نه اجبار… من به این زندگی پردرد محکومم! از زندگی پر آرامش محرومم…! من مجبورم اختیار کنم کسی را برای خودم و اختیار دارم مجبور کنم خودم رو به زندگی با او…”

دانلود رمان به کچا چنین شتابان  از دل آن

به کچا چنین شتابان گلابتون دختری ک دوبار سخت برای کنکور خونده ولی شکست خورده و افسرده شده. از طرف همه، حتی دوست پسرش بدلیل نداشتن تحصیلات و مدرک دانشگاهی تحت فشاره تا اینکه تصمیم میگیره مشغول به کار بشه. برا مصاحبه به عنوان منشی به دفتر خبرگزاری معروفی میره و درحالی که هیچ امیدی نداره، با استخدامش موافقت میشه. ولی گلاب نمیدونه که قراره زندگیش بدجوری به زندگی مدیر و یکی از خبرنگارهای پرحاشیه اون خبرگزاری گره بخوره… اول رمان به کجا چنین شتابان کاغذ توی دستم رو فشار میدم و به تابلو های کوچیک روی برد البی مجتمع نگاه میکنم. دفتر نشریه ” ندای حق” – خبرگزاری ایران پرس / طبقه یازدهم ، واحد ۳۴ آروم و با استرس از کنار نگهبان البی رد میشم و به سمت دو آسانسور مجتمع میرم. وارد آسانسور طبقات فرد میشم و دکمه ۱۱ رو فشار میدم. آهنگ بی کالم توی آسانسور استرسم رو بیشتر میکرد. سعی میکنم نفس عمیق بکشم و با خودم مرور میکنم “من میتونم! بهش نیاز دارم، باید بتونم…” برای پرت کردن حواسم از توی آینه آسانسور وضعم رو چک میکنم. کمی لبه شالم رو پایین میکشم و موهای چتریم رو زیر شال میفرستم که لجبازانه سر میخورن و دوباره روی پیشونیم میریزن. عینک گرد و فریم نازکم رو برمیدارم و برای اطمینان اینکه ریملم نریخته باشه دستی زیر چشمم میکشم. با صدای زنی که میگفت به طبقه یازده رسیدم کیفم رو روی دوشم جابجا میکنم و بعد از باز شدن در از آسانسور خارج میشم. از بین واحدهای رو به روم به سمت در سفید رنگ میرم که با بنر وصل شده روی پایه ….

دانلود رمان شوهر آهو خانم 

:  شوهر آهو خانم نام رمانی اثر علی محمد افغانی است . مضمون اساسی این رمان توصیف وضع اندوه بار زنان ایرانی و نکوهش از آئین چند همسری است. در این رمان مناسبات خانوادگی و ضوابط احساسی و عاطفی مرتبط بدان بازنمایی شده است. این کتاب جایزه بهترین رمان سال را از آن خود کرد. رمان ۹۰۰ صفحه ای شوهر آهوخانم (۱۳۴۰) خیلی زود نویسنده اش را به شهرت رساند…..

دانلود رمان دمپایی  از پ.غفاری 

: در مورد یه دختره که ازدواج کرده شوهرش تک پسره به اسم آرش البته در ظاهر همه چی خوب و خرمه تا اینکه با شوهرش به اختلاف میخورن و میخوان جدا شن آرش میره مسافرت تو نبودش دختره میره یه مطب واسه معاینه ولی اونجا بیهوشش میکنن تو شکمش نطفه میزارن بعد یه مدت که میگذره این فکر میکنه خودش حامله شده سر یه جریانی از شوهرش جدا میشه و … .

دانلود رمان آواره ی عشق  از فاطمه دهکردی

آواره ی عشق رمان در مورد دختری به اسم افسون هست که عاشق پسر عموش علی و علی هم عاشق افسون ولی در این بین افسانه خواهر افسون هم عاشق علیه و مانی برادر علی هم عاشق افسون و در این خانواده ها رسم اینه که اول بزرگترا ازدواج میکنن و باید ترتیب سن رعایت بشه و چون مانی بزرگتر از علیه به خواستگاری افسون میاد و افسون هم به… اول رمان آواره ی عشق از اتوبوس پیاده شدم وبه طرف خونه راه افتادم وقتی زنگ خونمون رو زدم افسانه خواهرم دررو بروم باز کرد من در حالی که به طرف اتاقم می رفتم به افسانه گفتم: جایی میری افسانه؟ نه چطور اخه خیلی به خودت رسیدی در حالی که با دلخوری نگاهم می کرد گفت: وا!مگه ادم بایدجایی بره که لباس مرتب بپوشه اخه اینها لباسهای مهمونی رفتنه برای همین پرسیدم بعد وارد اتاقم شدم ولباسم روعوض کردم ودوباره رفتم به طبقه پایین مادرم توی اشپزخانه بودسالم کردم جوابم رو داد …… سالم دخترمخسته نباشی چرا اینقدر دیر کردی؟ نمی دونی خیابوناچقدر شلوغ بود ازمیدان انقالب تا اینجابیشتراز یک ساعت توی راه بودم بالخره کتابهای موردنظرت رو پیدا کردی؟ خداروشکر اره هم کتابها هم جزوه هارو حاال حتما علی امروز میاد؟ اره مامان خودش دیشب زنگ زد وگفت میام افسانه گفت: چه حوصله ای داری توهم چقدر می خوای درس بخونی مطمئن باش امسال هم مثل اوندوسال گذشته قبول نمیشی مادرم ناراحت به طرفش برگشت وگفت: چرا نفوس بد میزنی افسانه می بینی که افسون امسال داره همه تالشش رو میکنه توهم بجایخوندن ایه ی یاس بهتره بری اون لباسهارواز تنت در ….

