خدایا دلم را کسانی میشکنند که هرگز راضی به شکستن دلشان نبودم… از آدمهایت نمیگذرم… از دل سنگشان… از جنبه نداشتنشان… از همه خوبی هایی که دلشان را زد … خدایا از خودم هم نمیگذرم… حق من این همه مهربان بودن و احساس داشتن نبود… حق من این همه تنهایی نبود… خدایا من با آدمهایت بد نبودم… اما بد کردن… آنها را به تو واگذار میکنم… رمان پیشنهادی: دانلود رمان یک عشق لا یتناهی
مطالب این سایت مطابق با قوانین ایران میباشد و در ساماندهی ثبت شده همچنین رمانهای صحنه دار و مستهجن قرار نمیگیرد
دسته: دانلود رمان جدید
- ژانر : دانلود رمان اجتماعی , دانلود رمان عاشقانه
پیله بسته (جلد دوم رمان ثریا) داستان دختری است از جنس زندگی. دختری که شیطنتها و شور و اشتیاقهای دوره سنی خاص خودش را دارد؛ اما زمانی میرسد که با ورود عشقی ناخواسته، حسهای قشنگش سرکوب میشود. حتی خانوادهاش هم با او سر به مخالفت میگذرانند. برای رسیدن به خواستهاش، راه درازی در پیش دارد؛ اما حس شیرینی که جدیداً مهمان خانه قلبش شده، آنقدر قوی است که مانع از پاپسکشیدن او میشود. تلاش میکند و میجنگد تا به خواسته قلبیاش برسد. تا قلب مردی را که جراحت دارد و رو به مرگ است، احیا کند.. اول رمان پیله بسته سوار ماشینش شدم و درش را محکم به هم کوبیدم. میدانستم شاهین بهشدت روی این موضوع حساس است. عمداً میخواستم حرصش را دربیاورم. تکانی خورد و با اخم نگاهم کرد که لبخند مسخرهای تحویلش دادم. با آرامشی ساختگی گفت: بکن از جا، بذارش زمین دیگه. تا آنجا که جا داشت به لبهایم کش آوردم و لبخند دنداننمایی زدم. دستش را چندبار روی داشبورد کوبید. حیف که امروز لازمت دارم! حیف! بیخیال موهایم را با دستم زیر شالم فرستادم. خب بگو کجا میخوایم بریم. ماشین را روشن کرد و راه افتاد. میخوام ببرمت واسهم یه کادوی خوب انتخاب کنی. شک نداشتم میخواهد برای آن دو*ستدخـ*ـترهای عملی پر فیس و افادهاش کادو بخرد. به چه مناسبت؟ تولدشه. متعجب نگاهش کردم. تو که ماه پیش کادوی تولد خریدی! نگاهی به دوروبرش انداخت و فرمان را پیچاند. اون برای قبلیه بود که کات کردیم. باحرص کمرم را به صندلی کوبیدم و همچون میرغضب به نیمرخش خیره شدم…
اویلین روز جوانی این داستان ماجرای دختری است که از مادربزرگ پدرش تنفر بسیار دارد و همین امر سبب میشود خانواده را ترک کند. اما … اول رمان اولین روز جوانی خون بینی اش بند نمی آمد صورتش پر از خراشهایی شده بود که در جنگ تن به تن چندین دقیقه پیش با مادرش ایجاد شده بودند و حالا بی بی داشت با پارچه هایی که مرطوب بودند تمیزشان میکرد گاهی هم صدایش را میشنید که با عباراتی مثل الهی بمیرم وای ننه نه نه رولمی برایش دلسوزی میکرد از این کلمه متنفر بود هر وقت دیگری هم که بی بی آنرا بکار برده بود به او اخم کرد و بعد اگر هم توانسته بود یواشکی یک هیش و یا دهاتی را هم در ملامتش بکار برده بود..چی میشد کرد او را باید مثل دستی که شکسته و وبال گردن شده بود تحمل کرد اما به او چه که تحمل کند تحمل برای نسل او کلمه ای تعریف نشده بود تحمل معنی نداشت تحمل جایی در زندگی او نداشت تحمل قرار نبود حتی به قیمت مردنش وادارش کند که چیزی جز آنکه میخواهد باشد تحمل را هر چه بود و هست قبل از او و نسلهای قبل تر از او تحمل کرده بودند مادرش پدرش و این بی بی که همیشه خیال میکند بزرگترین و متشخص ترین بانوی روی زمین است با آن صورت مچاله شده اش با آن دهان بی دندانش با آن دندان مصنوعی های کوچکی که آدم فکر میکند آرواره های یک بچه را با دندان از حلقومش بیرون کشیده اند و برای استفاده تحویل این پیرزن داده اند با آن کلمات..