دانلود رمان دلکوچ  از نغمه نائینی

دلکوج گردوخاک اسبش زودتر از خودش رسید دلم به هم پیچید تا نزدیک و نزدیکتر شد هی میخواستم رو برگردونم به بر پرشکوه و انکار کنم که ندیدمش اما از بالای چینه های باغ منو میدید… شاید از خانه ردم رو زده بود یا از کسی سراغم رو گرفته بود و پی ام امده  وای اگر از کسی پرسیده بود چه میکردم بزرگ خاک کل آبادی رو بهتوبره میکشید…….. رمان پیشنهادی:دانلود رمان طناز دانلود رمان آغوش گرم تو      

دانلود رمان نبض تند عشق  از یگانه ظهوری راد 

: اوف خسته شدم از نوشتن نگاهی به ساعت میندازم ساعت ۱۰ شد اینقدر غرق تو گذشته شدم متوجه گذر زمان نشدم اخرین خط رو هم نوشتم و دفتر رو بستم عادت هر شبم بود خیلی وقت بود شروع کرده بودم به نوشتن گذشته..اخ یادم رفت به میثم زنگ بزنم…

دانلود رمان هزار و یک شب گناه من  از SARINA

هزار و یک شب گناه من همون جایی که شاهزاده قصه همیشه دختر فقیر و می خواست همون شهری که قد خود من بود از این دنیا ولی خیلی بزرگتر نه ترس سایه بود نه وحشت باد نه من گم می شدم نه یه کبوتر اول رمان هزار و یک شب گناه من اتومبیل مشکی رنگی وارد حیاط عمارت شدمرد سرخدمتکار روی پله های ورودی منتظر شد تا ماشین نزدیک شودچند لحظه بعد اتومبیل روبروی پله ها ایستاد و مردی که سرتاپا مشکی پوشیده و عینک دودی سیاهی هم بر چشم داشت از آن پیاده شداز پله ها باال آمد و پاکت سفید رنگی را به سرخدمتکار دادبعد هم بدون حرف از پله ها پایین رفتسوار بر اتومبیل از عمارت اشرافی خارج شد سرخدمتکار که الِک نام داشت نگاهی به پشت پاکت انداخت نامه از طرف جانسون بودبرگشت و وارد ساختمان شداز پله های عریض و سفید که مثل الماس میدرخشیدند باال رفت و به طبقه ی دوم رسیدراهروی طویل و تاریکی بودهر ۲متر یک در بود و کنارش یه المپ که نور کمی پخش می کرد الک به سمت اتاقی که در انتهایی راهرو بود رفت و در زدصدایی آمد:بیا داخل وارد شداین اتاق تاریک نبودبا وجود پنجره های قدی که نور را به داخل راه میدادند غرق نور بوداتاق نسبتا بزرگی بودپر از وسایل آنتیکیک کلکسیون اسلحه ی کمری داخل یک جعبه ی شیشه ای کنار میز کار قرار داشت الک به مردی نگاه کرد که پشت به او به منظره ی بیرون نگاه می کردداشت سیگار می کشید و اطرافش را دود غلیظی فرا گرفته بودالک گفت:قربان اون ….

دانلود رمان تومور  از دختر پاییز

: داستانی عاشقانه جنجالی غم انگیز و پر حادثه از جدال عشق و /// داستان از اونجایی شروع می شه که پسر عموی مهرگان از امریکا برای ازدواج با اون به ایران میاد مهرگان به این ازدواج راضی نیست و قضیه رو با سعید در میان میذاره…سعید به عشقش نسبت به مهرگان اعتراف می کنه و…..

دانلود رمان عشق و آتش  از نیلا

داستان در مورد دختریه که همه اهل محل و خانواده بهش می گن فری//فری مجبوره برای امرار معاش و زندگیش همراه برادرش جمشید دست به انواع دزدی بزنه جمشید ادم لاابالی و خوش گذرونیه وهمش گند بالا میارهو کلی ام به رضا موشی بزرگترین شر خر تهرون بدهکارهتو یکی از این دزدیا فری مجبوره میشه وارد بازی بشه /////

دانلود رمان احساس آنا  از آوا شرلی

بوی شور انگیز باراڹ می دهی با نگاهت بر دلم جان می دهی بسکه خوب و مھربان و صادقی بر دلم عشقی فراوان می دهی خواهشا با قلب تنھایم بمان چون فقط تو بوی انسان می دهی.. ی از رمان درو باز کردمو وارد خونه شدم چشم چرخوندمو مثل همیشه مامانو کنار چرخ خیاطی دیدم _سلام مامان _سلام به روی ماهت دخترم رفتم کنارشو گونشو بوسیدم _ مادرجان برو غذاتو گرم کن بخور حتما گرسنه شدی _شما خوردی؟ _اره گل من پاشو لبخندی زدمو از جام بلند شدم

دانلود رمان بغض من عشق او  از نگین یزدانی 

 آمدی و با گرمای وجودت، دستانم گرم شد نفس هایم وصل نفس هایت بود جانم فدایت بود.. تا این که مرا متهم خواندی وازمن فاصله گرفتی زمانی که متوجه اشتباه خود شدی برگشتی.. رمان پیشنهادی: دانلود رمان مغرور اما شیطون دانلود رمان شمس القمر دانلود رمان هاوام    

دانلود رمان توسکا  از هما پوراصفهانی 

: توسکا  دختری از جنس همه دخترا … که ناخواسته وارد راهی می شه که براش خیلی چیزا به وجود می یاره … شهرت … رقابت … ثروت … و چیزی که توی عقلش هم نمی گنجید هیچ وقت … عشق!!! عشقی از نوع ناب در روزگاری که نامش هم کیمیاست …

دانلود رمان پری دریایی  از mareya L(ماریا)

پری دریایی  در پیچ وخم این دنیای پر از پستی بلندی پر از غم و شادی، به دور از هیاهو، مثل مار افعی چرا شد غم و اه مهمون لونه ما؟چرا نباید رحم کرد به آدم ها.چی شد اون مهر ومحبت دلها.چیکار کرد با ما این دنیا .از قدیم گفتند: خدا هیچ بشری اول رمان پری دریایی ولی خدای بزرگ مارو بدجوری دچار این بحران کرد. از عرشی بزرگ به فرشی کهنه رسوند. نمی دونم حکمت این اتفاقات، تاوان کدوم اشتباه بابام بود . دل رحیمش، یا انسانیتش؟ یا این که مورد امتحان پروردگارقرار گرفتیم!… این سواله که تو این مدت هر لحظه مثل خوره افتاده به جونم، الان دو ماهه بابا سکته کرده و یک گوشه افتاده و ما خونه ی خواهر بزرگم درنا، زندگی می کنیم. خونه ای نقلی که خود پدرم، سر جهیزیه به دختر بزرگش داده. چون شوهر خواهرم سامان، فقط یک دانشجوی بی کس بود که عاشق خواهرم شد بابام هم که خیلی آدم مومن و دل رحمیه با ازدواج و زندگی این دو جفت عاشق موافقت کرد، کمک کرد و این زندگی رو واسشون ساخت. ولی از رسم بد روزگار بود یا سادگی بابام که با اعتماد کردن به یک دانشجوی ۲۵ ساله که مدیر عامل شرکتش کرده بود، یک دانشجوی اس و پاس که جز پدر و مادر پیرش کسی رو نداشت، به نام فرزاد همایون که مدت ها برای جلب اعتماد بابای بیچاره و ساده لوح من خودش رو خوب نشون داد . چون پدر من پسری نداشت با جوان ها خیلی زود و راحت اوخت می گرفت و این شرایط باعث شد تا آقا فرزاد….  

دانلود رمان نگاهش دنیام بود  از آنیتا.ا 

: داستان در مورد دختریه به اسم رکسانا از یه خانواده ی اصیل و ثروتمند ولی شیطون و خوش گذرون تا روزی که روز اول دانشگاه توجهش به پسری جلب می شه که شده بت دخترای دانشگاه، یه پسر مغرور و سرد، رکسانا خودش  زیبا و پولداره و سر لج و لجبازی با یکی شرط می بنده که سامیار رو عاشق خودش بکنه و تو بازی سرنوشت این دوتا با هم هم گروهی می شن تا روی یه پروژه ی مشترک کار کنن و همین شروع نزدیکی اون ها می شه تا اینکه کم کم عاشق هم می شن و همه چیز آماده است تا ازدواج کنن ولی یهو سامیار عوض می شه، تلخ می شه و غرور رکسانارو می شکنه و برای همیشه از ایران می ره… بعد از سه سال همه چیز عوض شده،

دانلود رمان عاشقانه  ازcosin27 

: داستان در مورد دختریه که به وسیله ی پدر معتادش به مردی فروخته میشه و پسر جوان ثروتمندی که بابت اون پول میده و به عنوان همسر عقدش می کنه.دختر مطیع و ساکت و پسر سرد جدی و بی تفاوته.اما ماجراهایی رخ میده و…

دانلود رمان عروس دلبر

: ارباب_ من حالیم نیست که عذاداری دختر جون یا باید پول ضرری که به روستا زدین بخاطر اتیش سوزی خونتون رو بدی یا خودت رو به عنوان خدمتکار مادام العمر میبرمت عمارت فقط یک هفته فرصت داری از حرص و عصبانیت دستام رو مشت کرده بودم … _تف به غیرتت … اسم خودت هم گذاشتی ارباب هه هر دهاتی از راه رسیده شده ارباب زندایی هینی کشید و اروم زد تو صورتش پسر ۲۴ساله ای که به خودش قیافه گرفته بود و اهالی روستا بهش میگفتن ارباب از اسب پیاده شد و جلو اومد .. با دستش چونه م رو گرفت که زدم زیر دستش پوزخندی زد و صاف وایساد _بهتره زبونتو کوتاه کنی کوچولو چون قول نمیدم که بتونم باهات مهربون رفتار کنم خانوم فرنگ رفته پوزخندی زدم و یک قدم ازش فاصله گرفتم _ کوچولو جلوم وایساده … غرامتت هرچقدر میشه بگو اخر هفته بیا پولتو بگیر ارباب پوزخندی زد و گفت این رمان بصورت آنلاین میباشد