: “سرنوشت بامن چه کرد؟مگه من درحقش چیکارکرده بودم؟مگه تاحالا بهش بدی کردم؟مگه تاحالا دورش زده بودم؟من که تاالان مطابق با میل اون زندگی کردم پس چرا هرچی بیشترپیش میرم بیشتر تو منجلاب زندگیم غرق میشم؟چرا هرچی بیشتر دست وپا میزنم نمیتونم خودمو ازتوش دربیارم؟وای خدادارم دیوونه میشم ،دارم تموم میشم،دارم ذره ذره آب میشم،پس توکجایی ؟مگه نگفتی هرچی ازم بخواین بهتون میدم؟مگه نگفته بودی خواسته ها ونیازهامون رو به توبگیم ؟پس چرا من هرچی از تومیخوام برعکسش روبهم میدی چرا خدا ؟مگه من چی ازت خواسته بودم جزاینکه …..” داستان درمورد یه دختره که اسمش یاسمینه .مادرش رودوسال پیش ازدست میده و حالا خودشه و بابایی که بعدازفوت مادرش اوضاع قلبش اساسی خرابه ویه خواهربزرگتر که…
: داستان درباره ی دختری به اسم پرینازه که سال دومیه که می خواد کنکور بده و میره توی یکی از این کلاس ها و برخلاف همیشه این استاد جوونه و طی یه سری اتفاقایی این استاد با اینا رفت و امد خ و نوادگی پیدا می کنه و داستان از اونجایی شروع میشه که ….
دختری شاد و شوخ که دل در گرو ِپسر عموش رامین داره؛ولی باید دید چه اتفاقاتی براش رقم می خوره و اون آیا به عشقش می رسه یا … رمان پیشنهادی: دانلود رمان تو سهم منی
بیدارم کن خصومتی دیرینه ، عشقی ممنوعه و دو عاشق که ندانسته در راهی که معلوم نیست به کجا ختم میشود پای میگذارند و دست سرنوشت چه بیرحمانه آنها را قربانی نمایشهای خویش میکند.. اول رمان بیدارم کن با صدای زنگ در از روی تخت بلند شدم و به سمت در رفتم از چشمی بابا و لیلاخانوم معلوم بودن، بعد پوشیدن شال و مانتو در رو بازکردم، از همون اولش جلوی نامحرمها پوشیده بودم. سلام بابا خوش اومدید، بفرمایید بابا مثل همیشه مهربون جوابم رو داد، لیلا خانوم هم برای خوب جلوه دادن خودش یه سلام خشک و خالی دادو رفت، خواستم در رو ببندم که صدای اخ کسی روشنیدم، اوف در رو توصورت بهزاد بیچاره کوبیده بودم، شرمنده در رو باز کردم و به سمت بهزاد رفتم. .بهزاد خوبی؟ ببخشید بخدا ندیدمت اخ اخ ببینم خون نیومد که ؟ با صدای قهقههی مریم، صدای خندهی بهزاد هم بلندشد. خوبم گلاره خانوم، خوبم بخدا فقط پاتون رو از روی انگشتم بردارید له شد بدبخت. با هول خودم رو عقب کشیدم. ای وای ببخشید توروخدا گیج شدم، بفرمایید تو بفرمایید. بعد این که بهزاد رفت تو مریم با لبخند گفت: داداشم و دیدی دیونه شدیا چته عروسمون؟ شتی شوهرم رو ُک بهزاد پسر دایی مسیح اینا بود، ده ساله بوده که پدرومادرش رو از دست داده و از همون موقع لیلاخانوم ازش نگهداری میکنه، مریم علاقهی زیادی به بهزاد داره ولی من تاحالا از بهزاد رفتار عاشقانه ندیدم، بهزاد مغرور و غیرتی بود. به سمت آشپزخونه رفتم که میز رو دست نخورده دیدم، ا واقعا که حداقل بشقابای خودشون رو ورنداشتن بی فرهنگی داشت بیداد می کرد