دانلود رمان گل من  از فیروزه صفایی 

از دست دادن خانواده، برگشتن عشق قدیمی، ازدواج اجباری با عشق قدیمی…. اول رمان چهل روز گذشت من هنوز تو شک بودم باورش سخته همه ی خانوادت تو یه روز بمیرن فقد یه نفر مونده واسم خواهرم اونم خارجه هنوز بخاطر شغل شوهرش نتونسته بیادایران اقای سعیدی:دخترم بلند شو مراسم تموم شد بلند شدم اما افتادم سر زمین اقای سعیدی:پارسا بیا کمکش کن پسر پارسا اومد دستم رو گرفت بردم سوار ماشین خودشم رفت کمک اقای سعیدی و خانمش وسایل هارو جمع کنه سرمو تکیه دادم به صندلی خوابم برد پارسا بابا گفت بیدارش نکنم ببرمش سرجاش دلم واسش میسوخت االن دیگه هیچکس رو نداشت جز خواهرش اونم ازدواج کرده رفته آلمان بابا الان چی میشه بابا:نمیدونم پسر نمیتونم بذارم تنها تو خونه بمونه _پدرام کی میاد؟ بابا: هنوز وقتش نشده _من برم بخوابم شب خوش

دانلود رمان مهره ی سوخته  از میم 

تهمتی به سنگین اشک های یک دختر ب قیمت آوراگی یک نفس … تهمتی به درد آوریِ جان کاه ِشب بیداری ها ب قیمت سیاه شدن های شش ها… تهمتی ب همخوابگی با مردی … همخوابگی در عین حال متاهل بودن … همخوابگی که نه درست بود نه حقیقت شد بلای جان دخترکی که راهی غربتش کرد … غربتی که سنگش کرد و بعد چندین سال راهی انتقام به میان مردمان دهن بین خود کرد.. اول رمان در نیمه باز را هل دادو وارد خانه شد بوي سیگار به مشامش خورد،از حرص دندانهایش را روي هم فشار داد چشمانش را دورسالن چرخاند،دختري را دید که روي مبل دراز کشیده و سیگاري در میان دستان ظریفش گرفته بود،کمی آنطرف تر پسر مستی را که به سقف خیره بود، دید به قدمهایش سرعت بخشید و نزدیک دخترك شد و باصدایی بم گفت: ینجوري میخواستی خودتو آماده کنی؟! دخترك نگاه بی تفاوتش را به سمت او چرخاندو گفت: اووه مستربابک تشریف فرما شدن بابک از خشم دستش را مشت کردو گفت: نشستی بااین بی شرف مست کردي که چی بشه؟ فکر میکنی اینجوري مشکلات حل میشن؟! نیما گیجو منگ گفت: منظورت از بیشرف من که نیستم هستم؟ بابک نیشخندي زد وگفت: چرا اتفاقا باخودتم! نیما لبخندي زدو گفت: تاکی میخواي اداي قهرمان هارو دربیاري؟!بسه دیگه اه بابک فقط نگاهش کرد، نگاهی پر از خشم محیا سعی کرد از جایش بلند شود ولی سرگیجه امانش را بریده بود سیگارش را درزیرسیگاري خاموش کرد و زیرلب گفت: لعنت به این زندگی بابک دست محیارا گرفت و بلندش کرد و گفت: برو یه دوش بگیر بعدش که این مستی از ..

دانلود رمان ترک دهم  از فهیمه غلامشاهی

: درمورد دختری شیطون و شاد و شنگول به نام ماهور که سعی داره با روحیه شادش به زندگی بی روح آقا پسر قصمون روح ببخشه!…پایان خوش دلم یکی مثل تو را میخواهد! … یکی به مثال آب! … پاک و زلال! … تو اگر باشی من هستم! … این دنیا ، بی عشق معنا ندارد! … بگذار بگویم بی تو معنا ندارد! … دلت صاف است آیینه من! … عشق را در آیینه نگاهت دیدم! عشق پاک تو ماه را به زمین میکشاند !

دانلود رمان الهه شب  از nojan 

الهه شب باران دختری که سعی می کنه شبیه بقیه دخترا نباشه، تا حالا عشقو تجربه نکرده و بهشم توجهی نداره ظاهری تقریبا پسرونه داره و اصولا در خواست کمک کسی رو قبول نمی کنه، در مورد جنس ذکور هم زیاد تمایلی به کمک کردن نداره، و از قضا با شخصی آشنا می شه که دقیقا سعی می کنه جنسیتش روی رفتارش زیاد تاثیر گذار باشه و زیادی ادعای مردی کنه …توماژ که حداقل سعیش رو واسه خوب بودن می کنه دوست داشتنی و البته خیلی با هوش و در ضمن گاهی اوقات زیادی غیرتی ، یکمی هم شکاک خاندانش از تبار کرد نشینن و خودش هم یه پسر کرد چشم سیاه فوق العاده جذاب ، مادرش براش یه موجود مقدس و کلا خونه رو یه محیط پاک می دونه که نباید توش گناهی رو مرتکب شد… رمان پیشنهادی: دانلود رمان معجزه وصال  