از بیداری بالا پايين ها توي زندگي همه ي ما وجود داره. اين رمان هم فراز و نشيب هاي زندگي دُرسا رو بيان ميكنه سياهي هاي زيادي گوشه و كنار اين شهر داره اتفاق ميفته و خيلي از ما از كنارشون رد ميشيم و اونها رو مختص زندگي اطرافيان ميدونيم و فكر ميكنيم اين سياهي ها براي ما نيست. اشتباهات نزديكانمون و اطرافيانمون رو ميبينيم و اون ها روسرزنش ميكنيم اما خيلي از ما اين اشتباهات رو تكرار ميكنيم. درسا هم يكي هست مثل همه ي ما و اين هم يك روايت از زندگي كسي مثل خيلي از ماست… رمان پیشنهادی: دانلود رمان در هیاهوی سکوت ما
ازی و انتقام ماهااا خیلییی باحالیم خیلی باااحال ترینیم تا دختر ب نام فاطیما،عارفه،سوگند،فرشته،فریبا باهم رفیقاای فابن که همیشه باهمن حتی تو لحظات سخت اما بخاطر چند تا پسر پووو اما خوجمل زندگیشون تغییر میکنه . دانلود رمان مثلث زندگی من فاطیما متن اول رمان ازی و انتقام هیی دخترا فردا نتیجه ها میاداااا.. فریبا :باشه باوو شماها چقدر هووولین همتون میوفتین شک نکنین سوگند..مرگگ فریبا خااک بر سرت اصلا غمتم نیستاااااا خیلی بی خیالی فرشته..عوض اینکه این حرفا رو بزنین بلند شیم آماده شین بریم ی کافی نتی پیدا کنینانگلا شما میکروبهای بدی هستین منو قاطی خودتون نکنین من..خوبهخوبهبزنم اون قیافه نداشتتو درب و داغوون هاااان بچه شاسگوول حالا برین اماده شین کافی نت پیدا کردن با من ای خراااا همه ب سمت اتاقامون رفتیم . تو اینه داشتم ب خودم نگا میکردم ی دختر مو مشکی و چشای مشکی ک ابی هم هست ولی بعضی وقتا مشکیه بیشتر ابیه پوست سفیدی دارم ک بروبچ لططططف کردن منتتت گذاشتن اسممو گذاشتن جنااازه.. الهی خار برهتو پاتوون جونتون دراااد .خخخخخ رفیقام سوگی ک موهای بود و چشای عسلی داره . فریبا ک پوس کمی سبزه و چشای ابی داره .. فرشته ک پوست سفید و چشای مشکی دااره و ابروهای خوشفرررم ودی دی دی دینگ ذعارفه بهترین دوستم که مثل خودمه ولی موهای فری داره ک من موهام لخته و اونلباش خوش فرمم و گل بهی هستش و چشای مشکی داره ..ا سر رفتم تو کمدک ی مانتو و شال و شلوارمشکی در اوردم با کیف دستی براق سبز و ی کفش پاشنه بلند سبز ارایش خوججمل خوکی هم کردم من هر وقت میخوام ارایش کنم یاد این زنای د.ا.ف میوفتم ک بااونصورتشون ی مننن ارایش میکنن ک اخرم برای
دوست داشتن آقای دنیلز داستانش در مورد یه دختر به اسم اشلین و پسری به اسم دنیل دنیلز هست که توی قطار همدیگه رو ملاقات میکنن و عاشق هم میشن اما عاشق شدنش ، عاشقانه هاشون با تمام رمانایی که خوندین متفاوته اشلین یه خواهر دوقلو به اسم گبی داشته و این گبی بر اثر لوسمی مُرد و گبی قبل از اینکه بمیره یه صندوقچه ای رو به یادگار واسه ی اشلین میذاره توی طول داستان متوجه میشین قضیه این گنجینه چیه .. از اون سو دنیل دنیلز هم برادری به اسم جیس داشته ک این آقای جیس تو کار مواد بوده و نمیدونسته کسی در حال تعقیبش بوده و اسلحه داشته و میخواسته بکشدش واسه ی همین به دیدار خونوادش میره و اون مرد اسلحه دار مادر جیس و دنیل رو میکشه و یه هفته بعد هم پدرشون میمیره و دنیل جیس رو به زندان میندازه و باقیه ماجرا رو بخونین … رمان پیشنهادی: دانلود رمان یکبار دیگر با احساس
: یه دختری حدوداهیجده نوزده ساله لوس کنجکاوه که میخواد ازهرچیزی سردربیاره ومخ هک پیش عمو وبرادرش زندگی میکنه….
: چشم به لبان محضردار دوخت، دیگر صدایی نمیشنید، از همین حالا سنگینی میکرد نام مطلقه بر شانههایش، از جا برخاست، قدمهای سنگینش را به آن سو کشید. برای آخرین بار نگاهی به چهره مرد کنارش انداخت. زیرلب زمزمه کرد: – تقاصش رو میدی. پوزخندی گوشه لب دختر حک شد، تقاص چه چیزی را میداد؟ رهایی از دست مردی که جز خلاف دغدغه دیگری نداشت؟!
آقای نیلی نیلی دختر دانشجو شیطون ، یه دنده و بسیار پرو هستش ک بخاطر یه حواس پرتی کوچیک و تصادف با شخصی به اسم مهرزاد راستین شدیدأ درگیر میشه و ارزو میکنه هیچوقت دوباره اونو نبینه غافل از اینکه سرنوشت چیز عجیبی رو براشون رقم زده …. پایان خوش اول رمان نیلی دختر جز جیگر بزنی پاشو دیگ …. میخوای بازم دیر برسی ؟میدونی ساعت چنده ؟؟ساعت هفتو نیمه حاال خود دانی .. چییی؟؟هفتو نیم وای خاک تو موخم شد سیخ تو تختم نشستم این گوشی من کجاس پس اه ٬آهان زیر بالشمه پیدا شد …وااا ساعت ک ۶ “باز این مامان من ساعتو خالی بسته خب بنده خدا حقم داره فکر کنم تنها سالحی که بشه منو بیدار کرد همینه دیگ تو همین فکرا بودمو چرت میزدم که باز صدای دادش بلند شد اصال این مادر من استعداد خاصی تو هوار کشیدن داره … نیلی پاشدی ؟؟یا بیام سراغت ؟؟ یه نگاه تو آیینه به اون قیافت هم بکن شانس اوردم دیدمت سکته نکردم!! _واا مگ من چمه ؟دختر به این نازی بانمکی.. یه کشو قوسی به بدنم دادمورفتم جلوآیینه…یاخوده خداچرا این شکلیم موهام که بلنده و کمی فرو حالت داره نصفش توکش رو سرمه بقیشم یجوره وحشتناکی بهن ریختس اوه چشاامو.. دورش بخاطر ریملی که دیشب زده بودم حسابی سیاه شده رنگمم یکم پریده ینی شبیه آدم خوراشدم …جیم جلدی حولمو برداشتمو پریدم تو حموم یه دوش یه ربه گرفتمو زدم بیرون از من بعیده آخه کمه کم دوساعتی تو حموم میمونم کلی مسخره بازی در میارمومیزنم زیر آوازبعله دیگ یه همچین آدمی هسم!! ولی خب االن وقتش نیس ترم جدیدتازه شروع شده و من تصمیم گرفتم دیگه…
: درمورد دختری به اسم هورداده، که دوست داره به سرزمین رویایی بره و ملکه ی اون سرزمین بشه و دنبال راه حله. یه شب که میخوابه، وقتی بیدار میشه توی یه سرزمین دیگست. اون رو پیش ملکه سرزمین میبرند. هورداد فکر میکنه که دیگه ملکه میشه اما برخلاف تصورش ملکه دستور میده سرش رو بزنن ولی بهدست پسرملکه، شاهزاده آرسین، نجات پیدا میکنه ولی خدمتکار مخصوص شاهزاده میشه و…