دانلود رمان عاشقانه نا آرام  از آیلار بلند طلب

واله دختر خانواده یار الهی طی یه عملیات به دست شخصی روبوده میشه! و حالا خانواده اون در پی پیدا کردنش هستند و این بین سبحان برومند و همسرش نگار وارد این ماجرا میشن! دانلود رمان مجنون گناهکار زینب رحیمی متن اول رمان ساعت پنچ صبح بود که جلوي دَر خانه مُراد یارالهی، پشت بوته اي پنهان شده بود ؛ خیلی منتظر این فرصت بود نقشه هایی براي واله دور دانه نرگس محمدي داشت.! پوزخندي روي لبانش نقش بست در سیاه خانه باز شد و واله از آن بیرون آمد، با بسم االله ایی به سمت سر کوچه تاریک و خلوتشان قدم برمیداشت که صداي پاي ناآشناي به گوشش رسید در این وقت صبح چه کسی می توانست خروجش را با او هماهنگ کند ؟! از دیشب دلشوره ي بدي گریبان گیرش شده بود که حتی با ذکر هم این شور دلش از بین نرفت بلکه هرچه زمان بیشتري می گذشت دلشوره اش بیشتر هم می شد! اگر به خودش بود اصلا دوست نداشت تخت خواب گرم و نرمش را ول کند ولی معلم بود و وظیفه اش منظم و با مسئولیت بودن،بود اگر خودش قوانین را رعایت نمی کرد از شاگردانش چه انتظاري داشت؟ ناگهان یادش افتاد که موقع برگشت سر راهش باید کفی کفشش را عوض میکرد، کف پاي اش گز گز میکرد. ناگهان صدایی قلبش را از تک تا انداخت « سیس » کوبش قلبش از روي مانتو طوسی رنگش هم قابل شناسایی بود! اهمیتی به صدا نداد و قدم هایش را تند تر برداشت تا زود تر به سر کوچه برسد. محض رضاي خدا یک نفر هم در کوچه پیدا نبود! دوباره ان صداي مرموز از پشتش

دانلود رمان لمس واژه ی سرنوشت  از پاتریشیا_ویلسون

استفانی دختریه بیست و چهار ساله ، به درخواست خواهرش که میخواد همراه شوهرش به مسافرت بره، برای نگهداری خواهرزاده ش ژان پاول به جزیره ای که اونا توش زندگی می کنن میره…کریستین عموی ژان پاوله یه مرد زورگو مثل بن ، پولدار مثل بن ، خشن مثل بن ، حرص درآر مثل بن  این وسط از راه میرسه که خودش مراقب ژان پاول باشه… اما استفانی که کوتاه بیا نیست!! رمان پیشنهادی: دانلود رمان شیطان یتیم دانلود رمان آهو دانلود رمان نگهبان آتش  

 دانلود رمان کودک سارا  از پریسا

کودک سارا سارا دختری تنها و کمرو است که از قرار سالهاست مخفیانه عاشق شوهر بهترین دوستش دیان است. تلاش برای حفظ دوستیش با دیان و سعی در پنهان ساختن و سرکوب کردن این عشق نافرجام او را منزوی و گوشه گیر کرده است….

دانلود رمان تلافی و اما عشق  از رویا رستمی

داستان در مورد نفسه یه دختر سرد که تنهاس و به اجبار میره پیش عموش زندگی کنه در صورتی که با پسر عموش مثه کارد و پنیرن اما قضیه اینه که اینجا یه مالکیت داریم که حق شاهکاره ، پسر عموی نفس در عین نفرت مالک نفسه . یکم عجیبه اما خوندنش می ارزه به دونستنش اما شاهکار قلب ِدانشگاه ـه ، مردی که با دوستاش لقب خوش تیپای دزد رو دارن و دل می برن… رمان پیشنهادی: دانلود رمان مرد وحشی رویا رستمی    

دانلود رمان حزب تقابل  از مروارید781 با لینک مستقی

قصه‌ی زندگی شیدا دختری که از کودکی توی خانواده‌ای بی‌مسئولیت بزرگ میشه و توی دام گذشته‌ی زندگی پدر و مادرش میفته و به‌طرز عجیبی به این گذشته پی می‌بره. قصه‌ی زندگی امین پسر پرورشگاهی که به‌محض ورود به دانشگاه متوجه آدم جدیدی میشه که خیلی به عزیزترین آدم زندگیش شباهت داره. نزدیک‌شدن به اون دختر ثمین اون رو وارد باند خلاف‌کاری بزرگی می‌کنه. در نهایت امین متوجه رازهای سربه‌مهر زندگی پدر و مادرش میشه… اول رمان در حال شستن لباس سر حوض بودم که با شنیدن صدای زنگ در دستهام رو آب کشیدم. بهسمت بند رخت رفتم و چادرم رو از روی بند برداشتم. سر کردم و بهسمت در رفتم. قبل از باز کردن در با صدای نسبتاً بلندی گفتم: کیه؟ اما کسی جوابم رو نداد. با تردید در رو باز کردم. با دیدن کسی که پشت در بود وحشتزده خواستم در رو ببندم که مانع شد و بهزور خودش رو داخل انداخت. جیغ کوتاهی کشیدم و درحالی که عقبعقب میرفتم با عجز توی چشمهای بیاحساس و تیرهش خیره شدم و نالیدم: چرا دست از سر من برنمیدارین؟ چرا؟ چرا نمیذارین زندگیم رو بکنم؟ مرد اخمهاش رو توی هم کرد و با جدیتی که همهی آدمهای ماشینی اون خونه داشتن گفت: شرمنده خانوم ولی دستور آقاست که امانتیشون رو ازتون بگیریم. و با نگاهی سَرسَری کل خونه رو از نظر گذروند و باالخره روی پسرک دوساله که روی تخت چوبی کنار حیاط خوابیده بود متوقف شد. متوجهی هدف شوم مرد شده بودم. با لحنی که طلبکاری و دشمنی در اون بیداد میکرد رو به مرد گفتم: امانتی؟ کدوم امانتی؟ شوخیت..