: درباره دختریه که تنهاست و با ذرهذرهی وجودش تنهایی رو حس میکنه. توی زندگیش کسی رو نداره و از زندگی پدرش طرد شده. گذشتهی گنگ و مبهمی داره. دنبال اون گذشته میره.
سها و همسرش زندگی عاشقانه ای رو با هم شروع میکنن اما زمانی که سها می خواد خبر بارداریش رو به همسرش بده، شوهرش رو با صمیمی ترین دوستش در حال رابطه میبینه…. بعد از این اتفاق همسرش و دوست سها با هم ازدواج میکنن و بچه دار میشن و سها رو مجبور میکنن که بچه شون رو بزرگ کنه. ولی بعد از چهار سال ورق بر می گرده و// در حالی که یکی پشیمون و در صدد جبران و یکی پر از نفرت و در صدد انتقام…..
مبینا رمان مبینا داستان تک دختر خانواده ی ثروتمنده که برای رقابت با پسر خاله اش امیر در رشته ی دندانپزشکی دانشگاه قبول میشه و اونجا با نیما آشنا میشه که دوستی اونها به عشق تبدیل میشه و تصمیم به ازدواج میگیرند، از طرفی امیر که جراح مغز و اعصابه به اون علاقمنده ولی ابراز نمیکنه و منتظر فرصت مناسبیه، وقتی از لندن برمیگرده، از اون تقاضا میکنه که باهم به یک سفر سه روزه به فرانسه برن، ولی به علت یک توطئه دچار مشکل بزرگی میشن و پس از بازگشت به ایران و مطلع شدن همه آبروی اونها به خطر میفته و نیما هم با شنیدن این ماجرا و دیدن عکسای اونها برخورد بدی با مبینا میکنه و طردش میکنه، پدر مبینا هم توی این ماجرا سکته میکنه و مبینا هم که جدایی از عشقش رو تقصیر امیر می دونه و فکر می کنه امیر به دختر دیگه ای علاقمنده برای انتقام از اون می خواد که برای جلوگیری از حرف فامیل با اون ازدواج کنه، امیر هم می پذیره و مبینا تصمیم داره یک زندگی سرد و عذاب آور رو به امیر تحمیل کنه، ولی بعد از دو سه سال بعد ازدواج همه چیز تغییر میکنه و.. رمان پیشنهادی: دانلود رمان کبک ها
دریای عشق داستان درباره ی دختری به اسم دریاست که مشکل قلبی داره و در نوبت گیرنده ی قلب اهداییه… از طرفی پسر عموی دریا درگیر یه عشق ممنوع شده…عشقی که هرگز نمیتونه به واقعیت تبدیل بشه و همین عشق باعث میشه که شخصی قلبشو به دریا بده…برادر دوست دریا(وحید) عاشق دریاست و به خواستگاریش می آید اما اتفاقاتی مانع رسیدن آنها بهم میشه… اول رمان دریای عشق از وقتی یادمه ازش میترسیدم نمیدونم چرا اخه اون ترس نداشت اما یه جذبه ی خاصی توی وجودشه که باعث میشه بهش احترام بذارم امروز صدای دادش از جا پریدم که دیدم رفت تو ماشین و سریع از در باغ زد بیرون خدا به خیر کنه معلوم نیشت چشه تا حاال سر باباش داد نزده بود اسم من دریاست ۸۱سالمه و امسال کنکور دارم رشته ام تجربی و خیلی هم بهش عالقه دارم توی یه باغ خیلی بزرگ که از پدر بابام به بابام و عموم ارث رسیده زندگی میکنیم