دانلود رمان چشم های من  از نادیا نصیری 

: باور دارید نصف شخصیت آدما از روی چشم هاشون مشخص میشه ؟ اوایل نفهمیدم اما كم كم به خودم اومدم و فهمیدم عاشقش شدم عاشق چشمای آبیش عاشق مظلومیت خاصی كه تو چشاش بود ..عاشق كسی كه همسایم بود همیشه باهاش كل داشتم و به فكر رو كم كنی بودم .. اما چشم های من ..چشم های من تونستن جون یه ادم رو بگیرن ..چشم های من سرنوشت من رو رقم زدن …چشم های من من رو با چشم های عشقم آشنا كرد ..

دانلود رمان بهار سرد  از علیرضا خواستار(سروش73)

بهار سرد جهاد ماهر، پسری مصریست که در عنفوان جوانی، اِِقدام به ترور ناموفق یکی از افسران عالی رتبه ی کشور مصر می‌کند. حالا او پس از هشت سال اسارت در زندان‌های دیکتاتور، آزاد شده و می‌خواهد شغلی برای خود دست و پا کند. در این میان، آشنایی جهاد با دختری به نام اََسما، او را با گذشته‌ی خود پیوند می‌دهد، گذشته‌ای که اگرچه مدت‌هاست با آن دسته و پنجه نرم می‌کند و از آن کناره می‌گیرد اما حالا با وارد شدن اَسَما به زندگی‌اش، دوباره اوج می‌‌‌گیرد و فوران می‌کند! اول رمان بهار سرد روی دو چرخ ویلچر نشسته‌ام و نگاهم، عابرین پیاده‌ای را دنبال می‌کند که تند تند و بی‌قرار، مسیرشان را طی می‌کنند. فقط هر ازگاهی به اندازه‌ی یک برخورد تنه به تنه فرصت مکث و عذرخواهی دارند! تکیه‌ام را به پشتی صندلی می‌دهم و پرنده‌ی خیالم به گذشته‌ای نه چندان دور پرواز می‌کند. یادم نمی‌آید آخرین باری که می‌توانستم راه بروم کی و کجا بود؟ اصلا مهم نیست، مهم این است که دیگر این ولیچر و چرخ ها، جای پاهایم را گرفته است، یا نه بهتر است بهار سرد بگویم: حالا این ویلچر عضوی از بدن من شده است! تقریباً هر روز به این میدان می‌آیم و هر روز باید باستیل را ببینم نمی‌دانم چرا؟ شاید چون پاریس و قاهره شهرهای خواهر هستند. نه این نمی‌تواند دلیل خوبی باشد، شاید بخاطر اینکه باستیل می‌دانست که همه چیز از آنجا شروع شد، لب‌هایم را کج و کوله می‌کنم و هورتی قهوه‌ام را بالا می‌کشم، نه این هم نمی‌شود!

دانلود رمان محکومه ی شب پر گناه جلد دوم (قدیسه نجس)  از کلاله قربانی

محکومه ی شب های پر گناه چیکار می کنی؟! -پیاده میشم عینک دودی شو زد بالای سرش رو موهای بالا داده ش: واسه چی؟! درو بیشتر باز کردم: به خودم مربوطه.. خندید: پس چرا سوار شدی؟! اونم به خودم مربوطه بازم خندید چرخیدم سمتش: چرا جلوی پام نگه داشتی؟! چشمکی زد: به خودم مربوطه حال و حوصله ی خندیدن نداشتم . اخم کردم – خیله خب اخم نکن واسه ثوابش اخمم بیشتر شد: ثواب؟! مثل اینکه خیلی خوش خنده بود چون بازم خندید: آره ثواب .. اول رمان  محکومه ی شب پر گناه دیدم پیاده اى گفتم سوارت کنم خندیدم: بهتره واسه هر کسى از این ثوابا نكنى! ابروشو انداخت باال: خودتو هر کسى ندون براق شدم که با خنده ادامه داد: تو مثل هیچ کس نیستى از کاراش خنده م گرفت روى فرمون آروم ضرب گرفت: من بهت گفتم چرا ثواب کردم حاال تو بگو چرا سوار شدى؟! پوزخندى زدم پاپى از رو پام پرید پایین با همون پوزخند زمزمه کردم: فكر کردم یكى اومده دنبالم ولى سوت کوتاهى زد: آها طرف قالت گذاشته؟! شونه باال انداختم و بى خیال ادامه دادم: ماشین خودته؟! لم داد رو صندلى: نه! مال بنگاهى یه که توش کار مى کنم گاهى که طرف نیست برش مى دارم و مى زنم ددر دخترا فقط به همین نگاه مى کنن -آها! یعنى منظورت اینه که من بخاطر ماشینت سوار شدم؟! پس درست فكر کردى! تعجب کرد: چرا خودتو لو مى دى؟! -دروغ نمى گم تو هم خودتو لو دادی! فكر کردم یكى دیگه اى ولى – اگه یه درصدم شک داشتى نباید..

دانلود رمان آغوش غریب  

:  آروم از پله ها می اومدم پایین،اِنقدر آروم که اگه مورچه ای هم از کنارِ پام رد شد صدای پاهاشو بشنوم!هر پله ای که می اومدم پایین یه لبخند هم می نشست رو لبام،اما دقیقاً وقتی که فکر می کردم پله ی آخر رو دارم رد می کنم رامیلا داد زد و گفت:

دانلود رمان سوگنامه ای برای انسانیت  از زهرا نوری

سوگنامه ای برای انسانیت داستان دختریه که به اجبار برادراش ازدواج میکنه و به داستان پس از ازدواجش پرداخته میشه و پسری که وکیله و ازدواج ناموفق داشته با یه بچه و‌به دلایلی از خانوادش جدا زندگی میکنه و در طول قصه این دونفر باهم برخورد میکنند و… پایان خوش اول رمان سوگنامه ای برای انسانیت بعداز تموم شدن آخرین امتحان از سالن بیرون اومدم واولین جایی که دید زدم جلوی در مدرسه بود ، انتظار داشتم کسی جز باربد دنبالمون اومده باشه …. کیفمو که قبل از امتحان پشت پنجره کالس گذاشته بودم برداشتم و خودکارمو داخلش انداختم ،همزمان کژال کنارم ایستاد وهم قدمم شد و گفت: چشمم روشن ، ببین کی اومده دنبالمون !!!!! با تعجب نگاش کردم ، با چشم و ابرو به دیوار کوتاه مدرسه اشاره کرد مسیر اشاره شو دنبال کردم و با دیدن باربد که با چندتا مرد حرف میزد اخمام درهم شد و کیفموروی شونم محکم کردم و گفتم: منکه باهاش نمیام ….خیلی بد چشمه روکمرم کوبید و حرصی گفت: خله!!!دوستت داره که اونطوری نگات میکنه!!!!از بد چشمیش نیست.. چپچپ دوباره باربد وماشینشودید زدم و با بیزاری گفتم: ایششش منکه با اون نمیام ….صبر میکنم باالخره یه ماشبن تا ده میره که منم ببره …. لب ولوچه شوبرام کج و کوله کرد و گفت: وااااااای چه افاده ایی داری تودختر !!!!!همه با نیسان باربد میرن تا ده !!!!!تو برو سر خط منتظر باش یکی با بنز کوپه بیاد دنبالت میخواستم پا تند کنم تا دیگه حرفاشونشنوم که سحر هم نفس زنان بهمون رسید وانگار حرفای آخرکژالوشنیده بود ومسخره کردنش روادامه داد و گفت: بعله دیگه.

دانلود رمان عشق اجباری  از زهرا شین

عشق اجباری داستان درباره دختری که به عنوان خون بس عروس خانواده ای میشه واتفاقاتی که توی این راه براش میوفته و با ادم های اشنا میشه که آیندشو تغییرمیده اول رمان عشق اجباری نشستم زمین و گفتم :خاک بر سر شدم بی چاره شدم بدبخت شدم کوه خیلی شلوغ بود هرکی میومد و می رفت نگاه می کرد رو به سعید گفتم :پیداش نکردید؟ تو همین حرف بود که دیدم مهرسا با یه بچه میاد یکم که نزدیک شدن دیدم رهاست دویدم سمتش و زانو زدم بغلش کردم و گفتم :رهاعشق دایی کجا رفتی؟من همه جارو گشتم! رها:دایی تو دفتی بغت نمی تونم منم رفتم پیش خاله مرسا مهرسا: اومد پیش من گفت دایی بهم گفته برو بچه منم رفتم راه افتادیم رها وسط،منو مهرسا بود داشتیم حرف می زدیم که گوشی مهرسا زنگ خورد جواب داد:سلام زندگیم خوبی؟ منم خوبم اومدم کوه دیشب بهت گفتم گفتی نمیای الان نظرت،عوض شد؟ باش بیا پایین منتظرم بای خیلی اعصابم خورد،شده بود کاش رها حواسش بود می پرسید کی بود اصلا به من چه کی بود( آره اصلا به تو چه)خفه مهرسا با رها عکس مینداختن که رها صدام کرد و گفت: دایی تو هم بیا رفتم سمتشون و گفت : دایی بغلم بدیر عکس بندازیم بغلش کردم عکس گرفتیم خیلی قشنگ بودعکسه مهرسا گفت:ببخشید من باید برم پایین الان دیگه می رسه اگه شماهم می خواید بیاید بریم پایین یه چی بخوریم باز گوشیش زنگ خورد جواب داد:هان؟ بله یعنی چی منو مسخره کردی؟ خیلی الاغی باش برو بمیر و قطع کرد دلم می خواست بیاد،ببینم کیه حتی اسمشم نگفت وای دارم دیوانه میشم توراه….  