دو تا خونه ی ۰۵۵ متری ویلایی با کمی فاصله و یه باغ بزرگ پر از گل وگیاه این خونه رو شامل میشه من تک دخترم و درواقع سوگلی خانواده عموم فقط یه پسر داره به اسم سپهرو زن عموم هم قبل از اینکه به دنیا بیام فوت شده درست وقتی که سپهر ۵ سالش بود در اثر سرطان خون سپهر با مامان بابای من خیلی جوره و البته پدرش هم همه ی زندگیشه نمیدونم امروز سرچی اینطور دعوا میکردن ولی حتما مسأله ی جدیه که اینطور عصبی شده بگذریم همه میگن اسمم به شخصیتم میاد گاهی طوفانی گاهی…
بالبخندمیگوید:سلام دخترم بیا بریم تو یااین وضعیت سرپا نگه داشتم منظره خانه راازنظرمیگذرانم حوض کوچکی وسط اتاقه باغچه گوشه حیاط پراز گل محمدیه که بوش مستم کرده چندتاپله میخوره تاوارد اتاقابشیم همه چی کهنه ولی تمیزه چنددست لحاف وتشک مرتب کنار دیوار چیده شده پرده ساده ای هم اویزانه بساط چایی وسماور گوشه اتاق براهه وای دلم چقد چایی میخواد توانمدت رمان پیشنهادی:دانلود رمان همخونه مریم ریاحی
اشک آتنا آتـنا دختریــ هست کـه بخاطر حادثه ای خانوادشـو ازدسـت میده وبلاهای زیادی سرش میادومجبـور میـشه باپسر زورگـو ومغروری زندگی بکنه دانلود رمان روی قبرت تف میکنم سیرا متن اول رمان اشک آتنا آتنا داستان درباره دختری به اسم آتناست که ازطرف عشقش طرد شده وبرای ادامه تحصیل به تهران میره…… و اونجا اتفاقاتی میفته که مسیر زندگیش رو عوض میکنه…. چه اتفاقاتی در راه است؟ آتنا میتونه سرنوشتش اونجور که میخواد عوض کنه؟ با این که می خورد راحت از مادرم ده- پونزده سال بزرگتر باشه، ولی عجیب خوش تیپ بود، یه کت زرشکی پوشیده بود و یه دامن مشکی میدی، جلوی موهاش رو هم به حالت بانمکی بیرون ریخته بود، جوراب پارازین مشکی نازکی هم پوشیده بود که مثلا حجاب پاهاش باشه، حالا مادرِ من… بذار نگم اشکم در اومد مامان رو به من گفت: خانوم خطیبی صاحبخونه هستن لبخند پهنی زدم وگفتم: خطیبی! باید مال طرف های نور باشین نه؟! لبخندش خشک شد و با سردی گفت: آره و سریع نگاهش رو از من گرفت و با تعارفِ مامان رفتن طرف آشپزخونه شونه هام رو بالا انداختم و برگشتم توی اتاق و رو به کامران گفتم: تو می خوای بری، برو بقیه کارها جابه جا کردن چیزهای کوچیکه، بابا میاد باهم از پسش برمیایم کامران از ته دل ذوق کرد و حتی یه تعارف کوچیک هم نکرد و گفت: پس من می رم، کاری داشتی باهام تماس بگیر و خداحافظی کرد و رفت از این فرصت که مامان با خانوم خطیبی سرگرمه استفاده کردم و رفتم سر وقت وسایل های خودم و کارتون کتاب هام رو گرفتم و بردم توی اتاقی که برای خودم مشخص کرده بودم و
: زندگی سه فرد را بیان می کند البرز،پارسا و صدف .دختر و پسری که در پرورشگاه زندگی کرده و بعدها مسیر زندگی شان به یکدیگر گره ی کور می خورد و پسر دیگری که به دلیل مشکلاتش با آن ها همراه می شود.
جدال خاکستری فربد به تازگی نقل مکان کرد و به یه خونه حیاط دار می رود بعد از دو ، سه روز متوجه می شود در خانه جدیدش تنها نیست … از آن طرف دانی پسر منزوی جنی است که سال ها در خانه جدید فربد زندگی می کند و از اشغال خانه اش توسط فربد ناراضی است و این شروع جدل این دو خواهد شد اول رمان جدال خاکستری سر و صدا باعث شد از مدیتیشنم بگذرم از سقف شیرونی به طبقه پایین نگاه کردم باز این پسر پیداش شد با یه گله آدم ؛ خبر مرگش صد بار تو خوابش بهش اخطار دادم ها از رو نمی ره که از سقف به طبقه پایین رفتم یه گوشه نشستم کافی یکم ابتکار به خرج بدم بترسن وسایل صاحب خونه قبلی اونجا بود بد جور منظم بود مجبورم علی رغم میل باطنیم خونه رو داغون کنم زدم شیشه ها و تمام وسایل شکستنی و شکستم پسر میمون عین چنار قد کشید بود از کل هیکل نوک مدادیش به موهای یه کیلو روغنش می رسید شُلغمی یعنی شل بود مایی غمِ من هم بود خریدار با هنر دستم د برو که رفتی پسر شُلغمی زیر زبون یه امام زاده می گفت صدتا امامزاده از بغل لب هاش میزد بیرون که عمرا زیارت یکی رفته باشه عقب عقب رفت ؛ رفت رد کارش وسایل دوباره مرتب کردم رفتم به کارم برسم این روزها چقدر آدم ها بی کارن وسط روز میان مزاحم استراحت من می شن یک سال بعد فربد با عصابی خراب که با زدن پام به سرامیک سفید کف بنگاه نشسته بودم دلم می خواست بلند شم
: گلاره دختر تنها و افسرده ای است گذشته ی تاریک و بدی دارد. انقدر سیاه و زشت که سعی دارد فراموشش کند. بلاخره و همان طور که می خواهد یک اتفاق، زندگیش را عوض می کند و باعث می شود فرشته ی نجات و مرد زندگیش را پیدا کند مردی که تنهاست، حتی از گلاره هم تنها تر.. اما با تمام تنهایی هایش می شود نقطه ی شروعِ جاده ی زیبا و سرسبزی در کویر زندگیِ گلاره. همه چیز خوب نمی ماند و اتفاقاتی برایش می افتد. اتفاقاتی که گلاره را تا سر حد مرگ می ترساند ترسِ از دست دادن دوباره ی همه چیزش ترس از تکرارِ مکررات ! برای نجات دادن زندگیش تنها یک کار می کند؛
: یهدا دختری شوخ و شلخته اس که اکثر وقتا سوتی میده . یه روز توی دانشگاه به یه پسری برخورد می کنه و بعدا متوجه می شه که اون پسر یوسف .. پسر عمه ی معلم موسیقیش یوسفه….