دانلود رمان امید من ستاره  از یاس صبور

دختری که  به دلایلی از شهر خود فاصله می گیرد تا آبها از آسیاب بیفتد. دست روزگار،برای او سرنوشت دیگری را رقم می زند. به شهری می رود که حتی نامی از آن نشنیده بود. این آشنایی از یک زن شروع می شود… اول رمان امید من ستاره جلوی اون همه جمعیت درسرسرای سالن بزرگ عمارت بدون آنکه بذاره صداش کوچکترین ارتعا شی به خود ب گیره باچشمایی ازحدقه دراومده روبرو ی خان ایستاد وفریا د زد: خان برای آخرین بارازت م ی خوام ازتص میمت صرف نظرک نی من با ای ن ازدواج موافق نیستم. خان باچشمایی به رنگ خون به دختر ش توپ ی د:دخترۀخیر ه سر!بفهم برا ی چی دارم این کاررو می کنم هیچ چیزی هم توتصمیمم تأثیرنمیذاره توهم مجبور ی قبول کنی. محکمتراز قبل دستی بس وی حضارتو ی سالن کشی د وفریادزد: چرابین ای ن همه دخترتو طایف ه بایدمن قربانی این عرو س ی شوم بشم؟ چراکسی حاضرنشده که دخترش عروس خ ون بس بشه؟ چرا شما خان؟ چراشما؟ سپس روبه جمعیت کردازقبل بلندترداد زد:توای ن جمع کسی پیدامیش ه که بخواد دخترش رو جا ی من عروس خون بس کنه؟ نگاهش چون بازشکاری تو سالن چرخی د. صدایی ازکسی بیرون نیوم د. نگاه منتظرش تب دیل به پوزخند پررن گ ی شد:هه! ببی ن خان!ببین کسی عروس خون بس نمی خواد! باز با دست به جمعیت اشاره کرد وخان رو مخاطبش قرارداد: ه یچکس حاضرنیست برات فداکار ی کنه!هیچکس! تو که بعد ازاین همه خوب ی درحق این قوم کر دی هی چ کدومشون حاضرنیست که دخترش رو بدبخت کنه ولی..

دانلود رمان مثبت پنج  از کمند بیات

داستان ۵ تا دختره ، ۵ تا دختر که خیلی شر هستن ، ۵ تا دختر که به دلیل اذیت های زیادشون مدیر مدرسشون اونا رو به مدت کوتاهی به یه مدرسه دیگه برای تنبیه میفرسه . ولی این ۵ تا به هیچ صراطی مستقیم نیستن ولی با شیطنتاشون به چند نفر کمک میکنن و… اول رمان مهرنوش چی شد پس؟ _اه کمند …چقدر فک میزنی _ اخه همه منتظرن خب پریسا:بچه ها بنظرم این یکی یکم زیاده رویه ها میترا:تو نظر نده حاال _پس چی شد؟؟؟!!!! این دفعه کفر همه رو در اوردم همه باهم اسمم رو صدا زدن میترا:کمند یکم خب؟…یکم صبر داشته باش به میترا نگاه کردم داشت التماسم میکرد مهرنوش:شبنم چی شد نیومده هنوز؟ شبنم:نه نه خیالتون راحت امد میگم پریسا: بچه ها میگم… _ نه _نه همه باهم گفتن نه چون همه میدونستیم چی میخواد بگه باز شبنم:بچه ها امد!!!! مهرنوش :خوبه کار منم تمومه…

دانلود رمان عشق بی انتها  از فاطمه بامداد

عشق بی انتها چته واسه چی اینجوری گریه میکنی هانننننن خب اونا مردن تو که نمردی که اینجوری عزا گرفتی جمع کن خودتو باچشمای از حدقه در اومده نگاش میکردم که داددوم وکه زد روح ازتنم خارج شد –فهمیدییییییییی با بغض وترس سرتکون دادم که خوبه ای گفت –خب پس برو وسایلتو جمع کن از فردا بیا اینجا سرتکون دادم که دکتر قرداد یه ساله ای رو گذاشت کنارم –امضاکن –آقای شریفی امضا کردن سریع امضا کردم–خب پس از فردا میای میفرستم دنبالت راننده امو آدرس خونتون وبگو سریع گفتم که با اخم یادداشت کرد با دکتر برگشتیم دکتر منو رسوند ورفت رفتم داخل اتاقم و کوله امو برداشتم همش چهارتا تونیک داشتم مشکی سورمه ای قهوه ای آبی نفتی با شلوار جذب دوتا شال مشکیو روسریمو برداشتم عکس بابا مامان برداشتم ورفتم پیش زن دایی زن دایی.. اول رمان عشق بی انتها هانن باز چه مرگته  اومدم بگم میخوام برم با خوشحالی برگشت طرفم –کجا کیبا بغض گفتم فردا قراره تو یه خونه کار کنم اونجا بهم جای موندن هم میدن –خداروشکر باشه برو دایی وقتی فهمید بیشتر از زن دایی خوشحال شد دخترشون که خارج داشت درس میخوند غمگین به بی ارزش بودنم فکر میکردم بلاخره لحظه خدافظی رسید دایی بغلم کرد–موفق باشی دایی مرسی دایی جون زندایی باهام دست داد ومن سوار ماشین بی آمده ای که از طرف شریفی دنبالم فرستاده بود شدم وبا هق هق دست تکون دادم تموم شد حالا باید روپای خودم وایستم رسیدیم رفتم داخل که دیدم نشسته وداره فیلم میبینه و انقدر عصبی که آدم سکته میکنه با ترس سلام کردم که از جاش …